درباره تصمیماتی که یک شبه سرنوشت را تغییر می‌دهند

مرز باریک قرمز از خالکوبی تا سوریه

الف) پدر مجید هم بعد از خالکوبی دست مجید به او واکنش نشان می‌دهد و مجید شب به خانه نمی‌آید. قهرکردن او اما مثل خودش عجیب است: خالکوبی برای شش ماه قبل از شهادت مجید است. می‌گفت پشیمان شدم؛ می‌گفت چرا تکرار می‌کنید، یک‌بار گفتید خجالت کشیدم. دیگر نگویید.
کد خبر: ۱۴۲۵۷۰۱

مادر شهید: چهار ماه اول خبر نداشتیم مجید می‌خواهد به سوریه برود، بعدها که متوجه شدیم می‌دیدیم مجید می‌خواست ما را راضی کند که به این نبرد برود. خب هر پدر و مادری آرزوی ازدواج فرزندش را دارد؛ برای پسرمان به خواستگاری رفته بودیم و مراحل آخر را طی می‌کردیم که برادر بنده فوت کرد و آخرش هم بدون خداحافظی به سوریه رفت.

ب) دم غروب بود تلفنم زنگ خورد؛ شماره غریبی بود. مجید بود؛ گفت سوریه هستم و حرم حضرت زینب به جای شما هم نایب‌الزیاره هستم و هم نماز خواندم. در حالی که مجید بدون خداحافظی رفت و قبل از رفتنش هم گفت می‌روم سوریه؛ من هم گفتم رفتنت با خودت برگشتنت با خداست؛ من به مجید گفتم حلالت کردم. مجید با حضرت زینب عهد کرده بود. او می‌گفت شهید می‌شود اما پیکرش را نمی‌خواهد کسی ببیند چون خالکوبی داشت. پس از سه سال و سه ماه با چند تکه استخوان سوخته و سیاه برگشت.

پدر شهید: در عملیات سوریه به این رزمندگان دستور عقب‌نشینی که می‌دهند، مجید به چند نفر از رزمندگان می‌گوید که هیچ‌کس حق برگشتن ندارد. آمدیم از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنیم اگر عقب‌نشینی کنیم دشمن جلو می‌آید و این منطقه را می‌گیرد؛ عقب نرفتند و مجید خود را به خط مقدم عملیات می‌رساند، تا ساعت۱۶ مقاومت می‌کنند و بعد از این‌که به عقب برمی‌گردند نه فشنگ داشتند و نه آبی؛ ساعت ۱۷ و ۳۰ دقیقه بود که ۱۳ نفر شهید شده‌بودند. از این تعداد ۱۱پیکر جا می‌ماند و دو پیکر را به عقب برمی‌گردانند. مجید شماره تلفن من را به یکی از دوستانش داده و گفته بود هر اتفاقی برایش افتاد به این شماره اطلاع بدهد.همان غروب چند نفر با دوربین نگاه می‌کنند که چطور برگردند و پیکر بچه‌ها را بیاورند عقب. یکی از آنها می‌گوید با دوربین که نگاه می‌کردم، دیدم یک ماشین آمد و سه نفر پیاده شدند و بچه‌ها را به رگبار بستند. آنها پیکر مجید را پشت ماشین انداختند و بردند. سال ۹۷ که من به سوریه رفتم و نوکری حضرت را می‌کردم، حدود ۱۰روز ماندم. دم غروب به همراه ۲۴ پدر شهید منتظر هواپیما بودیم، که دو نفر آمدند و یکی از آنها گفت من فیلم شهید قربان‌خانی را دارم. از او خواستم فیلم را ببینم و دیدم. گفت من پیکر آقا مجید را دیدم که داعش به درخت آویزان کرده بودند، من نمی‌دانم چه خصومتی با مجید داشتند که از آن ۱۱پیکر فقط مجید را بردند. نمی‌دانم چه کرده بود؛ فرمانده آنها را زده بود که این بدن مجید را مثل آبکش تیرباران کرده بودند. تولد حضرت‌علی‌اکبر(ع) بود که مجید را آورد و ما گفتیم درقطعه شهدای‌گمنام دفن شود؛ چون ما مجید را به حضرت‌زهرا(س) هدیه دادیم. تولد حضرت رقیه بود که مجید خاکسپاری شد، ما برای مجید هیچ‌وقت سالگرد نمی‌گیریم، تولد می‌گیریم. ما دوست داشتیم مجید را در لباس دامادی ببینیم، اما او رفت و داماد آسمانی شد. برایش تولد می‌گیریم و برای دختران و پسران بی‌بضاعت که توانایی گرفتن جشن ندارند، جشن عروسی برگزار می‌کنیم. امسال سال چهارم بود که مراسم ازدواج چهار زوج را در روز تولد آقامجید جشن می‌گیریم. تاکنون ۱۰عروس و داماد با این شیوه راهی خانه بخت شده‌اند. 

هم خدا هم خرما 
هم از گندم ری افتاد، هم از خرمای بغداد
این ضرب‌المثل در مواردی به کار می‌رود که کسی قصد تامین منابع از دو جانب را داشته‌باشد به این معنی که مقصودش از یک سو حاصل است و به علت حرص و طمع یا جهات دیگر بخواهد از طریق دیگر، خواه معقول و خواه نامعقول، به اقناع و ارضای مطامع خویش اقدام کند، ولی نه تنها در این مورد مقصودش حاصل نیاید، بلکه منافع اولیه را نیز از دست بدهد.
ابن‌زیاد فرمان حکومت ری را به نام عمربن سعدبن ابی‌وقاص صادر کرد و او را با ۴۰۰۰ سپاهی ماموریت داد که پس از سرکوبی دیلمیان، به حکومت آن سامان(ری) برود. عمر سعد یا به قول روضه‌خوانان ابن سعد، مشغول تدارک سفر شد و حمام اعین را لشکرگاه ساخت تا به طرف ایران عزیمت کند و مانند پدرش که پس از فتح قادسیه بر سریر فرمانروایی تیسفون(مدائن) تکیه زد، او نیز شیرمردان جبال دیلم را منکوب کرده برتخت حکمرانی شهر ری که در آن موقع از بلاد معظم ایران به شمار می‌رفت جلوس کرده و از گندم سفید و معنبر ری که در آن عصر و زمان بهترین گندم خاورمیانه بوده، نان برشته و خوش خوراکی تناول کند!
از آنجا که به قول معروف «گردش دهر نه بر قاعده دلخواه‌ است» واقعه کربلا پیش آمد و ابن زیاد به او تکلیف کرد قبلا به جنگ حسین‌بن‌علی برود و پس از آن‌که کارش را یکسره کرد، برای تصدی حکومت ری، به جانب ایران عزیمت کند.
چون «ابن اثیر» مورخ قرن ششم هجری در این مورد حق مطلب را به خوبی ادا کرده‌است به منظور خودداری از اطناب سخن به نقل ترجمه گفتارش می‌پردازیم: «...چون کار حسین بدان گونه رسید ابن زیاد، عمربن سعد را خواند و گفت: «برو برای جنگ حسین که اگر ما از او آسوده شویم، تو به محل ایالت خود خواهی رفت». عمربن سعد عذر خواست. ابن زیاد گفت: «قبول می‌کنم به شرط این‌که فرمان ری را به ما پس بدهی.»
چون آن سخن را شنید گفت: «یک روز به من مهلت بده که من مطالعه و مشورت کنم.» چون عمرسعد وارد سرزمین کربلا شد، روزی حسین‌بن‌علی برایش پیغام داد که با تو سخنی دارم و بهتر آن است که امشب با من ملاقات کنی. عمر سعد اجرای امر کرد و با پسر و غلامش دور از انظار سپاهیان به ملاقات حسین رفت.
حسین به او گفت: «تو می‌دانی من پسر کیستم. از این اندیشه ناصواب درگذر و سلوک طریقی اختیار کن که متضمن صلاح دنیا و آخرت تو باشد. از اهل ضلال ببر و به من پیوند و به دنیای غدار مغرور مشو.» عمر سعد جواب داد : «می‌ترسم ابن زیاد خانه‌ام در کوفه خراب کند.»
حسین گفت: «سرایی بهتر از آن به تو می‌دهم.» ابن سعد گفت: «در ولایت کوفه ضیاع و عقار دارم، از آن می‌اندیشم که پسر مرجانه همه را تصرف و مصادره کند.»
حسین مجددا گفت اگر آن ضیاع و عقار هم تلف شوند، تو را در حجاز مزارع سرسبزی می‌بخشم که هزار بار از مزارع کوفه بهتر و مفیدتر باشد. چون عمرسعد متوجه شد در مقابل سخنان راستین فرزند علی بن ابی‌طالب جوابی ندارد بدهد، سر در پیش افکند و پس از لختی تامل گفت: «حکومت ری را چه کنم که دل در گروی آن دارم؟»
چه به گفته «حمدا... مستوفی» ملک ری به قدری عظیم بوده که آرزوی حکومتش در دل عمر سعد (علیه‌العنه) باعث قتل امیرالمومنین حسین‌بن‌علی شد. حسین‌بن‌علی پس از شنیدن این سخن، از حب جاه و حرص و آز پسر سعد وقاص در شگفت شد و فرمود: «لا اکلت من بر الری» یعنی : «امیدوارم از گندم ری نخوری.» عمرسعد با وقاحت جواب داد: «اگر گندم نباشد جو توان خورد.»
پس از واقعه کربلا و شهادت حسین‌بن‌علی و یارانش براثر حوادث متواتری که رخ داده‌است، عمرسعد نه تنها به مقصود نرسید و از گندم ری نخورد بلکه سر بر سر این سودا گذاشت و به فرمان برادر زنش مختاربن ابوعبیده ثقفی که بر کوفه تسلط یافت، عبیدا... زیاد و اکثر قاتلان جان‌باختگان کربلا را از میان برداشت و عمرسعد و فرزندش حفض نیز به هلاکت رسیدند.
به روایت شریعتی: به روایت تاریخ تا روز۸ محرم در تردید است.
هم خدا را می‌خواهد هم خرما را،
هم دنیا را می‌خواهد هم آخرت را.
هم می‌خواهد حسین را راضی‌ کند هم یزید را.
هم امارت کوفه را می‌خواهد، هم احترام مردم را.
نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد، نه‌ از خوشنامی.
هم آب می‌خواهد هم آبرو.
دست آخر اما عمرسعد تنها کسی‌ است که به هیچ‌یک از چیزهایی که می‌خواهد، نمی‌رسد.
نه سهمی از قدرت می‌برد نه‌ از خوشنامی.
ما آدم‌های معمولی‌ راستش نه جرات و اراده حسین شدن را داریم، نه قدرت و ابزار یزید شدن را. اما در درون همه ما یک عمر سعد هست! من بیش از همه از عمر سعد شدن می‌ترسم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها