یادم است روی جلد کتابی یک نردبان کوچک که کمی از اندازۀ کل کتاب بیرون زده بود توجهم را جلب کرد و بعد متوجه شدم کتاب در مورد توسعۀ فردی و تجاری بود یا کتابی که کل کتاب به شکل دستهچک طراحی شده بود و بعد متوجه شدم کتاب دربارۀ کسبوکار و راههای تجارت و درآمدزایی است، یعنی در وهلۀ اول حتی برایم مهم نبود که محتوای کتاب قوانین کلی و فرمولهای عجیب تجاری است، فقط طرح جلد، کتاب را دردستانم قرار داد! کتاب«هیچچیز جای کتاب را نمیگیرد» هم جزو این دسته از کتابها بود.قبل ازعنوانش آن کتاب کوچک تعبیهشده روی جلد توجهم راجلب کرد؛کتاب کوچکی که برگههای کوچک و برشخوردهاش راه به درون کتاب میبرد. روی صفحات کتاب کوچک هم جملات و عکسهای هرچند ناواضح و سیاهوسفید، ولی جذاب از نویسندگان معروف و کتابخانههایشان چاپ شده است.این طرح جلدوالبته عنوانش که مرتبط با کتابهاست وبعدتر خواندن چندصفحۀ اولکتاب موجبشدکه بخرمش.کتاب«هیچچیزجای کتابرانمیگیرد»نوشتۀ خانمآنبوگل،نویسندۀ جوان آمریکایی،۲۱جستار در مورد کتابهاست؛ ۲۱روایت ازرابطۀ تنگاتنگ زندگی خانم نویسنده باکتابها؛.روایتهایی بسیار خوشخوان و ملموس و با حسهای آشنا.بهعنوان یک کتابخوان وقتی خواندم در همان زمانهایی که من در نوجوانی غرق در کتابها بودم، دخترخانم نوجوانی مثل من درگوشهای دیگر از دنیا همان حسها راتجربه کرده بسیارخوشحال شدم؛یافتن حسهای انسانی جهانی در مورد ابژهای واحد بسیار هیجانانگیز است.«اما امیلی ازراه رسید واولین کتابی شدکه ساعت دوی بعد ازنیمهشب، با کمک نور چراغقوه و زیر پتو، خواندنش را تمام کردم...کتاب تسخیرم کرده بود و ول نمیکرد...اسیر داستان شده بودم.»جستار ۵، صفحۀ ۴۷
منظور نویسنده از «امیلی» همان شخصیت «امیلی در نیومون» است، نوشتۀ ال. ام. مونتگمری، همان نویسندۀ معروف آنه شرلی.
واژهبهواژۀ این چند خط، دقیقا همان حالتی است که در نوجوانی برای من رخ داد، منتها بهجای امیلی، «جین ایر» بود و آقای روچستر و آن دالانهای وحشتناک قصر روچستر و زن دیوانهاش که تسخیرم کرده بود. ما کتابخوانها در هر گوشهای از جهان تسخیرشده و اسیر جادوی داستانهاییم.کتاب پر است از این حسهای آشنا و ملموس برای بهاصطلاح کرم کتابها که با خواندنش حس همذاتپنداری لطیفی پیدا میکنیم. لحن و نثر کتاب بسیار راحت و ازدلبرآمده و البته وبلاگی است. بعد از خواندن کتاب متوجه شدم خانم نویسنده سالها یک وبلاگ شخصی داشته که در آنجا هم در مورد کتابها مینوشته و این نثر وبلاگی احتمالا نشات گرفته از همان سالهاست.کتاب «هیچچیز جای کتاب را نمیگیرد» ترجمه و ویرایش مناسب، پاکیزه و روانی دارد و از طرف نشر مون وارد بازار کتاب شده است.
خوشیها و ناخوشیهای کتابخوان بودن
گاهی با تمام وجود از خواندن کتابی لذت میبریم که از اعلام کردنش احساس شرم میکنیم چون بیشتر آدمهای اطرافمان آن را کتاب خوبی نمیدانند. این شرم در خصوص استاد ادبیاتی که هملت را نخوانده هم صدق میکند. گاهی پیش میآید برنامهای برای خواندن یک کتاب بهخصوص نداریم اما آن کتاب ما را پیدا میکند. گاهی قصهها در اوج غمگین بودن ما را به قله لذت میرسانند. گاهی نمیدانیم قفسههای کتابخانه شخصیمان را چگونه بچینیم و مرتبشان کنیم. بعضیهامان لذت کتابفروشی را حتی شده برای یک روز تجربه کردهایم و ساعتها حرف در موردش داریم این خوشیها و ناخوشیهای کتابخوان بودن در سفر مکتوبی که بوگل ترتیب داده همراه مخاطب هستند.
تجربه چیزهای تازه و بدیع
کتابِ خوب اجازه میدهد به دنیایی دیگر قدم بگذارم و آدمها و جاها و موقعیتهایی را تجربه کنم که با زندگی روزمره واقعیام زمین تا آسمان فرق دارند.عاشق این هستم که چیزهایی تازه و بدیع را تجربه کنم.چیزهایی که اگرکتاب نبود، آنهاهم ممکن نمیشدند. بهخصوص که میتوانم همه اینها را روی مبل راحتیام تجربه کنم. کتابها، برتری دیگری هم نسبت به واقعیت دارند.
نقش کتاب در زندگی
«هیچچیز جای کتاب را نمیگیرد»، فقط برای کتابخوانان سرسخت جذاب نیست، بلکه برای تمام کسانی که دنبال درک عمیقتر از اهمیت خواندن در زندگی هستند، دلچسب خواهد بود. بوگل با لحنی صادقانه و مشتاقانه، خواننده را به تأمل درباره نقش کتاب در زندگی خود تشویق و اهمیت حفظ عادت خواندن در دنیای پرهیاهوی امروز را نمایان میکند.
از خواندن دست نکش
نویسنده قلمی شیرین، طناز و روان دارد که البته باز هم نتیجه انس دیرینه او با کتاب است. بهنظرمان رسید که این نوشتار را با چند برش از فصل سیزدهم با عنوان «از خواندن دست نکش» به پایان برسانیم. خانم آنبوگل، در این فصل از کتابش توصیه میکند که حتی تقدیمیهها، مقدمهها و بخش تقدیر و تشکر کتابها را نیز بخوانیم و در ادامه، با ریتمی تند، شروع میکند به آوردن نمونههایی ناب از جملههای چند نویسنده.