دومین ساخته علیرضا معتمدی یک درام سانتی مانتال است. همان تعریفی که از این پدیده در ذهن داریم: مبارزه با به ابتذال کشیده شدن عشق وروابط عاطفی، تقدس بخشیدن به عشق و تبدیل آن به نوعی عمل معنوی و الهی و خارج کردن عشق از حالت دستمالی شده و مبتذل. دیدگاه سانتی مانتال، با نگاهی تازه به عشق، به طبیعت انسانی نیز نگاهی تازه می اندازد و برای احساس بیش از تفکر اعتبار قائل است و مهربانی، رنج و لطافت را بیش از وظایف اجتماعی ارج می نهد. عشق، عنصر وجوهر اصلی تمام پدیده های زندگی است وتصور جهانی بدون عشق، تصوری محال است. علی شهناز قهرمان قصه مدتهاست نمی تواند گریه کند، درست بعد از مرگ تنها برادرش. علی در مونولوگی رو به تراپیستی که به جایش دوربین نشسته است، می گوید که پس از مرگ برادرش تنها رسالت خود را بزرگ کردن وی می دانسته و بعد از مرگش حس می کند که به هیچ رسیده. علی نه موبایل دارد نه دوست دارد کسی برایش نگران باشد نه نگران کسی است و در میان خیل عظیم آدم های دور و برش که او را دوست دارند بسیار تنهاست و بی هدف و بی حس و حال به زندگی خود ادامه می دهد. اما همین عشق از دست رفته به شکلی دیگر در زندگی او ظاهر می شود و باعث تلنگری به او می شود تا با توسل به همان عشقی که او دست رد به سینه اش زده بود، به زندگی برگردد و عشق او به فوتبال باعث شود تا گریه کند. بعد از سالها.
روایت فیلمنامه هم روایتی مدرن است، هیچ از گذشته شخصیت ها نمی دانیم؛ حتی نمی دانیم قهرمان قصه ما چه شغلی دارد؟ عکاس است؟ در یک آژانس فوتبالی چه کار می کند؟ اصلا تحصیلاتش چیست؟ این قضیه درباره تک تک افراد قصه هم صادق است: عمه احتمالا فردی مذهبی است گرچه ظاهر و سر و شکلش خیلی با یک انسان مذهبی که معتقد است علی و دوست دخترش صیغه بخوانند تا گناه نکنند و برای امام حسین گریه می کند فرق می کند. امیرحسین و نسترن هم همین طور. اصلا معلوم نمی شود چرا امیرحسین به هر دری می زند تا علی را نجات دهد و او را وادار کند تا گریه کند. صبا که قرار است نقطه عطفی در زندگی علی باشد هم هیچ معلوم نیست کیست و چه کاره است؟ مربی تنیس است یا نقاش یا هنرمند؟ حتی بیننده نمی فهمد واقعا جلوی گاوها جوجه کباب نمی خورد یا گیاهخوار است؟ معتقد به تناسخ است؟ چطور وارد زندگی علی شده؟ اصلا چه در علی دیده که تا این حد حاضر است بخاطر او فداکاری کند؟ به نظر می رسد تنها شخصیتی که از نظر دراماتیک درست پرداخت شده مهتاب است. همسر فعلی- سابق علی که سالهاست او را ترک کرده و دلش تنگ می شود و برای نجات او به ایران می آید و نویسنده است و عاشق تتو و هیجان. علی برای او بیشتر شبیه یکی از شخصیت های داستانهایش است که دوست دارد نقطه پایان زیبایی برای سرنوشت او در قصه زندگی اش بگذارد و به همین دلیل نمی داند که می خواهد علی را با خود خارج کند یا دوست دارد به او عشق بدهد. البته قضیه همزاد علی جناب حمزه هم معلوم نیست چه کارکردی در داستان دارد؟ گویا فقط بهانه ای است که بیننده بیشتر با مهتاب و دیوانگی های او در سفر جاده ای همراه شود و به همین دلیل هم حضور ناگهانی او در خانه علی واقعا کاربردی ندارد. راوی فیلم اول شخص است، خود علی از اول داستان برشی از زندگی خود را به بیننده نشان می دهد و این انتخاب درستی برای روایت داستان است چراکه هرآنچه را می بینیم که علی می بیند و این ویژگی درستی است که در فیلمنامه رعایت شده.
به نظر می رسد معتمدی در بازی فقط حواسش به خودش بوده و به همین دلیل است که به جز بازی خودش ما بازی چشمگیر دیگری از تیم قوی بازیگران فیلم را شاهد نیستیم، همه همانهایی هستند که همیشه بوده اند و برای بیننده بسیار تکراری. باران کوثری، مانی حقیقی، علی مصفا و لیندا کیانی و هانیه توسلی. نماهای دوربین هم خیلی حساب شده نیستند و اغلب از نمای باز استفاده شده تا فیلم به ساختار تله فیلم نزدیک نشود و البته که بعد از مدتی بیننده خسته می شود. انتخاب موسیقی به جاست و طراحی صحنه و لباس خیلی دلچسب نیست بخصوص طراحی لباس صبا که در خدمت شخصیت پردازی او نیست.
در مجموع فیلم چرا گریه نمی کنی نه ملال آور است نه هیجان انگیز، نه خیلی خوب است نه فاجعه بار. یک فیلم متوسط به معنای واقعی کلمه.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد