جسد مرد جوان در کنار خودرویی افتاده و قاتل نیز متواری شده بود. شماره پلاک خودروی مقتول، هویت او را برملا کرد. مرد جوانی به نام حامد که هنوز ازدواج نکرده بود و زندگیاش را با مسافرکشی میگذراند.
در این میان ماموران کلانتری مدعی شدند که شاهدی برای این جنایت وجود دارد. مردی میانسال با موهای جوگندمی و قدی خمیده، شاهد این قتل بود. او در تحقیقات گفت: «مقتول صاحب خودرویی بود که کنارش افتاده است، قاتل هم یکی از مسافرانش بود. اینکه سر چه موضوعی با هم دعوایشان شده بود را نمیدانم. من در حال عبور از خیابان بودم که متوجه آنها شدم. در حقیقت صدای داد و فریادشان نظر مرا به خود جلب کرد.»
مرد میانسال ادامه داد: «دو مرد را دیدم که دست به یقه شدهاند و به هم ناسزا میگویند. از صدای مشاجره آنها؛ نظر چند عابر دیگر هم جلب شده بود. به طرفشان رفتیم که به دعوا خاتمه بدهیم که ناگهان، مسافر جوان با چاقویی که به همراه داشت یک ضربه به او زد. چاقو مستقیم وارد قلب راننده شد و او روی زمین افتاد.»
ناگهان مرد میانسال گفت: «نمیدانم این موضوع به شما کمک کند یا خیر. زمانی که مسافر جوان چاقو را از جیبش درآورد و خواست به مقتول ضربه بزند، راننده با فریاد گفت فرشید نزن.»
«نزن فرشید» این دو کلمه در ذهنم رژه میرفت و اگر قاتل تنها مسافر آن خودرو بود چرا باید مقتول اسمش را میدانست و از فرشید میخواست که به او آسیب نرساند و او را به قتل نرساند. به نظر میآمد که عامل این جنایت، فراتر از یک مسافر ناآشنا برای مقتول بوده باشد.
ما باید بهدنبال مردی به نام فرشید میبودیم و شاید خانوادهاش میتوانست در شناسایی عامل جنایت، ما را کمک کند. در گام بعدی سراغ خانواده حامد رفتیم و از آنها در رابطه با اینکه کسی به نام فرشید را میشناسند، سؤال شد. خانواده حامد اطلاعی از دوستانش نداشتند اما مادر حامد در تحقیقات گفت: «من نمیدانم پسر با چه کسانی رفتوآمد داشت اما چند باری در تماسهایش شنیده بودم شخصی را که تلفنی با او صحبت میکرد، فرشید مینامید. اما از اینکه فرشید کیست و کجا زندگی میکند هیچ خبری ندارم.»
با اطلاعاتی که مادر حامد در اختیارمان قرار داد، سراغ پرینت تلفنهای مرد جوان رفتیم. زمانی که فهرست تماسها در مقابلم قرار گرفت با اسم فرشید مواجه شدم. شخصی که حتی روز حادثه و قبل از جنایت نیز با مقتول تماس تلفنی داشت .حالا ما یک نام و فامیل و شماره تماس داشتیم اما اینها هیچ کمکی به ما نکرد و موفق نشدیم که ردی از مرد جوان بهدست بیاوریم.
با گذشت چند سال از جنایت، همچنان تحقیقات برای دستگیری فرشید ادامه داشت اما هیچ رد و سرنخی از او در دست نداشتیم، تا اینکه یک شب کشیک دادسرا بودم و اعلام شد که سارق جوانی را بازداشت کردهاند. پسر جوان چند روز قبل اقدام به سرقت خودروی مدل بالایی کرده و با کمک دوربینهای مداربسته محل سرقت، تصویر مرد جوان بهدست آمده بود. از سویی شماره پلاک خودروی سرقتی به تمامی واحدهای گشت اعلام شده بود. ماموران نیز حین گشتزنی متوجه خودروی سرقتی شده بودند و راننده آن را که در حقیقت همان سارق خودرو بود، بازداشت کردند. از آنجایی که من کشیک بودم از من خواسته شد اظهارات اولیه متهم را بگیرم تا فردا پرونده به بازپرسی مربوط ارجاع شود.
متهم دستگیر شده را برای تحقیقات به اتاقم آوردند و من که مشغول خواندن پرونده متهم بودم از او خواستم روی صندلی بنشیند و اسم و فامیلش را بگوید. مرد جوان هم گفت: فرشید...
با شنیدن این اسم ناگهان احساس کردم زمان به چند سال قبل برگشت. فرشید! همان متهمی که من چند سال است بهدنبالش بودم. حالا اینجا به اتهام سرقت، در روز کشیک من باید بازداشت میشد. باورم نمیشد که قاتل فراریام با پای خودش آمده باشد.
نگاهی به فرشید کردم و به او گفتم: میدانی چند سال است که دنبال تو هستم.
مرد جوان نگاهی پر از ابهام به من انداخت و من ادامه دادم: «تو قاتل مرد مسافرکش بودی و من در تمام این سالها در جستوجوی تو بودم.»
مرد جوان با شنیدن این حرف رنگش پرید و میشد لرزش دستانش را دید. در واکنش به این حرفم گفت: قطعا تشابه اسمی است. من سارق هستم اما کسی را نکشتهام. مرا اشتباه گرفتهاید.
گرچه او سعی داشت از این اتهام فرار کند اما زمانی که مدارک و اطلاعاتی که در این مدت بهدست آورده بودیم را مقابلش قرار دادم، او با دیدن مدارک سکوتش را شکست و به جنایتی اعتراف کرد که تا لحظاتی قبل منکرش بود.
او در تحقیقات گفت: قرار بود با مقتول کاری را بهصورت شراکتی شروع کنیم. در این کار سرمایهگذاری هم کرده اما در ادامه با مشکل برخورد کردیم. روز حادثه برای صحبت در این مورد سوار خودروی مقتول شدم. اما بحثمان شد. مقتول خودرو را کناری نگه داشت و از من خواست پیاده شوم. بعد هم به من گفت شراکتی که اولش با اختلاف و دعوا شروع شود به هیچ دردی نمیخورد. من از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شدم. به او گفتم ما با هم قول و قرار گذاشتیم و تو نباید زیر قرارمان بزنی. دست به یقه شدیم و با چاقویی که همراهم بود، کاری را انجام دادم که نباید انجام میدادم.
با اعتراف متهم جوان، راز جنایتی که چندین سال مخفی مانده بود، برملا شد. او به اداره آگاهی منتقل شد و سارقی که امکان داشت چند روز بعد با وثیقه برای سرقتش آزاد شود به اتهام قتل به بازداشتگاه رفت.
منبع: ضمیمه تپش روزنامه جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد