چند سال قبل در اداره اگاهی یکی از شهرهای دور از تهران خدمت میکردم که پدر و مادری پریشان مراجعه و اعلام کردند که پسر ۱۲سالهشان از ساعتی قبل گم شده و اثری از او نیست. انها را آرام کردم و خواستم توضیح دهند چه اتفاقی افتاده است. مرد جوان گفت امیر محمد، پسرم ظهر از خانه خارج شد تا در کوچه بازی کند اما ساعتی بعد متوجه شدیم او در کوچه نیست. از بچهها سؤال کردیم اما کسی از او خبر نداشت. احتمال میدهم اتفاقی برای فرزندم افتاده باشد. ساعت۴بعدازظهر بود و دو ساعتی از گم شدن پسر ۱۲ساله میگذشت. برای بررسی به محله آنها رفتم. هیچ مورد مشکوکی نبود. مردم زیادی جمع شده بودند تا بدانند چه شده است. از آنها خواستم با پلیس همکاری کنند و محله به محله را بررسی کنند شاید ردی از پسر بچه به دست بیاید.
خودم به اداره آمدم و موضوع را به رئیس پلیس اطلاع دادم. او گفت نظرت چیست که من با ترس گفتم احتمالا یک جنایت هولناک رخ داده است. تا صبح هیچ ردی از امیر محمد به دست نیامد تا اینکه حدود ساعت ۱۱صبح اهالی خبر دادند جنازه پسر بچه پای کوه کنار شهر پیدا شده است. سریع با همکاران به آنجا رفتم و بازپرس ویژه قتل را هم در جریان قرار دادیم تا به صحنه بیاید.آنچه میدیدم برایم قابل باور نبود. پسر بچه بهطرز هولناکی به قتل رسیده بود و چاقو و سنگ خونآلود در کنارش قرار داشت. همه در شوک بودیم و عصبانی. با دستور بازپرس قرار شد خیلی سریع جواب پزشکی قانونی در اختیار ما قرار گیرد تا از این جنایت رمز گشایی کنیم. بررسی بالینی جسد امیرمحمد آثار تعرض به وی را پیش از مرگ نشان میداد.به اهالی گفتم پدر و مادر امیرمحمد را از صحنه دور کنند تا بتوانیم از محل کشف جسد سرنخ به دست بیاوریم و صحنه بههم نخورد. به بازپرس گفتم با توجه به نوع جنایت و نحوه قتل که نشان از ناتوانی قاتل یا قاتلان در کشتن فوری امیر محمد دارد، ماجرا حکایت از وقوع یک قتل بدون برنامهریزی دارد و بازپرس هم نظرم را تایید کرد و در صحنه قتل دستور ویژه داد تا تمام شهرستان با من همکاری کنند که راز این جنایت کشف شود. تصویر لبخند بر لب امیرمحمد در صحنه جنایت بر روح آدم چنگ میانداخت. در مسیر حدود دو کیلومتری کوچه تا محل کشف جسد، تصویر کودک را به اهالی محل نشان دادم که هیچ یک در روز قتل پسر بچه را ندیده بودند. دو روز از کشف جسد میگذشت و هیچ سرنخی نداشتیم. رئیس پلیس فشار میآورد که اوضاع و جو شهر خوب نیست و زودتر پرونده را کشف کنید تا اوضاع کمی آرام شود. در اداره مشغول بررسی فرضیههای قتل بودم که مردی وارد اداره شد و گفت جناب سروان خبر مهمی برایتان دارم. او خودش را پدر همبازی امیر محمد معرفی کرد و گفت: امروز پسرم به من گفت امیرمحمد را به همراه دو شاگرد شیشهبری سرکوچه در حال رفتن به سمت کوه دیده است.سریع مرد شیشهبر احضار و در مورد شاگردهایش سوال کردم که ادعا کرد چند روز مرخصی گرفتهاند.با کمک مرد شیشهبر هادی و مهدی دو شاگرد ۱۸ سالهاش دستگیر شدند. با استفاده از ابتداییترین تکنیکهای بازجویی دو مظنون از راز جنایت تکان دهنده پرده برداشتند. متهمان اعتراف کردند چهارشنبه عصر امیرمحمد تنها در کوچه پرسه میزد که ما با نیت شوم تعرض به وی و با بهانه پیدا کردن گنج پسر بچه را به پای کوه کشاندیم. به زور تعرض کردیم که پسرک گریه میکرد. بعد از اتمام کارمان امیرمحمد گفت «ماجرا را به پدرم خواهم گفت» ما هم ترسیدیم. هادی، امیرمحمد را به زمین زد و با چاقویی که به همراه داشت سعی کرد سرش را ببرد؛ اما چاقو کند بود و فقط گلویش را تا نصفه برید. با سنگی که آنجا بود، چند ضربه محکم به سرش زدیم. بعد هم جسد را همانجا رها کرده و فرار کردیم.از اینکه قاتلان این جنایت هولناک را در کمتر از یک هفته شناسایی و دستگیر کردیم، خوشحال بودم. سریع پرونده را تکمیل و به بازپرس تحویل دادم.با توجه به منزجر کننده بودن نوع قتل و اعتراف متهمان؛ پرونده خارج از نوبت رسیدگی و پس از سیر مراحل قانونی، حکم اعدام دو قاتل متجاوز در ملأ عام در کمتر از یکسال صادر شد. هنوز در آن شهر خدمت میکردم که زمان اجرای حکم فرا رسید. رنگ قاتلان در پای چوبه دار به زردچوبه میماند. با دستور قاضی حکم اجرا شد تا تاوان جنایت سیاه خود را بدهند.