امروز مهم‌ترین جایزه داستان‌نویسی ایران برندگان خود را می‌شناسد

مدعیان قلم جلال

گفت‌وگوی «جام‌جم» با نویسنده کتاب برگزیده جایزه جلال آل‌احمد در بخش مستندنگاری

وحید افراخته یک جوکر واقعی بود

محمد رحمانی متولد سال ۱۳۶۶ است. کارش را با روزنامه‌نگاری آغاز کرده است و از همان نخست به حوزه تاریخ و تاریخ‌نگاری علاقه‌مند بوده و در همین حوزه کار مطبوعاتی خود را دنبال کرده است. 
محمد رحمانی متولد سال ۱۳۶۶ است. کارش را با روزنامه‌نگاری آغاز کرده است و از همان نخست به حوزه تاریخ و تاریخ‌نگاری علاقه‌مند بوده و در همین حوزه کار مطبوعاتی خود را دنبال کرده است. 
کد خبر: ۱۴۴۱۷۵۴
نویسنده آرش شفاعی

علاقه به تاریخ باعث شده او چند سال پیش، همه وقت و انرژی خود را صرف پژوهش در این حوزه کند. موردی که او برای مطالعه انتخاب کرده، «وحید افراخته» است. رحمان افراخته با نام سازمانی وحید، همان کسی است که پس از انجام چند عملیات ترور به دستور سازمان مجاهدین خلق ایران، دستگیر شد و در زندان دچار فروپاشی کامل شد. او ضمن همکاری گسترده با ساواک حتی به شکل همکاری مستقیم با بازجویان و با لو دادن گروه زیادی از اعضای این سازمان باعث شد، ضربه بزرگی به این گروه مسلح وارد شود و شگفت این‌که با همه همکاری‌هایی که افراخته با مأموران امنیتی رژیم شاه کرد، سرانجام به‌دلیل اصرار آمریکایی‌ها بر اعدامش، نتوانست از مرگ ر‌هایی یابد. زندگی سراسر درگیری و پر‌فراز و نشیب این شخصیت، محمد رحمانی را جذب پژوهش درباره زندگی این عضو اعدام شده سازمان کرد. حاصل سال‌ها تلاش او، کتاب قطوری شده است به نام «من اعتراف می‌کنم، زندگی و زمانه وحید افراخته». این کتاب در شانزدهمین دوره جایزه ادبی جلال آل‌احمد به‌عنوان کتاب برگزیده در بخش مستندنگاری انتخاب شد و جایزه ۴۰۰ میلیونی این رویداد ادبی را کسب کرد. درباره این کتاب، این جایزه و فعالیت‌های این نویسنده جوان در حوزه مستندنگاری گفت‌وگوی تفصیلی با او انجام داده‌ایم که می‌خوانید:

چه شد که برای پژوهش سراغ یک شخصیت سیاسی پرچالش مانند افراخته رفتید؟
وقتی جوان‌تر بودم، وقتی در کتاب‌ها اسناد را بررسی می‌کردم، نام وحید افراخته را زیاد می‌دیدم و همه‌جا از او به‌عنوان یک شخصیت منفی و یک خائن یاد می‌شد. اولین سؤالی که به ذهنم رسید این بود که مگر این آدم چه کرده است که به یک شخصیت خائن تبدیل شده است و دیگر این‌که که به چه کسی خیانت کرده است؟ همچنین این سؤال برایم مطرح شده بود که دفاع این فرد از خودش کجاست؟ چون به‌هرحال باید دفاع هرکسی را که اتهامی خورده است، باید شنید. شروع کردم به مطالعه جسته‌و‌گریخته و دیدم درباره شخصیتی به این اهمیت که در بسیاری از رویداد‌هایی که نقطه‌عطف در فرآیند مبارزاتی ایران محسوب می‌شود، نامش هست و هیچ مطلب جدی و منسجم و حتی غیرمنسجمی وجود ندارد. این درحالی است که تغییر ایدئولوژیک و وقایع بعدی به نام وحید افراخته گره خورده است و حتی رد پای او را تا وقایع دهه ۶۰ می‌توان پیگیری کرد. من، چون خانه اولم مطبوعات است، شروع به نوشتن مقاله‌ای تفصیلی درباره این شخصیت کردم، اما بعد به این نتیجه رسیدم که نمی‌توان در یک مقاله حتی مقاله‌ای مفصل حق مطلب را درباره این آدم به‌جا آورد. به همین دلیل شروع کردم دامنه پژوهش را گسترده‌تر کنم؛ بنابراین موضوع برای من یک علاقه‌مندی شخصی بود نه یک سفارشی. یادم هست برای اولین‌بار که به مرکز اسناد انقلاب اسلامی مراجعه کردم، هنوز ۲۰ سالم نشده بود. دوستان گفتند هنوز برای شما زود است و بروید بیشتر مطالعه کنید. ازهمان زمان کار جمع‌آوری اطلاعات و اسناد را شروع کردم و بعد سه سال به‌صورت یک کار حرفه‌ای روی این پژوهش متمرکز شدم تا این کتاب منتشر شد.

به چه اسناد خاصی دست پیدا کردید و این کتاب چه ویژگی‌های خاص و منحصر به‌فرد درباره این شخصیت را برای مخاطب روشن کرده است؟
من سعی می‌کنم در کار‌هایم بی‌طرفی و منصف بودن را رعایت کنم. البته بی‌طرفی به این معنا نیست که من گرایش فکری خاصی ندارم، بلکه به این معناست که وقتی تاریخ می‌نویسم اعتقادم این است که اگر قرار است از تاریخ درس بگیریم، باید ابتدا مسأله را به درستی فهم کنیم. اگر قرار باشد از اول به دنبال یک کار تبلیغاتی باشیم و یک متن پروپاگاندا تولید کنیم، منجر به کسب تجربه تاریخی برای ملت ما نخواهد شد و مثل خیلی از کار‌های دیگری می‌شود که می‌بینید! من اساسا به دنبال این نبودم که از افراخته، اهریمنی بسازم و براساس آن به سازمان ضربه‌ای بزنم یا به این واسطه سازمان را سفیدشویی و تطهیر کنم، بلکه به دنبال روایت بخشی از تاریخ بودم که مسکوت مانده بود. نکته دیگر این است که رویکرد من در پژوهش‌هایم، رویکرد انسانی است یعنی برایم مهم است که به این نتیجه برسم شخصیتی که به سراغش رفته‌ام، از نظر انسانی چه فرآیندی را طی کرده است که به این هیولایی که ما امروز از او یاد می‌کنیم، تبدیل شده و اگر در کارنامه‌اش نقاط قوتی هم بوده باشد، هیچ ابایی از گفتنش ندارم چرا که ما عادت کرده‌ایم این آدم‌ها را یا سفید ببینیم یا سیاه؛ در حالی که در واقعیت چنین نیست. یعنی فردی می‌تواند یک هیولا باشد، اما در زمینه عشق شخصی‌اش یک فرد درخشان باشد. وحید افراخته جزو همین آدم‌هاست یعنی می‌بینید که همین فردی که به راحتی آدم می‌کشد و دستش روی ماشه شل است، در عشق شخصی واقعا عاشق‌پیشه است. در گذشته، از این عشق به عنوان یک نقطه منفی یا فساد یاد می‌کردند، اما رویکرد من چنین نبوده است. خانمی که افراخته عاشق او بوده است و، چون اخیرا فوت کرده است، نمی‌خواهم اسمی از او بیاورم و اتفاقا خانم بسیار مذهبی و از خانواده‌ای مطرح هم بوده و مسئولیت‌های آموزشی و پژوهشی داشته است؛ بعد از این ماجرا هرگز ازدواج نمی‌کند و هیچ‌وقت هم علیه افراخته مصاحبه‌ای نمی‌کند. یعنی او هم به نوعی با این عشق گره خورده است و شاید تا به حال کسی به این موضوع نپرداخته است. البته همان‌طور که از عنوان کتاب یعنی زندگی و زمانه وحید افراخته برمی‌آید، این کتاب فقط کتاب افراخته نیست بلکه به هر اتفاقی که حول محور این شخصیت روی داده است، پرداخته‌ایم. مثلا اگر افراخته جذب مبارزه مسلحانه شده است، به همین کوتاهی بسنده نکرده‌ایم بلکه شرایط اجتماعی که باعث خلق مبارزه مسلحانه در ایران شده را هم بررسی کرده‌ایم. در این شرایط وحید به عنوان مورد مطالعاتی ما، چه اتفاقاتی برایش روی داده است که جذب یک سازمان مخفی با مرام مبارزه مسلحانه می‌شود؟

وحید افراخته یک جوکر واقعی بود
گام بعدی این است که فضای ذهنی و سیر مطالعاتی افراخته چه بوده است؟ تا قبل از دستگیری، ادبیاتش چگونه بوده است و چه عواملی باعث تغییر ایدئولوژیک او می‌شود؟ چرا و با چه انگیزه‌ای در عملیاتی شرکت می‌کند که در آن آمریکایی کشته می‌شود؛ در کنار آن خیلی از افراد رهگذر هم کشته می‌شوند، این‌ها را چگونه توجیه می‌کرده‌اند؟ به همه این موارد به تفصیل پرداخته‌ایم و بعد از دستگیری او را هم مفصلا بررسی کرده‌ایم. آیا او واقعا با دوتا سیلی شکسته است؟ در کتاب هست که این فرد قاشق داغ می‌کرده است و روی گوشت پایش می‌گذاشته تا مقاومتش در برابر شکنجه زیاد شود یا این‌که افراد سازمان عادت داشته‌اند که به هم کابل بزنند تا قدرت‌شان در برابر شکنجه بیشتر شود، آیا چنین فردی فقط با دو تا سیلی شکسته است؟ این فرد شکنجه‌هایی که خودش روی خودش اجرا می‌کرده است، بدتر بوده است. غیر از ماجرای شکنجه، اتفاقات دیگری افتاده است. به این مورد بسنده نکردیم و مورد دیگری به نام احمدرضا کریمی را پیدا کرده‌ایم که این فرد، نه تنها افراخته را در زندان تجربه کرده بلکه بخشی از مصاحبه با افراخته با قلم اوست. او هم بریده است و ما برای اولین بار وی را پیدا کردیم و، چون دیگر شرایط امنیتی که از ساواک بترسد وجود ندارد، با او مصاحبه کرده و این تجربه را به نوعی از زبان احمدرضا کریمی بازخوانی کرده‌ایم. به همین دلیل کتاب تنها به سند محدود نیست بلکه ده‌ها گفت‌وگوی تولیدی دارد که برای همین کتاب تولید شده است.

در کارنامه کاری برخی دیگر از نویسندگانی که آثارشان به داوری‌های جشنواره رسید، سابقه روزنامه‌نگاری دیده می‌شود. شما هم با روزنامه‌نگاری شروع کرده‌اید. چقدر این سابقه به کار شما در نگارش این کتاب آمد؟
من همه‌چیز را از دوره روزنامه‌نگاری‌ام دارم. اکثر ارتباطاتم با کسانی که در کتاب با آن‌ها گفتگو شده، از دوران روزنامه‌نگاری‌ام آغاز شد. البته در آن دوره هم هیچ‌وقت خبرنویس نبوده و از ابتدا دنبال موضوعات عمیق بوده‌ام. یعنی این‌که همیشه خودم را به سمت ویژه‌نامه‌های نوروزی یا پایان ماه برده‌ام و اگر صفحه‌ای هم گرفته‌ام، به صورت هفتگی بوده است؛ چراکه می‌دانستم اگر خودم را درگیر روزمرگی کنم، نمی‌توانم کار عمیق تولید کنم. من یک جایزه مصاحبه هم در جشنواره مطبوعات برنده شده‌ام، ولی از یک جایی احساس کردم، اقناعم نمی‌کند. از طرف دیگر روزنامه‌نگاری در شیوه نوشتن هم به من کمک کرد. در گزارش‌نویسی شما باید مخاطب‌تان را با خود همراه کنید، از تیتر تا متن باید این اتفاق بیفتد. از عنوان کتاب تا متن شما این تأثیر را می‌بینید. متن کتاب هم پر از میان‌تیتر است. این‌گونه نیست یک عنوان سرفصل بگذارم و بعد پشت‌سر هم مطلب بیاورم بلکه سعی کردیم بخش‌ها را خرد کنیم و برای هر بخش، تیتر اصلی و میان‌تیتر داشته باشیم که کتاب را جذاب‌تر کند و سبک کار را هم اگر دقت کنید، مانند کار گزارش‌نویسی مطبوعاتی سعی کردیم اسناد مهم و درجه اول را در تورفتگی‌های متن بیاوریم. در کتاب ۱۰ تا مصاحبه و ۳۰۰ سند نداریم که پشت‌سر هم آورده شود بلکه همه این‌ها در هم ادغام‌شده و به صورت یک گزارش تفصیلی کار شده است و مخاطب وقتی کتاب را می‌خواند از این‌که ۲۰ یا ۳۰ صفحه با یک سند مواجه باشد، خسته نمی‌شود. در مطبوعات شما وقتی یک شخصیت را مطرح می‌کنید، ابتدای مصاحبه و در لید مطلب، مخاطب را با آن شخصیت آشنا می‌کنید. ما این کار را با استفاده از پاورقی‌ها انجام داده‌ایم، یعنی هر شخصیتی که مطرح‌شده، برای مخاطبی که شاید او را نشناسد، یک پاورقی برای معرفی آمده است. یک جنبه آخر هم هست که دوره روزنامه‌نگاری به من کمک کرد. آشنایی دوستانی که قلم مرا دوست داشتند با نوشته هایم باعث شد اولین مشتری‌های من همین افرادی باشند که در دوره فعالیت مطبوعاتی مرا می‌شناختند و همین افراد مبلغان ثانوی این کتاب شدند و همین‌طور این کتاب سینه به سینه تبلیغ شد و استقبال خوبی از آن شد. برای یک کتاب ۱۰۰۰ صفحه‌ای که نزدیک به نیم میلیون تومان قیمت دارد، چهار چاپ کتاب طی نزدیک یک سال فروش قابل‌توجهی است. 

اتفاقا من هم می‌خواستم به قیمت بالای کتاب اشاره کنم و این‌که به نظرتان چرا با وجود این قیمت، مخاطبان کتاب را خریده‌اند؟
دوستان من می‌گفتند بزرگ‌ترین پاشنه آشیل این کتاب، قیمت آن است. شما اگر به نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور مراجعه کنید، متوجه می‌شوید که حتی یک جلد از این کتاب را این نهاد نخریده است. هیچ نهاد دولتی دیگری هم این کتاب را نخرید. البته از باب خبررسانی دارم این را می‌گویم و ناسپاسی نمی‌کنم. این کتاب را هرکسی مستقیم و با پول خودش تهیه کرده است. من همه این کتاب‌ها را خودم شخصا فروختم؛ چراکه انتشارات ایران از زمانی که آقای روزی‌طلب به مؤسسه ایران آمده است، احیا شده و مدت‌ها فعال نبوده است. این انتشارات، توزیع ندارد، یعنی اگر همین امروز به خیابان انقلاب سر بزنید، می‌بینید تنها یکی دو کتابفروشی کتاب مرا دارند، چون من خودم به تمام کتابفروشی هم سرزده‌ام و تنها دو کتابفروشی کتاب را داشتند که آن‌ها را هم خودم به صورت امانی به کتابفروشان داده بودم. من، چون عمرم را پای این کتاب گذاشته بودم و با خودم گفتم قرار نیست که فقط یک عنوان کتاب به نامم منتشر شود، بلکه باید این کتاب خوانده شود؛ تصمیم گرفتم از طریق صفحه خودم در فضای مجازی کتاب را تبلیغ کنم و دوستان هم استقبال کردند و کتاب را خریدند. یک قانون هم گذاشتم و گفتم اگر کتاب را خریدید و آن را دوست نداشتید، یک صفحه نقد برای کتاب بنویسید و من پول‌تان را کامل پس می‌دهم، چرا که معتقدم کسی که واقعا کتاب را دوست داشته است، باید آن را بخرد. خیلی هم برکت داشت، چرا که حتی یک مورد هم نداشتیم که کسی بگوید کتاب را دوست نداشته باشد و پولش را پس بدهم. بعضی از این افراد اصولا کتابخوان نبودند، بلکه از طریق فضای مجازی راغب شده بودند کتاب را بخوانند و جذب آن شدند، چرا که ما فقط به ماجرای ترور نپرداختیم بلکه به عشق، انسانیت و بالاپایین شدن این فرد هم پرداختیم و نه فقط به زندگی او بلکه به زندگی تعداد زیادی دور و بر او هم پرداخته شده‌است. برای مثال برای اولین بار ما در مورد مجید شریف واقفی، کلیشه‌شکنی کرده و گفته‌ایم، او هم یک فرد دیگر را با این مدل به قتل رسانده است. گرچه خیلی‌ها دوست نداشتند این حرف زده شود، اما این حرف را به صورت مستند نوشتیم. 

بازخورد منفی هم داشتید؟ چه از خود سازمان یا هوادارانش یا از طرف منتقدان؟
ما ذره‌بین گرفتیم و به‌دنبال منتقدانی بودیم که در نشست‌های نقد و بررسی کتاب را نقد کنند، چرا که من معتقدم تندترین نقد‌ها هم هدیه است. ما دو منتقد پیدا کردیم که یکی از این منتقدان آقای خوشبختیان بود و می‌گفت سن تو به این حرف‌ها نمی‌خورد و وقتی این‌قدر آدم قدیمی‌تر هست، تو چرا درباره سازمان نوشته‌ای؟ که به نظرم نقد اثر نبود و بیشتر به شخص بود. عزیز دیگری در نمایشگاه کتاب نقد کرده بود که چطور این سند‌ها را به تو داده‌اند، ولی اگر ما بخواهیم به ما نمی‌دهند؟ معلوم است که رانتی بوده است. البته من توضیح دادم؛ این‌گونه نبوده که من بروم مرکز اسناد و بگویم این سند‌ها را به من بدهید و آن‌ها هم بدهند. من ده‌ها گزارش و مصاحبه در حوزه امنیت داشته‌ام و یک اعتماد اولیه کسب شد. کسی که یک هایپر مارکت دارد از روز اول هایپر مارکت تأسیس نکرده است، بلکه اول بقالی داشته و بعد توسعه داده است. من کارگر زاده‌ام، پدرم نه روحانی برجسته بوده و نه سردار. به این حوزه علاقه داشته‌ام و این‌قدر کار کرده‌ام که در این حوزه اعتمادی به دست آورده‌ام. خیلی از این سند‌ها را خریده‌ام و خیلی های‌شان هم متعلق به آرشیو شخصی شخصیت‌های مختلف بوده و بخشی از آن‌ها را هم مرکز اسناد براساس پروتکلی که دارد و در اختیار همه می‌گذارد، در اختیار من قرار داده است. شما همین امروز از هر دانشگاهی نامه‌ای به مرکز اسناد انقلاب اسلامی ببرید، آرشیوشان را در اختیارتان قرار می‌دهند و یک تعرفه هم دارند که می‌توانید آن‌ها را انتخاب کنید که آن‌ها را به شما می‌فروشند. این یک چیز طبیعی است و نمی‌دانم چرا بعضی‌ها پیچیده‌اش می‌کنند؟ ما از طریق مرحوم حسینیان نامه‌ای به وزارت اطلاعات زدیم که پرونده این فرد را که سال ۵۴ اعدام شده است، در اختیار ما قرار بدهید، اما یک صفحه‌اش را هم در اختیار ما قرار ندادند، اما در مورد واکنش سازمان، افراد شناخته شده‌ای که در طول زمان از سازمان جدا شده‌اند، واکنش نشان دادند. مثلاً آقای ایرج مصداقی در جلسه‌ای رسانه‌ای که نوار ویدیویی‌اش هم هست، می‌گوید تازگی رژیم کتابی درباره وحید افراخته نوشته است که به تازگی من آن را خوانده‌ام و بعد از ۵۰ سال فهمیدم اینچنین اتفاقی دربارۀ شریف واقفی افتاده است و بعد ماجرا را شرح می‌دهد. یعنی آن‌ها هم می‌گویند کتاب دانش جدیدی به ما اضافه کرد. چون من برای پیدا کردن یک سند گاهی ماه‌ها جست و جو می‌کردم چرا که این کار برای من عشق بود و از این کار لذت می‌برم وگرنه من که دنبال جایزه جلال نبودم و دقیقه نود کتاب را فرستادم و حتی اگر جزو نامزد‌ها بود هم برایم کفایت می‌کرد. البته خود سازمان کتاب را بایکوت کامل کرد چرا که این کتاب اساساً ریشه‎‎‌های سازمان را می‌زند و، چون نمی‌توانند جواب بدهند یا بگویند اینجایش مستند نیست یا چرت است. همه منابع را مستقیم آورده‌ایم بنا براین نمی‌توانند جواب بدهند برای همین بایکوت می‌کنند.

در فیلم «سیانور» به کارگردانی بهروز شعیبی، به زندگی وحید افراخته به عنوان یک شخصیت جنبی اشاره شده است، ولی وقتی کتاب را می‌خوانیم، به نظر می‌رسد این شخصیت قابلیت تبدیل شدن به قهرمان یک اثر مستقل سینمایی را دارد، نظر شما چیست؟
چند وقت پیش در نشست نقد و بررسی فیلم «ضد» به آقای ربیعی کارگردان فیلم، دربارۀ نقاط ضعف تاریخی این فیلم گفتم البته من خودم کلاٌ مدافع ساخت فیلم دربارۀ رویداد‌های تاریخی هستم، اما نمی‌توانم درمقام یک تاریخ‌پژوه، نقطه ضعف تاریخی اثری را بیان نکنم. ایشان گفت وقایع واقعی، ظرفیت تبدیل شدن به درام را ندارد. درپاسخ، عرض می‌کنم شما مسلط به تاریخ نیستید وگرنه خیلی از وقایع تاریخی درام‌های قدرتمندی دارد. البته این حق برای هر نویسنده سینمایی محفوظ است که تخیلش را هم به واقعیت اضافه کند، اما این‌که فاصله از وقایع تاریخی کیلومتری باشد، قابل قبول نیست. البته، چون خودم کمی سینما هم خوانده‌ام بگویم، این‌که از شخصی یک داستان بنویسید که از پایه، تخیلی باشد و بخش کمی از وقایع تاریخی به آن اضافه شود، خودش برای خودش یک ژانر خاص است.
براساس کتاب وحید افراخته نه تنها یک اثر، بلکه می‌تواند کار‌های متعدد نمایشی ساخته شود. مثلا می‌توان دربارۀ لیلا زمردیان که یک شخصیت عجیب وغریب است، به صورت مجزا فیلمی ساخت. زندگی او یا خود وحید افراخته اگر به فیلم سینمایی تبدیل شود، چه کسی می‌گوید درام ندارد؟ فردی که این‌قدر زندگی‌اش بالا و پایین شده است، عاشق مردم است، لباسش را در سرمای زمستان از تن در می‌آورد و تن یک بچه می‌کند، چطور به یک قاتل تبدیل می‌شود؟ شما دنبال شخصیت‌های خاکستری هستید؟ جوکرتر از وحید افراخته داریم؟ وقتی زندگی او را می‌بینیم، او جوکر واقعی است، یک آرناشیست هم هست؛ کتاب درام کم ندارد برای مثال وقتی ساواک به یک خانواده رجوع می‌کند و می‌گوید همه افراد سازمان حکم اعدام گرفته‌اند، شما که در پیری صاحب فرزند شده‌اید، او را معرفی کنید، ما تضمین می‌کنیم بچه‌ات را اعدام نمی‌کنیم، اما وقتی بچه‌شان را لو بدهند، همان بچه اعدام شود. کتاب پر از این داستان‌های خرده ریز است. 

الان مشغول کار بر روی چه کتابی هستید؟
کتاب دوم من به نام «نبرد هژمونی ها، چرا برادرکشی؟» سال‌هاست آماده شده و انتشارات ایران قول داده آن را تا آخر سال چاپ کند. موضوع کتاب هم موضوع حساسی است. کتاب به این پرسش می‌پردازد که چرا سازمان بعد از وقایع انقلاب، وارد فاز نظامی و مسلحانه شد و در فاصلۀ سال‌های ۵۷ و ۶۰ چه اتفاقاتی روی داد که فصلی از خون آغاز شد. روایت خیلی حساسی است و نزدیک به هزار صفحه شده است. من معمولا سراغ سوژه‌هایی می‌روم که دارای ریسک است و نه سوژه‌هایی که خیلی‌ها دنبالش می‌روند. خیلی‌ها دوست دارند دنبال سوژه‌های بی‌دردسری بروند که از این سوژه‌ها استقبال هم می‌شود و نویسندگانش مورد تقدیر قرار می‌گیرند. همین که کتاب نویسنده‌ای با چنین دیدگاهی، در جایزه جلال تقدیر می‌شود، موضوع مثبتی است. در جایزه امسال رتبه اول به کتابی با سوژه منفی داده شد که آدم اول آن، «آدم‌بده» است. این ریسک برای جایزه است، اما به من و خیلی‌های دیگر که سراغ این‌گونه سوژه‌ها می‌روند، شجاعت می‌دهد. 

داوران شجاعت به خرج دادند

کتاب سال ۹۶ تمام شده بود و ما سال‌ها منتظر چاپ آن بودیم، ولی به دلایل مختلف ازجمله این‌که افرادی دوست نداشتند کتاب منتشر شود، این کار صورت نمی‌گرفت. جا دارد به این موضوع اشاره کنم که اگر این داوران با این نوع نگاه آزادی که دارند نبودند، کتاب در جایزه جلال دیده نمی‌شد. من ارتباط مستقیمی با این داوران نداشتم، اما آثارشان را خوانده بودم و این نگاه آزادگی در کتاب‌های‌شان دیده می‌شود. مثلا آقای گلعلی بابایی که از فرماند‌هان شاخص دفاع‌مقدس بوده است که البته خودشان دوست ندارند به ایشان سردار بگوییم، چراکه وجه نویسندگی‌شان بسیار پررنگ‌تر است. او زندگی‌اش را وقف دفاع‌مقدس کرده است، اما وقتی آثاری را که درباره دفاع‌مقدس نوشته است مرور کنیم، می‌بینیم وجه تبلیغاتی در کار‌های‌شان نیست و به‌راحتی وقایع جنگ را آسیب‌شناسی کرده است درصورتی‌که خیلی‌ها می‌خواهند در آثار دفاع‌مقدس فقط جلوه مثبتی نشان دهند. این‌چنین فردی می‌شود دبیر جایزه و وقتی سراغ داوران می‌رویم می‌بینیم فردی مانند آقای جواد کلاته در میان داوران است که یکی از آخرین آثارش «عملیات عطش» است که به دوره آخر جنگ می‌پردازد و به ماجرای شهادت تمام افراد یک گردان می‌پردازد و در این کتاب خیلی از مسائل برای ثبت در تاریخ، عریان بیان می‌شود. شما انتخاب موضوع این داور را ببینید، شاید هرکسی چنین موضوعی را انتخاب نکند. یکی دیگر از داوران آقای جواد کامور بخشایش است که کتابی دارد به نام «تلخی ر‌هایی» که در این کتاب سراغ یک بچه‌بسیجی رفته است که پدرش پاسدار است و در سن پایین به جبهه می‌رود و اسیر می‌شود و چند ماه مانده به آزادی به عضویت سازمان درمی‌آید و در عملیات مرصاد شرکت می‌کند و بالاخره بعد از وقایعی به ایران برمی‌گردد. این تراژدی نشان می‌دهد این داور شجاعت رفتن سراغ سوژه‌های خاص را دارد، بنابراین اگر این داوران در جایزه نبودند، این اثر اصلا دیده نمی‌شد یا دچار سیاسی‌کاری می‌شد. چون در کتاب من درباره خیلی از شخصیت‌های محترمی که الان هستند و در آن دوران در پرونده سازمان دخیل بوده‌اند، خیلی راحت صحبت کرده‌ام. داوران دیده‌اند من برای طرح این مسائل انگیزه تاریخی داشته‌ام، نه انگیزه سیاسی و مستند هم کار کرده‌ام؛ اما همین نگاه متأسفانه در سال‌های قبل وجود نداشته است. 

سالشمار زندگی وحید افراخته:
۲۹ اسفند ۱۳۲۹، تولد در مشهد
۱۳۴۷، پذیرفته‌شدن در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف کنونی) و به‌دنبال‌آن عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران
۱۳۵۰، آغاز زندگی مخفیانه به دنبال ضربه ساواک به سازمان
۱۳۵۱، مشارکت در بمب‌گذاری دفتر مجله غیراخلاقی «این هفته»، ۱۲ اردیبهشت، ۱۳۵۱ مجروح شدن در جریان عملیات ناکام ترور شعبان جعفری (بی‌مخ)
 ۱۳ خرداد، ۱۳۵۲ مسئولیت عملیات ترور سرهنگ لوئیس هاوکینز، مستشار آمریکایی، ۱۳۵۳ پیوستن به شاخه مارکسیستی سازمان به رهبری تقی شهرام
 ۱۶ اردیبهشت، ۱۳۵۴ مسئولیت عملیات ترور مجید شریف‌واقفی و ارتقا به مرکزیت سازمان
۱۶ اردیبهشت، ۱۳۵۴ ناکامی در ترور مرتضی صمدیه لباف
۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۴، ترور پل شفر و جک ترنر، مستشاران نظامی آمریکا در تهران
۵ مرداد ۱۳۵۴، دستگیری به دست ساواک و آغاز همکاری گسترده با ساواک
۱۰ دی ۱۳۵۴، محاکمه در دادگاه اعضای سازمان مجاهدین 
۱۱ بهمن ۱۳۵۴، اعدام به همراه منیژه اشرف‌زاده‌کرمانی، محمدطاهر رحیمی، سیدمحسن خاموشی، محسن بطحایی، ساسان صمیمی‌بهبهانی، مرتضی لبافی‌نژاد، عبدالرضا منیری‌جاوید و مرتضی صمدیه‌لباف.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها