نه به این دلیل که داستانهایش یکی از یکی جذابتر باشد؛ که بود. نه بهخاطر تنوع و تعدد فصلها؛ که بود، همه این دلایل بود اما آنچه حس شادی و لذت را به من القا میکرد، این بود: من وقتم را برای خواندن کتابی صرف کرده بودم که نویسندهاش برای نوشتن آن زحمت زیادی کشیده است. نه اینکه بگویم باقی نویسندهها قلم جادویی دارند، روی کاغذ که میگذارند خودش رمان و داستان خلق میکند؛ نه، ولی خیلی از کتابهایی که خوانده یا ناخوانده کنار گذاشتهام، بیتعارف اینطور با من حرف میزدند که نویسندهشان زحمت زیادی برای ترازشدن کتاب و خوش شدن ذائقه خواننده نکشیده؛ ساعتها و روزها نشسته و از انبار بههم ریخته و گردوخاک گرفته تصورات و تخیلات ذهنیاش، سطوری استخراج کرده، در ویراست نهایی دستی به سروصورت لغات، کلمات و جملات کشیده و در نهایت با طرح جلد گرانقیمتی آن را روانه بازار کرده تا خوانندگان باتخفیف و بیتخفیف آن را بخرند و او دوباره پشت میز تحریر و لپتاپش بنشیند و به سوژه و چندوچون کتاب جدیدش فکر کند!
دو جان اما، اینطور نبود. در فصلفصل کتاب، جای پای دونده و پرانگیزه زهرا قدیانی رد انداخته و صدای هنوهن نفسهایش که حکایت از احوالات نیمهدوران بارداری دارد، خواننده را وادار به تحسین او میکند. خودش در مقدمه چنین میگوید: «من در دل ماجرا بودم. در حالی این دریای کرانه ناپدید را توصیف میکردم که خود در میان امواج، این سو و آن سو میشدم. در گروههای مجازی، بیمارستانها، کلینیکها، مطبها، آزمایشگاهها و مراکز سونوگرافی زنان باردار و داستانهایشان را مییافتم. میدیدمشان، میخواندمشان و میشنیدمشان. با آنها میخندیدم، گریه میکردم، مضطرب میشدم و تسلا مییافتم.»
من بهعنوان خوانندهای که مدتها بود تشنه کتابی وزین و جذاب و اصطلاحا حالخوبکن بود، وقتی این قسمت از مقدمه کتاب را خواندم، با تمام وجود حس کردم نویسنده برای من خواننده ارزش و احترام زیادی قائل است، چون برای شیرین و اشباع کردن نیاز من به خواندن کتابی کامل، زحمت زیادی کشیده است در حالیکه خودش باردار بوده و با مقتضیات خاص این دوران دست و پنجه نرم میکرده است. خوشحال بودم که بعد مدتها کتابی دست گرفتهام که نویسندهاش بدون اینکه مرا بشناسد، برای من و برای وقتی که میتوانستم با آن، بیخوابی شبانه از نک و ناله کودکانم را جبران کنم، ارزش قائل شده و به جای اینکه پشت میزکارش لم بدهد و با چند تلفن و پیام در فضای مجازی، سر و ته قضیه را هم آورد، برای مستندنگاریاش سنگتمام گذاشته است. خودش در جای دیگر از مقدمه مفصلش چنین میگوید: «رسالت روایت، تصویرگری مستندات در قالب کلمه و ارائه شناخت است. شناختی بیواسطه، از طریق مشاهده و گوش دادن و مشارکت.»
از جذابیت و شیرینی سوژههای هر فصل کتاب که با عنوان روایت درج شده، بگذریم، فاکتور صراحت در بیان مسائل خصوصی زناشویی و لطافت در پرداخت به آن؛ بدون آنکه کلمات و عبارات، مستهجن و سخیف به نظر آید، درجایجای کتاب خودنمایی میکند. باوجود آنکه زهرا قدیانی دراین کتاب درمورد بسیاری ازمسائل زنانه، جریانات پیرامون زایمانهای طبیعی، هورمونهای دردسرساز سیکلهای مختلف خانومانه و...سخن گفته است اما قلم نجیب و مأخوذ به حیای نویسنده طوری نیست که خواننده، بهخصوص خواننده دهههای پنجاهوشصتی سنتی، مدام نگران باشند مبادا کتاب را پدر یا برادرش بهدستگرفته و بخواند.
در پایان این گفتار، بهعنوان کسی که سالها از عمر و روزهای شبابش را درمرکز درمان ناباروری معروف تهران و کشور مشغول به کار و خدمت بوده، میگویم: این ۲۰روایتی که زهرا قدیانی در «دوجان» نوشته است، تنها گوشه بسیار کوچک و مختصری از حوادث، مشکلات و سختیهایی است که صدها و هزاران زن نابارور، سختبارور، زنانی با مشکل بارداری ناخواسته، اهداکنندگان تخمدان، رحمهای اجارهای و...با آن دستبهگریبانند. به همین جهت مصرانه و مشفقانه از خانم نویسنده میخواهم جلد و فصلهای دوم، سوم، چهارم و...دوجان را برای مشتاقان قلم و سبک نوشتارش و نیز به احترام زنان رنجکشیدهای که بهشدت نیاز به همدردی و مکتوب شدن دردهایشان دارند تا از این گذر، چسبزخمی بر جراحات روحی و جسمیشان بنشیند، بنگارد؛ باشد که در این وانفسای شعار مضحک و استحاله شده «زن، زندگی، آزادی»، زنان رنج و دردکشیده جامعه ما بدانند در مسیر سخت پیشرو تنها نیستند و همه، ازجمله نویسندگان وجماعت فرهنگی درکنار کادر بهداشت و درمان کشور به دنبال افزایش شأن و کرامت انسانی و حقوق انسانی - اسلامی آنها هستند.
همچنین باید از انتشارات جامجم و آقای مهدی قزلی نیز که مقدمات انتشار این کتاب و البته چند کتاب و روایت خواندنی دیگر را مهیا کرده، تشکر کرد. امیدواریم که این روند، با قدرت در این انتشارات، ادامه پیدا کند.