پیشتر با کمال تبریزی، کارگردان سرزمین مادری و بازیگران و عوامل سریال گفتگوهای متعددی را در جامجم خواندهاید، اما این بار علیاکبر عبدالعلیزاده، نویسنده، منتقد و عضو شورای سردبیری روزنامه در برنامه «جامپلاس» پای صحبتهای محمد مسعود، تهیهکننده سریال نشسته است. محمد مسعود، تهیهکننده سریالهای ماندگاری، چون معصومیت از دست رفته، هزاران چشم و... از گفتگو گریزان است و در اولین و تنها گفتوگوی رسانهای خود نکات بسیاری از ناگفتههای سرزمین مادری را مطرح کرده است که در ادامه میخوانید.
ویژگی منحصر بهفردی که میتوان درباره شما گفت این است که هیچ سابقه و ردپایی از شما در فضای مجازی وجود ندارد و فقط نام شما بهعنوان تهیهکننده برخی سریالها ذکر شده است. این امر حاصل چه روحیهای است؟
همینطور است. واقعیتش از زمانی که در این حرفه هستم و کار کردم، اولین بار است که با جایی گفتگو میکنم. نمیتوانم بگویم بر چه اساس یا با چه روحیهای بوده، اما همیشه ترجیح دادم به کار خودم بپردازم. در بحث تهیهکنندگی هم تعدادی محدود سریال کار کردم که آخرین آن، سریال «سرزمین مادری» بود.
مخاطب ما اگر بداند که جنابعالی سابقه مطبوعاتی دارید و به لحاظ نسلی، تجربه متفاوتی در حرفههای مختلف داشتهاید، موضوع برایش جالبتر میشود. شما در سریالهای ماندگاری مثل معصومیت از دست رفته و سرزمین مادری نقش داشتید، اما میخواهم مستقیم سراغ سریال اثرگذار سرزمین مادری برویم. ابتدا بفرمایید چگونه تهیهکننده این کار شدید؟
اواخر سال ۱۳۸۶ بود که توسط آقای علیاصغر پورمحمدی و محمودرضا تخشید که مدیران وقت شبکه سه بودند، برای همکاری در تهیه این سریال دعوت شدم. البته این موضوع یک سبقهای داشت، من دنبال کاری به نام «سفر هفتم» با آقای داوود میرباقری بودم و ضمنا در آن مقطع آقای رضاجودی تهیهکننده مستقل سریال «سرزمین کهن» بودند که بهدلایلی انصراف دادند و آقای پورمحمدی و تخشید من را برای انجام این کار دعوت کردند. سال ۱۳۸۶ مذاکرات اولیه صورت گرفت و اوایل ۱۳۸۷ کارهای اداری آن انجام شد. در همان زمان توافقی با آقای تبریزی انجام شده بود. آقای طالبزاده هم بهعنوان نویسنده مشخص شده بود و جلساتی برگزار شد تا کار شکل بگیرد و برج دو سال ۱۳۸۷ بود که بهطور رسمی دور هم جمع شدیم و پیشتولید را شروع کردیم. در روزهایی که کار به من سپرده شده بود، آقای طالبزاده ۲۶ قسمت از متن را نوشته بودند.
یعنی فصل اول...
بله، فصل اول بود، اما من سعی کردم به فرم خود نوشته شروع کنم. خاطرم هست که پیشتولید را خیلی سریع آغاز کردیم و برج سه همان سال با خانه اردکانی کار را کلید زدیم و دقیقا عین نوشتهها پیش رفتیم.
این خانه در واقع خانه پدرخوانده رهی بود؟
بله کار را از آنجا شروع کردیم و بعد، خانه ناصر قصاب و بعد خانه اقدسالملوک را گرفتیم که آخری حجم بیشتری داشت و مرکز ثقل کارمان شد و نهایتا در خانه اقدسالملوک مستقر شدیم.
میتوان گفت تهیهکنندگی این سریال اولین کار شما با این ابعاد وسعت بود.
بله همینطور است. بعد از اینکه مسئولیت را پذیرفتم، متن را مطالعه کردم تا بدانم شرایط پروژه به چه شکل است. اگر دقت شود در سرزمین مادری در هر فاز، یکی از لوکیشنها مرکز ثقل حوادث قصه است. در فاز یک، میدان بهارستان؛ فاز دوم، حسینیه زواره و در فاز سوم، دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۷ مکان اصلی بود. دانشگاه تهران در فاز سوم مثل میدان بهارستان در فاز یک، در شهرک غزالی ساخته شده بود.
یکی از جذابیتهای این سریال ــ در مقایسه با دیگر سریالهای مشابه در نمایش خانگی ــ نزدیکی روایت به واقعیت و ایجاد فضای بصری گویاست؛ نوعی ویژگی که سریال را از یک درام معمولی اجتماعی عبور میدهد و به یک سند تاریخی برای مخاطب عام تبدیل میکند. روایتی که به نظرم آنقدر کارآمد و بهروز است که اگر در زمان خودش پخش میشد، ممکن بود خیلی از وقایع اجتماعی ما از اتفاقات ۱۳۸۸ تا اغتشاشات اخیر را تحت تاثیر قرار دهد. این آگاهیبخشی در واقع از پشت صحنه بازیهای سیاسی خبر میدهد، اما میخواهم به یکی از مهمترین اتفاقهای این سریال اشاره کنم که همان تعطیلی و توقیف معنادار سریال است. سوالی که دارم این است که وقتی فیلمنامه را میخواندید، خودتان متوجه حساسیت و مشکلات احتمالی برای سریال شدید؟
بله. ضمن این که در جلسات متعددی با دوستان همکار درباره آن صحبت شد و قبل از اینکه کار به من سپرده شود ــ بعدها در صورت جلسات دیدم ــ در سال ۱۳۸۴ و در صورت جلساتی که تنظیم شده، درباره این موضوع اخطارهایی داده شده بود که اگر فلان اسم حذف شود یا یک عنوان دیگر نباشد بهتر است، اما بههر دلیلی انجام نشده بود و من هم بیاطلاع بودم. بعدها وقتی مجدد خواستیم شروع کنیم، بهخصوص در فاز یک که خیلی راجع به آن صحبت نشد و من درگیر کارهای سنگین آن بودم. شاید الان بتوانم بگویم خیلی به آن نیندیشیده بودم تا اینکه کار انجام شد و بعدها در پخش دچار مشکلاتی شدیم.
تاریخ پرافتخار قوم بختیاری در بستر تاریخ ایران، مملو از حماسه و جانفشانی ساکنان این اقلیم برای وطن است. آیا لازم نبود در پرداختن به این مقطع تاریخی در ارتباط با این قوم سلحشور دقت بیشتری صورت گیرد؟
بله این مقطع تاریخی مهم و ارزشمند است و نیاز به دقت و حساسیت بیشتری در به تصویرکشیدن آن بود، البته شخصیت قصه ما یعنی رهی اردکانی که بعدها متوجه میشویم نوه اقدس است، شخصیت محوری و مثبت قصه است. در واقع ما اینطور به آن نگاه میکردیم که پیش برنده تمام حوادث و ماجراهای سیاسی رهی اردکانی که به نوعی رهی بختیاری است خواهد بود. واقعا هم این تصور را دربارهاش نداشتیم که ممکن است باعث سوءتفاهم شود، چون هیچوقت شخصیت رهی اردکانی را منفی ندیدیم.
حس ما هم در رسانه این بود که موضعگیری صورت گرفته، آن هم با آن شدت و گستردگی طبیعی نیست و انگار نمیخواستند و نمیگذاشتند آتش این اتفاق خاموش شود. تصور این بود که در سریال گونهای از آگاهیبخشی اتفاق میافتد که ممکن است دست جریان اصلی و سابقهدار نفوذ یا استعمار را رو کند و به همین دلیل، این اعتراض که به شکل یک حرکت پر هیمنه ظاهر شد، طبیعی نبود. آیا دلایل چنین اتفاقی را برای شما بیان میکردند؟ یا در آن موج اول که بسیار پرشتاب بود، اساسا و بهطور روشن میدانستید ماجرا چیست؟
خیر.
سؤال هم نمیکردید؟
نه! چون من خیلی درگیرش نبودم. این تصور ذهنی را نداشتم و به همین دلیل خیلی کنکاش نمیکردم. تصور من این بود که در قسمت سه، یعنی رابطه خواهر و برادری جواد اردکانی، اقدسالملوک و دیالوگهای بین آنها و عنوان قوم و عکسی که در سکانس بود، باعث شد که این اتفاقات بیفتد. برای همین به کنه قضایا فکر نمیکردیم که ماجرا از چه قرار است، اما وقتی اتفاق افتاد حوادثی را بهدنبال داشت که واقعا مایه تاسف بود.
برای اولینبار در این سریال، نوعی جریانشناسی سیاسی اتفاق افتاد که شما به لحاظ نسلی از آن آگاهی داشتید، یعنی تهیهکننده و کارگردان جوان و تازهکار نبودند که بخواهند کاری درباره گذشتهای بسازند که خودشان در آن حضور نداشتند. این جریانشناسی بسیار امر مهمی است. همانطور که در یک جمله ماندگار گفته میشود «ما ملتی هستیم که صبح درود به مصدق گفتیم و ظهر نشده، مرگ بر او گفتیم» این مسأله در این سریال آشکار بیان شده که مشخص میکند روند برساختگی این روش یا اتفاق، کاملا در جریانات پشتپرده رخ داده است یا حتی اینکه افراد جاهل در آن دوره، یک روز در کنار حزب توده هستند و ظهر همان روز از داخل تظاهرات، جاویدشاه میگویند و مردم را قلع و قمع میکنند. این اتفاقها کاملا آشکار است و براساس آن، میتوان جریانات امروز را درک و تحلیل کرد. در واقع نوعی آگاهیبخشی عمومی میدهد و، چون سریال، کاری قوارهدار و خوشساخت است، تاثیر خودش را میگذارد. چطور به این نتیجهگیری نرسیدید که خود محتوا مورد هجمه قرار گرفته و اتفاقات شکل گرفته تنها بهانهای برای مخالفت با پخش سریال است؟
من خودم خیلی شناخت تاریخی نداشتم و نویسنده هم روایت سریال را براساس مستندات نوشته بود. ضمن اینکه در آن مقطع آقای عباس سلیمینمین بهعنوان مشاور تاریخی، ناظر کار بودند. البته من اینطور که شما میگویید به موضوع نگاه نمیکردم، چون برداشتم اینطور نبود. بیشترین چیزی که روی آن فکر میکردم، همان بحث دیالوگهای بین بازیگران و عکسی بود که به اشتباه در صحنه قرار داشت.
به نظر میرسد مدیران سازمان در آن دوره، با شروع این واکنشهای تند، پشت سریال را خالی کردند.
بله. متاسفانه همینطور بود، پشت سریال خالی شد و ترجیح دادند در آن مقطع درباره سریال حرفی نزنند. تا اینکه در نهایت با اتفاقات اخیر و همتی که آقای پیمان جبلی، رئیس سازمان صداوسیما داشتند، این سریال توانست مجوز پخش بگیرد. سریالی که پخش شد و دیدید که نکته ویژهای در آن نبود که بخواهد باعث آن همه سروصدا شود.
البته که موضوع ویژه همان آگاهی بخشی بود که برای جریان نفوذ جدی است. یعنی نه فقط در داخل کشور که رقیب فرهنگی ما ۱۶۰۰ سال سابقه در این زمینه دارد - البته با خوش بینی آنها را باید رقیب بدانیم- بلکه جریانی که همین امروز هر کجا که فرصتی پیدا کند، زهر خودش را میریزد. همین الان و درباره جنبشهای ایرانی ازجمله اسماعیلیه شاهد هستیم که تمامقد در آثار هالیوودی و مصری کار میشود تا تحریفهای مورد نظر خود را اعمال کنند. متاسفانه آنها به حربه تحریف مسلط هستند و ابزار مدیریت افکارعمومیشان همین تحریف است. بهنظر میرسد جرم اعلام نشده «سریال سرزمین مادری» این بود که خیلی از این تحریفها را گام به گام عیان، اصلاح و تلاش کرد تصویر روشنی از حقایق را ارائه کند. شاید بتوان گفت برای اولینبار و در اتفاقی خیلی عجیب در یک سریال درباره نقش بهاییت در حوزه اجتماعی صحبت شده است. در حالیکه سابقه و روایتهای متعدد این جریان بهگونهای است که هرکدام ظرفیت تبدیل به یک سریال جذاب و مفصل را دارد و ما در بخشهای دیگر هم این را در سرزمین مادری میبینیم. مثل نگاه شبهمذهبی که پدر همسر رهی دارد و هیچوقت درباره آن صحبت نکردیم. امروز وضعیت ما بهگونهای است که حتی آنهایی که در دهه اول انقلاب درباره این جریان کتاب نوشتند، جرات نمیکنند بیایند مقابل دوربین قرار بنشینند و یک پاراگراف از آن را تکرار کنند. یعنی سرزمین مادری در مسائلی وارد شده است که راز مگو و بخش ناگفته ماجراست.
این در واقع هنر آقای علیرضا طالبزاده و زحمات اوست. من مجری کار بودم و شناخت او را از این مسائل نداشتم. بهنظرم همه اینها مدیون زحمات آقای طالبزاده است.
این از فروتنی شماست، چون فیلمنامههایی با محتوای مشابه و با هدف آگاهیبخشی وارد فاز تولید شدهاند، اما در نهایت محصول خروجی آن به ضدخودش تبدیل شده است.
کار ما نوعی کار جمعی است، اما آنچه من و آقای تبریزی انجام دادیم، براساس زحمات آقای طالبزاده بوده است. آقای تبریزی هم تمام هم و غم خود را گذاشت که کوتاهی در حق متن نویسنده صورت نگیرد. در واقع ماحصل زحمات جمع همکارانی که در کنارمان بودند – در جلو و پشت دوربین – باعث شد سرزمین مادری تولید شود.
میتوان گفت با نمایش سریال سرزمین مادری، محصولی دیگر به خاطره جمعی مخاطبان در زمینه آثار تلویزیونی اضافه شد. محصولی مانند آثار شاخص دهههای گذشته، چون سربداران، ابنسینا و... که ظرفیت دارد بارها دیده و تماشا شود.
امیدوارم اینطور باشد.
تبعات آن توقیف برای شما چه بود؟ شنیدهام که با شما تماس میگرفتند و مطرح میکردند بحث اصلا شما و تولید نیست و اصل دعوا جای دیگری است...
بله اینطور موارد وجود داشت، اما کار در بحبوحهای به تعطیلی کشیده شد که من از نظر اجرا هزار و یک مسأله و مشکل داشتم و فقط به این فکر میکردم کار را چطور به سمتی پیش ببرم که بتوان آن را جمع کرد. چون فصل دوم بلاتکلیف روی دستم مانده بود. بعد از رفتوآمدها و گفتگوهای بسیاری که صورت گرفت، مدیران وقت توافق کردند که در مدت دو سه ماه، کار را به سرانجام برسانیم و بتوانم این بخش را جمع کنم. وقتی بخشهای باقیمانده را جمع کردم، باز کار تعطیل ماند تا سال ۱۳۹۴ که دوباره مدیران تغییر کردند و آقایان پورمحمدی و تخشید آمدند؛ چون فصل سوم هم روی زمین مانده بود، گفتند بیایید و این فصل را دست بگیرید. تقریبا من فصل سوم را اوایل سال ۱۳۹۵ کلید زدم.
اجازه بدهید به اصل ماجرای تولید و کیفیت کار بپردازیم. این حجم ساختوساز در مقرهای استقرار هر فصل، در آن دوران منطقی بود، چون استفاده از جلوههای میدانی و سینمایی خیلی مثل امروز رشد نکرده بود و آنگونه کار توجیه داشت. درباره این بخش کار بگویید، چون خیلی از آثار تاریخی میتواند براساس این الگو پیش برود؛ مثل کاری که علی حاتمی در ساخت شهرک سینمایی غزالی هزاردستان انجام داد و سالهای بعد مجموعههای مختلفی از آن بهره بردند. برایمان بگویید که چطور اتفاق افتاد؟
بحث محتوا زحمات شخص علیرضا طالبزاده بود. در بخش اجرا تا توانستم تلاش کردم درست عمل کنم. آقای تبریزی هم بینهایت خوب عمل کرد و زحماتی را که دیگران متحمل شده بودند، قدر دانستند تا سوخت نشود. وقتی کار را از خانه جواد اردکانی شروع کردیم، خانهای در حسنآباد بود که بهعنوان لوکیشن، شروع به بازسازی و چیدمان کردیم. تقریبا در طول پروژه هر سه فاز چیزی حدود ۱۸۴ لوکیشن داشتیم. به غیر از سه لوکیشن اصلی که میدان بهارستان در فاز یک، حسینیه زوار در فاز دو و دانشگاه تهران سال ۱۳۵۷ در فاز سه بود، تقریبا هر لوکیشنی که میرفتیم بازسازی و چیدمان داشت. از خانه اردکانی شروع کردیم، به خانه ناصر و بعد به خانه اقدسالملوک رفتیم. خانه اقدسالملوک خانه میراثی متعلق به خانواده پیرنیا بود و قدمت ۱۵۰ ساله دارد. همزمان با فیلمبرداری، پایه و اساس میدان بهارستان را گذاشتیم. این میدان در شهرک غزالی با مهندسین مشاور در یک هکتار ساخته شد. ابتدا میخواستیم با سر و شکل قدیمی خود جلو برویم، اما در نهایت به این رسیدیم که کار ماندگار انجام دهیم. به همین دلیل هم میدان بهارستان با تمام جزئیات آن ماندنی است؛ چون با تیرآهن ساخته شده و در واقع هیچچیز دکوری نیست.
خانه اقدسالملوک در کجا قرار داشت؟
در خیابان لالهزار.
این را از این جهت میپرسم که یکی از ظرفیتهای تولید سریال در جهان، گردشگری است که مردم دوست دارند این فضا را ببینند. مثل سریال آقای حسن فتحی که بخشی از یک پارک بازسازی شد و مردم حالا میتوانند بخشی از خانه آقاخان را ببینند.
بله دقیقا همین است.
تجهیزاتی که برای کار داشتید جدای از لوکیشن، اجاره از دفاتر بیرونی سازمان است یا همه با هزینه سریال تولید میشود؟
نه همه با هزینه سریال است، اما دوستانی هستند که در حوزه آکسسوار فعالیت دارند و از آنها این ابزار اجاره یا خریداری میشود. مثلا در ابتدای کار به این نتیجه رسیدم که تعداد قابلتوجهی فرش نیاز داریم، چون لوکیشنهای متعددی داریم که باید مفروش شود. همان ابتدا چیزی حدود ۸۰ قطعه فرش خریدیم و در طول سریال هم از آن استفاده کردیم. مثلا خانه اردکانی یا اقدسالملوک را با همین فرشها مفروش کردیم. وسایل داخل صحنه که آکسسوار را شامل میشود قابل تهیه از دوستانی است که در این کار هستند و وسایل را اجاره میدهند.
این سؤال را از این جهت پرسیدم که برای مخاطب سؤال میشود که این حجم از وسیله هم هزینهبر است و هم اینکه مشخص نیست بعد از سریال چه خواهد شد. خاطرم هست که اوایل دهه ۸۰ در سیمافیلم پیشنهاد کردیم انبارهای تخصصی ایجاد شود که با روش کمپانیهای جهانی، از این محصولات برای آثار بعدی استفاده شود، اما دلایل غیرقابلقبولی مطرح شد مثل همان مستهلک شدن و دور ریختن. البته اینطور نیست، چون نگهداری میشود. ولی این را هم بگویید که عاقبت این وسیلهها چه میشود؟
بخش اعظمی از کار را اجاره میکنیم. بخشی از آنها خریداری میشود. در این پروژه، چون ضبط در میدان بهارستان را داشتیم، همهچیز را آنجا مستقر کردیم؛ از خیاطخانه تا انبار آکسسوار و صحنه و لباس. اینکه میگفتید برخی دوستان به مستهلک شدن آن اشاره میکردند، همینطور هم است. چون مرور زمان به آن وسایل میخورد و طبیعتا از بین میرود. اگر خود پروژه هم بخواهد نگه دارد، نیاز به هزینه دارد. تا زمانی که ضبط بود، این انبارها را در میدان بهارستان داشتیم و آکسسوار را تا جایی که احساس کردم نیاز است نگه داشتم. در نهایت همه را – از خودرو تا دیگر وسیلهها و حتی لباسها که چند هزار دست لباس را شامل میشد – به شهرک غزالی دادم. چون در فیلمها لباس بازیگران اصلی دوخته میشد. اینها را جمعآوری و شستهرفته تحویل شهرک دادم.
این دقت نظر معمولا «چشم اسفندیار» آثار تاریخی ایرانی است که به جزئیات توجه نمیکنند. آیا این امر محصول نگاه شما بود؟ چه بخشی از آن محصول نگاه آقای تبریزی بود؟
نه این نگاه، نگاه کارگردان بود. کمال تبریزی تمام سعی و تلاشش بود و کوتاه نمیآمد. میخواست همهچیز در بهترین شکل خود انجام شود. من هم وظیفه خودم میدانستم که خواستههای او را تامین کنم تا کوتاهی صورت نگیرد.
اتفاق دیگر در جذب بازیگران است. بسیاری از این بازیگران در تلویزیون نبودند یا سالها قبلتر حضور داشتند. این انتخابها چطور شکل گرفته بود؟
ما در فصل یک، وقتی کار را شروع کردیم، متن را که به دوستان بازیگر نشان میدادیم، بیشترشان دوست داشتند و میخواستند کار کنند. چون متن آنقدر خوب نوشته شده بود که تقریبا همه شیفته آن میشدند. مثلا در فاز یک میترا حجار یا بیتا فرهی یا آقای پژمان بازغی و دیگران وقتی دعوت به کار شدند و متن را خواندند و حضور آقای تبریزی را هم میدیدند، همگی با اتفاق نسبت به حضور در پروژه علاقهمند میشدند. این اتفاق در فصل دوم هم افتاد و آقای شهاب حسینی آمد و کار را مطالعه کرد و با آقای تبریزی صحبت کرد. در نهایت کار را پذیرفت. خانم نیکی کریمی و آقای محمدرضا فروتن و دیگر دوستانی که در فصل دوم بودند هم به همین شکل دعوت به کار شدند، نقش را خواندند و آن را دوست داشتند.
برای فصل دوم اینطور پیش آمد که بخواهید فصل قبل را نشان دهید تا ترغیب شوند؟
بله. بهخصوص آقای شهاب حسینی میخواست کار علی شادمان را ببیند.
جادوی سریال، علی شادمان بود.
دقیقا. علی شادمان فوقالعاده بود. با سن کم، اما آگاهی بالا حضور داشت. با داشتن یک خانواده فرهیخته، وقتی پا به این پروژه گذاشت، برای ما مثل معجزه بود. چون شاید اگر علی نبود به مشکلات زیادی برخورد میکردیم، اما او پا به پای بزرگترها میآمد. ما صحنههای بسیار سخت و دشواری در شهرک غزالی داشتیم. علی شادمان در سرمای وحشتناک زمستان شهرک غزالی همراه ما بود و شور و حالی که داشت، از دیگران بیشتر بود. به هر حال در برخی مواقع بزرگترها خسته میشدند، شب و نصفشب بود. ما در شهرک بازه زمانی زمستان را در زمستان میگرفتیم و علی شادمان با همان سنی که داشت طاقت میآورد.
نکتهای این که به دلیل طولانی شدن تصویربرداری، او رشد کرده بود. حاشیههایی هم داشت که گفته میشد برای حفظ ظاهرش، تزریقهایی صورت گرفته است. این حاشیهها چقدر واقعیت داشت؟
کاملا واقعی بود. علی شادمان در سن ورود به بلوغ بود و این اتفاق به هر حال میافتاد، صدایش دورگه میشد و باید برایش فکری میکردیم. پدرش از قبل به این موضوع فکر کرده بود و تحت اجبار انجام کاری نبود. علی شادمان کمکم پشت لبش سبز میشد و پدرش میدانست که در طول یک سالی که از تصویربرداری باقی مانده، باید فکری برای این اتفاق کند. خودشان خودخواسته با پزشکی مشورت کرده بودند. ظاهرا آمپولهای هورمونی برای جلوگیری از رشد را مصرف میکرد. به هر حال خودشان فکرش را کرده بودند و زمانی که کار میکرد به شدت از این نظر تحت فشار بود. اما به هر حال این کار را انجام داد و کمک قابل توجهی به این پروژه کرد. با توجه به اینکه در طول روایت این شخصیت، تغییر گریم داشتیم، گاهی با گریم سن را تغییر میدادیم. اما مشکل این بود که گاهی او را در سن بزرگ و گاهی کوچک نیاز داشتیم و نمیشد این روند رشد طی شود. ما مشکلات تولید بزرگتری هم داشتیم و پدر علی که به این مسأله واقف بود کاری کرد که کمک قابل توجهی بود. برای همین میگویم حضور علی برای ما مثل یک معجزه بود.
ما در سریال همین را حس میکنیم یعنی همه عناصر این سریال را فرصت حرفهای میبینند. چیزی که تقریبا در تولیدات فراموش شده یعنی به آثار به چشم فرصت و شغل نگاه میکنند، نه یک گام بلند در حوزه حرفهای کار خود. علی شادمان معیار این اتفاق است یعنی همیشه این روحیه را دارد. بازی زیرکانهاش گاهی در یک نگاه نقش را آنقدر عمق میبخشد که مخاطب تعجب میکند. مهمترینش، لکنتی است که در سکانس پرتعلیق ایفا میکند که برای بسیاری از ما که با تعلیق سینما غافلگیر نمیشویم هم دیدنی است. در طول قصه با مدیریتی که خود علی شادمان و شهاب حسینی داشتند، معیاری در این حوزه خلق میکنید که به درد بازی میخورد. این کیفیت باید به یک معیار تبدیل شده و در تولیدات ترویج شود.
به نظرم اتفاق قابل توجه در سرزمین مادری این بود که همه اعضای گروه عاشقانه کار میکردند. یعنی واقعا چیزی به نام خستگی وجود نداشت و از کسی شکایتی نشنیدم تا سوءتفاهمی بین اعضای گروه شود. همه به اتفاق میگفتند خوشحالند که برای این کار آفیش میشوند. من به شخصه از نظر عوامل اذیت نشدم؛ چه جلوی دوربین و چه پشت دوربین. به جرات میتوانم بگویم آقای تبریزی هم همینطور بودند. بازیگرانی هم که میآمدند، عشق و علاقه وافری به گروه داشتند. مثلا خانم بیتا فرهی قرارداد چهارماهه داشتند که قرار بود این زمان را پراکنده جلوی دروبین باشند. یا شرایطی پیش آمد که آقای بازغی سر یک کار بودند و نمیتوانستند سر موقع حاضر باشند. پس مجبور شدیم بازی ایشان را رج بزنیم. یک روز خانم فرهی آمدند و گفتند حس و حال هر روز آفیش شدن را ندارند و قرار بوده در طول چهارماه بگیریم. شرایطمان را به ایشان گفتم و خیلی راحت پذیرفت. گفتم چه یک ماه کار کنید چه چهارماه، برای من فرقی ندارد و قرارداد پرداخت دستمزد چهار ماه پابرجاست. این موضوع برای دیگران به دفعات روی داد و همه همکاری میکردند پروژه درست شکل بگیرد. در مجموع کار سنگین بود. در فصل یک در میدان بهارستان دیدید که چطور بود. ما در میدان بهارستان حجم آکسسواری که باید در میدان قرار میگرفت، از گاری و اتوبوس تا هنروران، کمتر از ۴۰۰ هنرور در میدان نداشتیم. یعنی به طور معمول روزی ۴۰۰ نفر هنرور داشتیم. باز هم در جایی که بهارستان شلوغ و تانک هم بود گاهی تا ۳۰۰۰ هنرور هم وسط میدان میریختیم تا بتوانیم صحنه را بگیریم. یا در صحنه بیرون آوردن مصدق روی کول مردم، حدود ۸۰۰ نفر هنرور داشت. جمع کردن آنها و برنامه دادن به آنها، خودش کلی ماجرا داشت. به همت همین دوستان از بازیگران تا هنروران، این اتفاق مثبت را توانستیم بهموقع و بهجا شکل دهیم.
این خودش از معیارهاست. یعنی ما بعد از سالها سریالی را مشاهده میکنیم که معیارهای کلاسیک را کنار زده است. شاید این برای مخاطب خیلی مفهوم نداشته باشد که تا ۳۰۰۰ هنرور در برخی قسمتها حاضر بودند. در واقع حضور ۳۰۰۰ نفر در نمایش یک لشکر رزمی که همه یک نوع لباس میپوشند، یک مدل است و در لوکیشن و جغرافیای شهری، مدل دیگر. چون باید تنوع پوشش و رفتار را نشان دهیم که قطعا دشوار است. با توجه به اینکه تولید ما صنعتی نیست، کار پیچیدهای است. شاید این کار در کمپانیهای هالیوود و بالیوود کار سختی نباشد، اما در تولید ایران کار پیچیدهای است. یک بخشی را با توجه به دشواریهای پروژه میخواهم بپرسم آیا زمانی بود که از تولید پشیمان شوید؟ به هر حال وقتی سازمان پشت کار ایستاده و کار پیش میرود به این معناست که مدیران در آن مقطع میدانستند کار مهمی در حال تولید است و قرار است به یک کار طراز در تولید تبدیل شود. اما در خود تولید، پیش آمده بود که از انجام کار پشیمان شوید؟
بله در مقطعی خیلی تحت فشار بودم و حتی به مدیر وقت آقای تخشید مراجعه کردم و این ماجرا را با ایشان در میان گذاشتم و گفتم آنقدر از این شرایط خستهام که نمیخواهم ادامه دهم. همانطور که شما اشاره کردید، شرایط تولید فیلم و سریال در ایران کاملا سنتی است.
مشکل اینجاست که این وضعیت سنتی، هیچ وقت ارتقا پیدا نکرده ...
البته الان امکان صنعتی شدن وجود دارد، اما در آن مقطع در فصل یک، حتی امکانش هم وجود نداشت. در جایی از کار خسته شدم و به آقای تخشید گفتم عجب کاری کردم که وارد این حیطه شدم. اما واقعیت این که به این کار علاقه داشتم تا به هر شکل ممکن آن را به سرانجام برسانم. اگر وقایع اتفاقیه_ که در این پروژه شکل گرفت و از دست من و آقای تبریزی هم خارج بود_ نمیافتاد، این پروژه در همان زمان میتوانست جمع شود. یعنی ما همان طور که فصل یک را با سرعت تمام کردیم اگر فصلهای دو و سه هم به همین شکل جلو میرفت، خیلی راحتتر کار جمع میشد. یک چیزی حدود ۱۵ سال طول کشید. اما سریال نبود که اینقدر زمان برد. قریب به اتفاق وقفهها و زمان از دست رفته به بحث توقیف و حاشیهها برمیگردد.
تعداد روزها و ماههای این وقفه را دارید؟
بله.
چقدر بود؟
از نظر من پیش تولید، تولید فصل یک و دو و سه حدود سه سال زمان نیاز داشت و بقیه آن حاشیه بود. یعنی ۱۲ سال از دست رفت. کاری که دست من نبود و مقصرش نبودم. راحت میشد این سه فصل را پشت هم در سه فاز بگیریم و هزینهها هم خیلی کمتر میشد. الان هزینه فصل یک تا دو و دو تا سه فرق دارد. هزینه فصل سه خیلی متفاوت شد، چون با شرایط روز تولید شد. در هر صورت علاقه عوامل تولید پروژه از بالا تا پایین فقط یک چیز بود و آن هم عاشقانه کار کردن برای مجموعه. از همه آدمهای جلو و پشت دوربین که این افتخار را نصیبم کردند تا در این سه فصل در خدمتشان باشم، تشکر میکنم. در فصل یک حضور برخی بازیگران مثل سرکار خانم فرشته صدرعرفایی، حسین محجوب، لیلا زارع، آشا محرابی، محسن تنابنده و همچنین در فصلهای بعد، گروه کمنظیری ایجاد کرد. حتی در نقشهای کوچک بازیگرانی نداریم که بد عمل کرده باشند. همه حرفهای هستند.
روابط دوستانه میان اعضای گروه حکم میکرد همه به کیفیت کار فکر کنند. فصل تابستان خانه اوس حسین را در فصل زمستان تصویربرداری کردیم. همه یکلا پیراهن تنشان بود. این خانه قدیمی در محله پامنار را از شخصی به نام حاجآقا روحانی اجاره کرده بودیم. فیلم «خانه پدری» اثر کیانوش عیاری هم در همین خانه ساخته شد. برای جلوگیری از سرما به این رسیدیم که برای سرما تنها راه این است که برای حیاط سقف بزنیم. مقدار قابل توجهی هم گیاه خریدیم تا فضای گلخانهای ایجاد کنیم. خاطرم هست آن زمان چیزی حدود ۵ – ۴ میلیون تومان پول برگ مصنوعی دادم تا بتوانیم فضای خانه را شبیه بهار و تابستان کنیم. خانه حکیمالسلطنه و اوس حسین هر دو یک لوکیشن هستند، ولی تغییر دادیم.
البته این تغییراتی که میگویید آنقدر زیرکانه است که تصویر فیلمهایی که قبلا آنجا تصویربرداری شدهاند هم در ذهن مخاطبان نمیآید. آقای کمال تبریزی آنقدر تجربه دارد و آنقدر انرژی برای کار میگذارد که اگر در حین فیلمبرداری ندانی کارگردان کیست او را نمیتوانی جایی متمایز از عوامل پیدا کنی.
ایشان شمع فروزان گروه تولید بودند.
یکی از بخشهایی که شاید به چشم نیاید، اما تاثیر اجتماعی بسیاری پررنگی دارد، سبک زندگی، میزان درآمد و شغلهایی است که در آن دوران وجود داشته است. جنسی از فقر وجود داشته که البته با فقری که فقرا درگیر آن بودند، متفاوت بوده است. اما حالا که عدهای در جعل آن دوران و با حس نوستالژیک زندگیهای گذشته را مدرن و با رفاه توصیف میکنند، سریال شما میتواند اثری فرامتن روی این نوع تفکر داشته باشد. خودتان چقدر به این موضوع اندیشیده بودید؟
باز هم باید به قلم استاد علیرضا طالبزاده اشاره کنم. در شرح صحنه چنان به جزئیات میپردازد که تمام این موارد لحاظ میشود. آقای تبریزی هم سعی میکردند حتیالامکان به متن وفادار باشند. میگفتند زحمات علیرضا نباید نادیده گرفته شود، حتی یک «واو». این دو فکر در محتوا به همدیگر متصل میشد و من در اجرا. مثلا علیرضا در متن نوشته بود که در صحنه میزی وجود دارد و روی میز این، این و این هست. ما تمام این موارد را ابتیاع میکردیم و دراختیار آقای تبریزی میگذاشتیم. نیست، نمیشود و نمیتوانیم در کارمان نبود. تلاش میکردیم تا خواستهها برآورده شود. متن بلاتشبیه وحی منزل بود.
اعتماد کارگردان به نویسنده بسیار شایسته است.
بهشدت شایسته و ارزشمند.
همین است که این سریال را به اثری تراز بدل میکند که البته در رسانهملی فراموش شده بود و حالا با روی آنتن آمدن آن، امکان افزایش مخاطبان را فراهم میآورد. بخش مهم و البته فراموششده تاریخ معاصر در این سریال دیده میشود. من معتقدم ما اکنون حتی به دوره قاجار با نگاه پهلوی نگاه میکنیم و برای همین گاهی به جعلیات تاریخی دامن زده میشود. از اینکه بگذریم در طول ساخت سریال جایی بود که تلفات یا خرابی دکور داشته باشید؟
برای گرفتن صحنههایی انتهای لالهزار را بسته و کروماکی کرده بودیم. چون در شهرک بادهای شدیدی میوزد به بچهها گفته بودم که لت را محکم با سیم بکسل به زمین ببندید و آنها هم گفتند کار انجام شده است. من هم به میدان بهارستان رفتم. صحنهای شلوغ بود که رهی به کافه لاله میرفت تا تودهای را ببیند. وسط خیابان شلوغ و آتش روشن بود. در بهارستان بودم که بچهها زنگ زدند بادی شدید گرفته است. رفتم و دیدم لت روی افراد، گاری، درشکه و ماشین افتاده است. مسئول ماشینهایمان هم با ماشیناش آن زیر گیر کرده بود. عدهای زخمی شدند، اما خدا را شکر تلفات نداشتیم. احتمالا ویدئوی این بخش در پشتصحنهها موجود است.
احتمالا در فصل سوم از امکانات سیجی استفاده شده است. در ایران تولید با این امکانات تسهیل یا سختتر میشود؟
تسهیل میشود. اگر بتوان به سمت سیجی حرکت کرد، کار راحتتر میشود. در فصل ۲ برخی بازیگران تغییر کردند، اما همه چیز مثل فصل یک خوب پیشرفت تا رسیدیم به زمانی که کار را تعطیل کردند. بخشهای راکوردی را گرفتیم و کار ماند تا سال ۹۴. در سال ۹۴ مدیریت سازمان تغییر کرد و آقای تخشید، مدیر سیمافیلم شدند. دوباره بنده را خواستند و گفتند فصل سوم سریال را به سرانجام برسان. این فاصله زمانی باعث شد بعضی بازیگران مثل آقای شهاب حسینی و فرهاد قائمیان سر کار دیگر باشند و برای همین نتوانند با ما همکاری کنند. مثلا جای شهاب حسینی، آرش مجیدی، جای هنگامه قاضیانی، پریوش نظریه و جای فرهاد قائمیان، سعید راد آمد. دوستان پشت دوربین همان عزیزان بودند که آمدند و کار را جلو بردیم. دانشگاه تهران مرکز ثقل فاز ۳ بود.
از فضای واقعی دانشگاه تهران استفاده کردید؟
ما دانشگاه تهران سال ۵۷ را هم ساختیم. اگر به شهرک تشریف ببرید، آن را در ضلع جنوبی میبینید. چون وقایع سال ۵۷ در دانشگاه تهران رقم میخورد. محل حضور رهی یک دکه روزنامهفروشی روی جوی مقابل دانشگاه است. دو دهانه مغازه به نام تهرانی هم آنجاست. از دکه، رهی نگاه جامعی به وقایع دانشگاه تهران در سال ۵۷ دارد. وقتی به این مقطع رسیدیم دیگر نمیدانستیم چه کنیم، چون دوستان هنرور میگفتند ما دیگر این امکان را نداریم که روزی ۵ ــ ۴ هزار نفر به شما نیرو بدهیم.
دستمزدها افزایش پیدا کرده بود؟
بله. البته نمیشد این افراد را هم جمع کرد. دوستان پیشکسوت هنرور که در بهارستان به ما کمک کرده بودند میگفتند نمیشود این تعداد را آورد. من هم به آقای تبریزی گفتم صحنههای دانشگاه خیلی سنگین است و در انقلاب جمعیت میلیونی حضور داشتند.
در این صحنهها جلوههای ویژه به کار نمیآمد؟
همین کار را کردیم. بعد از جلسات متعدد به این نتیجه رسیدیم که به سمت سیجی حرکت کنیم. سیجی است که در صحنه به ما کمک کرده که انشاءا... در فصل سوم خواهید دید.
جلوههای ویژه کار چه کسی بود؟
فصل اول و دوم پروژه را آقای بهنام خاکسار کار کردند. بسیار کاردرست بودند. در فصل سوم هم به ما بسیار یاری رساندند، اما در اجرا الان دوستان دیگری دارند کار را انجام میدهند، چون بهنام دیگر امکانش را نداشت. ضلع جنوب دانشگاه تهران مثل سردرش ساخته شده، اما پشتش سیجی است. باید این سیجیها ساخته شود که دوستان الان مشغول کار هستند.
از اتفاقات جالب حین کار برایمان بگویید.
سریالی با این حجم تلخ و شیرینهای زیاد دارد. یکی از اتفاقات جالب، دوبلهکردن صدای علی شادمان بود. ما میخواستیم صدای او را دوبله کنیم، ولی او دیگر بالغ شده بود. آقای روشن پیشنهاد داد که از صدای خواهر علی استفاده کنیم. به پدر گرامیشان زنگ زدم و ایشان که ساکن شهرستان هستند همکاری کردند و به تهران آمدند. خواهر علی را به استودیو بردیم و بهجای علی حرف زد.
بعد صدا را مهندسی کردید؟
بله. صدا توسط آقای روشن مهندسی شد و با لبهای علی سینک کردیم. ضمن اینکه دو بازیگر عزیزی را من نتوانستم برای دوبله بیاورم. خیلی اندیشیدم که چگونه میتوانم این مشکل را حل کنم بدون اینکه به پروژه ضرر برسد. بعد از فکر کردن به تقلید صدا رو آوردم. الان صدای دو نفر در مجموعه برای خودشان نیست.
چه کسانی؟
بماند.
حیف است که نگویید، چون ممکن است دانشجویی بعد از این برود و سریال را نگاه کند تا ببیند با چه کیفیتی انجام شده است.
آقایان محسن تنابنده و محمدرضا فروتن. حتی در سکانسی در فصل یک نیز بهجای چند نفر صحبت کردم. چند جا در سریال صحبت کردم که البته مشخص نیست و حتی دوستان و آشنایان هم متوجه نشدند.
این سریال بهنوعی مانیفست حرفهای شماست و اگر بهموقع اتفاق میافتاد در روند حرفهای شما میتوانست تکامل ایجاد کند. اینطور است؟
در مسیری که از ابتدا و بهصورت پلهوار شروع کردم تصور ذهنیام این بود که این کار میتواند از حیث اجرا و تولید مانیفست من باشد و در تولید بعد سراغ پروژهای بنامتر بروم، اما متاسفانه نشد. در مسیری که آمدم به این فکر میکردم که این کار را با تلاش انجام دادم. باید تاکید کنم در تولید چیزی نبود که بخواهیم و فراهم نشود. البته آقای تبریزی و دوستان دیگر باید بگویند، اما هیچوقت در زمان تولید و اجرا از هم دلگیر نشدیم. کمبودی نداشتیم. همه همکاران پشت و مقابل دوربین میتوانند به این نکته اذعان کنند یا بگویند که مسعود دروغ میگوید، اما من به خواستههای دلی خودم نرسیدم (بغض میکند).
ناگفتههای زیادی پشت این چشمها و این لحظات است. با تجربهای که این ۱۵ سال داشتید، به فرض محال اگر به میز مذاکره اولیه بازگردید، شما هم مثل تهیهکننده اول انصراف میدهید؟
من وقتی پروژههایی را به سازمان پیشنهاد میدهم یعنی کمر به ساخت کارهای سخت بستهام. طبیعتا عقبنشینی نخواهم کرد. حتی اگر بهمراتب از این سختتر باشد. آمادگیاش را دارم، اما متاسفم از اینکه آنچه تصور میکردم نشد. هرکسی در مسیر شغلی و زندگیاش خواستههای ذهنی و قلبی دارد و میخواهد به آنها برسد که در این مسیر حرکت میکند. سعی میکند کارش را درست انجام دهد بدون اینکه بخواهد به دیگران ضربه بزند و آنها را دلپریش کند. پس فقط به خودش آسیب میزند. من در طول مسیری که آمدم حداقل با صد بازیگر، هزاران هنرور و... سروکله زدم. هزار ماجرا داشتم، ولی وقتی به عقب برمیگردم میبینم شرایطی را بهوجودآوردم که کسی پریشان، دلگیر و نگران نشود. حالا که به اینجا رسیدیم میبینم تنها به خودم و خانوادهام خدشه وارد شده است. هیچکس به این موضوع توجه نمیکند.
شما کار بزرگی کردید بهخصوص در حوزه سریالسازی که سند تصویری است برای آینده که آدمها عکس میبینند و فیلم تماشا میکنند. خدمت بزرگی به فرزندان ما کردید که فراموش نمیشود. من واقعا نمیتوانم خودم را جای شما بگذارم، اما اتفاقی که رقم زدید ارزش این اشکها را دارد. چیزی ساختید که ما را به خودمان بازمیگرداند. اگر نکته دیگری هست بفرمایید.
سپاسگزارم. گفتنی زیاد و بحث آنقدر طولانی است که میشود ساعتها دربارهاش حرف زد. تلویزیون و تصویر یک اقیانوس است و راجع به آن بسیار میتوان گفت. اما فقط باید بگویم در طول مسیر، سعادت با من یار بود که با آدمهای بزرگ کار کنم و یاد بگیرم. میشود درباره همین موضوع خیلی حرف زد. در خدمت بزرگانی، چون داوود میرباقری، کیانوش عیاری، داریوش فرهنگ، کمال تبریزی و اکبر خواجویی بودم. هرکدام از اینها به نوبه خود کتابی تمامنشدنی هستند. در کنارشان درس آموختم و سعی کردم کارم را بهدرستی انجام دهم.
انشاءا... در دوره تحولی سازمان و آینده پیشرو اتفاقات خوبی بیفتد.
انشاءا....
نگاهی به فراز و فرودهای زندگی حرفهای محمد مسعود
از روزنامه رسالت تا سرزمین مادری
جوان بودیم که انقلاب شد و سال ۱۳۶۵ به روزنامه رسالت آمدم. کارم در روزنامه رسالت با آقای محمدکاظم انبارلویی از اتاق تلکس شروع کردم و به اصطلاح تلکسچی شدم. در اتاق خبر آقای محمود گبرلو، اکبر نبوی، محمدکاظم انبارلویی، سیار پیشبهار و سعید فرخی ازجمله بچههای گروه بودند. آقای سیدعبدا... سیداحمدیزاویه در دوره کرونا فوت شدند. آقای داوود یحیاییان نیز عکاس بودند که در آمریکا به رحمت خدا رفتند. من در ادامه قائممقام خبر شدم. محمد صنعتکار آن زمان در روزنامه رسالت دبیر سرویس خارجی بود و آقای فرشیدیوزیر دبیر فرهنگی. فضای روزنامه فضای خیلی دوستانه و برادرانهای بود. در یک مقطعی هم با اکبر نبوی در مجله ویدئوماهواره در مؤسسه رسانههای تصویری کار میکردم. یک دورهای هم ایشان به سازمان میراث فرهنگی رفت که در آن زمان نیز با ایشان همکاری میکردم. البته در آن مقطع انرژی جوانی داشتیم و در سه جا کار میکردم. سال ۱۳۷۹ که آقای محمد سرافراز، به معاونت برون مرزی آمد، آقای محمدکاظم انبارلویی من را صدا زد و گفت از من خواستهاند که یکی از بچههای خودی را نزد ایشان بفرستم. رفتم و رئیس دفتر آقای سرافراز شدم و دو سال و نیم با ایشان کار کردم. این را هم بگویم که هیچگاه و در هیچ جایی کارمند نبودم و آن زمان هم آقای سرافراز بارها به من گفت بیا و در سازمان استخدام شو که نپذیرفتم. همیشه هم فکر میکردم که کارمندی را برای چه میخواهم، اما اعتراف میکنم که اشتباه کردم.
از سازمان بیرون آمدم و در این اثنا آقای سیار پیشبهار، خبرنگار خبرگزاری واحد مرکزی که سالهاست کار مجلس را انجام میدهد و آن زمان از بچههای روزنامه رسالت بود در گرفتن کار کمکم کرد. اولین کار مستقیمی که خودم گرفتم و انجام دادم کاری از سازمان بورس اوراق بهادار بود. در همین میان آقای پیشبهار لطف کرد و من را به وزارت نفت معرفی کرد که به شرکت پالایش و پخش فرآوردهای نفتی ایران رفتم و با آقای سیدعبدالرسول دشتی در مجموعه روابطعمومی آنجا آشنا شدم و هنوز هم رفیق هستیم. نمایشگاهی داشتند و من باید یک کار را در مدت ۱۲ روز میساختم. لازمه این کار این بود که به مناطق مختلف در اصفهان، اراک، تهران و... برویم که همه ترددها با هلیکوپتر بود و یک بار هم با همان هلیکوپتر گم شدیم و ماجراهایی داشتیم.
تصویرهای پالایشگاه تهران را گرفتیم، به آبادان رفتیم و به اصفهان برگشتیم که در اصفهان حراست اذیتمان کرد و همه این برنامهها هم با هلیکوپتر بود. برای فیلمبرداری از هلیکوپتر با طناب آویزان میشدیم که واقعا وحشتناک بود و نفسمان بند میآمد. با همه مشکلات کار را رساندیم و قرار بود این کار در یکی از نمایشگاههای بینالمللی نفت نمایش داده شود و همین کار باعث شد که مشتری ما شوند.
بعدش هم آقای دکتر صدیقیزاده که مدیرعامل بود سراغمان آمد که یادشان بخیر. ایشان دو یادگار یعنی پتروشیمی خوزستان و کارون را به یادگار گذاشتند. در ملاقاتی که صورت گرفت ایشان گفت میخواهم تیزری در رابطه با پلیمر برایمان بسازید و این درحالی بود که من نمیدانستم اساسا پلیمر، چی هست. من همان موقعها هم کارهای مستندم را مینوشتم و ایشان مقداری کتاب و کاتالوگ در اختیارمان قرار داد. این تیزر سه دقیقهای ساخته و در نمایشگاه بینالمللی نمایش داده شد و کار خیلی گرفت؛ طوریکه با من دو قرارداد بستند و درباره پتروشیمی خوزستان و کارون از مرحله خاکبرداری تا روزی که آماده بهرهبرداری شد، فیلمبرداری و مستندسازی کردیم. چیزی حدود پنج سال با وزارت نفت همکاری کردم و بعد از پنج سال، حدود سال ۷۷ و زمانی که فیلمهای تله در سیمافیلم ساخته میشد به سازمان صداوسیما بازگشتم و دو تله به نام «تبعید» و «شبه» را بهعنوان تهیهکننده ساختم که تبعید پخش و شبه متوقف شد. فرصتی پیش آمد و با آقای کیانوش عیاری آشنا شدم و بعدش «هزاران چشم» را ساختیم.
در هزاران چشم با یک جماعت جدیدی رفیق شدیم و توفیق نصیبم شد که با آقای حسن توکلنیا آشنا شدم. حسن یک گروهی را با خودش آورد و یکی از بچههای آن گروه به من گفت دوست دارید شما را با یک کارگردان بزرگ یعنی داوود میرباقری آشنا کنم. گفتم بله! چرا که نه، خیلی هم خوشحال میشوم. ارتباط برقرار شد و جلسهای حضوری داشتیم، اما ایشان دعوت کرد و گفت به خانه ما بیایید که رفتیم و کمکم خیلی خودمانی شدیم. این دوستی ادامه پیدا کرد. یک شب ایشان را با خانواده دعوت کردم و در رستوران «نمکدون» هتل لاله دور هم نشستیم که نتیجهاش سریال «معصومیت از دست رفته» شد و نهایتا به سریال «سرزمین مادری» رسیدیم.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد