مجموعه شعر دکتر حسین سلیمی منتشر شد؛

کتاب «آری بدون توست که پاییز می‌شود»

خاطرات موتور سوار چمران در ساحل بوشهر بازخوانی شد؛

نبرد دسته موتورسواران در خط مقدم

نشست ادبی و جشن امضای کتاب ((موتورسوار چمران))،اثرچاپی انتشارات موسسه جام جم در بوشهر برگزار شد
کد خبر: ۱۳۷۴۳۶۵

 

به گزارش جام جم آنلاین بوشهر و به  نقل از((حمیدرضا جوانبخت))نویسنده ،((سیدعباس حیدر رابوکی))راوی کتاب موتور سوار چمران با حمایت سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری بندر بوشهر و با دعوت فروشگاه کتابشهر به بندر بوشهر،زادگاه شهید علیرضا ماهینی یکی از فرماندهان و رزمندگان شجاع ستاد جنگ های نامنظم در زمان دفاع مقدس سفر کردند تا در جوار مرقد همرزم شهیدشان به بازخوانی بخشی از خاطرات سالهای حماسه و خطر فرزندان سردار سربلندی جنوب شهید رییسعلی دلواری بپردازند.

روایتی دست اول از دسته موتورسواران

حمیدرضا جوانبخت در این نشست ادبی که با حضور عده کثیری از علاقمندان به ادبیات پایداری برگزار شد با اشاره به اهداف و رویکرد کلی در نگارش کتاب موتورسوار چمران بر خلاف سایر آثار سینمایی و چاپی در حوزه دفاع مقدس که بیشتر به سمت لمپنیسم افراطی گرایش داشته اند گفت :سعی کردیم تا در کنار نسل قهرمانی که معنویت و آرمانخواهی و جهاد در برابر دشمن شاخصه اصلی رزمندگان بود از نسلی در این کتاب روایت کنیم که همه دغدغه و سرگرمی آنها سینما،موتورسواری و تفریح بود و حداقل تا زمان برخورد با شهید چمران از جنگ و دفاع از کشور ذهنیتی نداشته اند.اما با یک دیدار ساده و در ابتدای جنگ  باعث یک اتفاق تکان دهنده در دل آنها شد و این گونه مسیر دشوار جنگیدن و خطر کردن را در پیش گرفتند.

نگاه متعالی شهید چمران به انسان

وی افزود:در مرحله بعد ، نوع نگاه متعالی  شهید چمران به بعد انسانی بود که صرف نظر از اختلاف سلیقه، سر و شکل آدمها و طرز فکرها از ظرفیت و وجود تک تک مردم کشور برای وطن استفاده کرد در نگارش این کتاب اصل مهمی بود که به آن پرداخته شد . الان هم خلا این نگاه در جامعه به شدت احساس می‌شود و عمل به این دیدگاه یک ظرفیت بی نظیر برای کشور و پیشبرد اهداف آن است همانگونه که مقام معظم رهبری هم همواره بر جذب حداکثری تاکید می کنند.

تاریخچه اولین اعزام به جبهه ها

((جوانبخت))با بیان این که موضوع دیگری که اولویت جذابی داشت برای پرداختن به آن در نگارش این کتاب ،نگاه متفاوتی که این کتاب به سال اول جنگ دارد و برای اولین بار این اثر مکتوب میشود ادامه داد: در مورد سال اول جنگ تا قبل از این کتاب،هیچ اثری که به صورت مدون و منحصر به فرد به سال های ابتدایی جنگ و شکل گیری خطوط دفاعی ایران در برابر عراق به صورت منسجم اشاره کند وجود ندارد .کتاب موتورسوار چمران اثر تاریخی نیست ،یک خاطرات شفاهی هم نیست بلکه نکته مهمی دارد که در این اثر به نحوه شکل گیری  اولین اعزام های تاریخ دفاع مقدس پرداخته شده است و پژوهشگران می توانند به محتوای آن در این کتاب استناد کنند.هر کس تاریخ سال اول جنگ را نداند و یا بخواهد از شکل گیری ستاد جنگهای نامنظم اطلاعاتی مستند به دست بیاورد باید به کتاب موتورسوار چمران مراجعه کند.

تکچرخ از پیست به خط مقدم جبهه

((سید عباس حیدری رابوکی))یکی از خیل جوانان تهرانی است که از ابتدای پیروزی انقلاب تا چند روز ابتدای آغاز جنگ تحمیلی اصلا ذهنیتی از جنگ و رزم آن هم در کیلومترها دور از زادگاه و در حد و مرز کشور با دشمن بعثی اصلا برایش قابل تصور نبود فقط عشق به موتور پرشی بود و تکچرخ در پیست موتورسواری همراه با دوستان موتورسوارش که برای خود دار و دسته ای به هم زده بود و سید عباس شده بود سردسته موتورسواران پایتخت.اما همین عشق به موتور و موتورسواری جاده رسیدن به جبهه را برایش چنان هموار می کند که اکنون پس از 4 دهه مرور خاطرات شیرین و بعضا دلخراشش شد مبنای کتاب موتورسوار چمران.

عشق موتور سرنوشتم را به جنگ گره زد

((سید عباس حیدررابوکی))راوی کتاب موتورسوار چمران در این نشست ادبی گفت:با وجودی که از سرنوشتی که برایم در حال رقم زدن بود خودم اطلاعی نداشتم بعد متوجه شدم که این سرنوشت برای من جور شده درحالی که اصلا موضوعیتی برام  نداشته یا تصمیمی ازقبل نداشته ام. موتور سواری در هفته و بیشتر در روزهای جمعه تمام وقت ما را پر می کرد و یا به قول بچه های قدیم دنبال تفریح و عشق و حال خودمان بودیم  این در حالی بود که جنگ شروع شده ولی زیاد در این داستانها  نبودیم مثل بقیه که برای مملکت احساس مسئولیت کردند و با شروع اولین حمله عراق خود را به مرزها رساندند برای دفاع اصلا فکر نمی کردیم.اما در این مسیر قرار گرفته بدون هیچ پیش زمینه بدون تصمیم گیری قبلی.تا خبردار شدیم یکهو شدیم موتور سوار چمران .آن هم در کجا ،در جبهه جنگ و زیر آتش توپ و تانک.این شد سرنوشت ما.

وی اضافه کرد: یک روز بلند شدیم برم دنبال کار خودم سر از جبهه ها درآوردم ولی خیلی ها بودند که شناسنامه هاشون رو کوچک کردند یا اینکه از معلم شان اجازه گرفتند یا پدر مادر راضی نمی شدند  یا ده ها بار از اتوبوس اعزام پیاده شدند تا به جبهه ها برسند  ولی من ناخواسته بدون پیش‌بینی قبلی خود را وسط میدان جنگ و بین آدم های جنگی پیدا کردم ،راز  این را خدا می داند .

مجذوب شهید چمران شدم

((حیدررابوکی)) با اشاره به سابقه اولین آشنایی خود با شهید دکتر مصطفی چمران خاطر نشان کرد:جمعه ها از این پیست به پیست دیگر می‌رفتیم و شب هم خسته و کوفته برمی گشتیم منزل. طبق روال همیشگی جمعه ها در پیست موتور سواری با یک موتور قوی در حال تک چرخ زدن بودم که بعد از تک چرخ زدن به کناری  ایستادم برای استراحت .در همین حال یکی از دوستان قدیمی به نام ((محسن طالب زاده)) که بچه نازی آباد بود که هر از گاهی همدیگر را می دیدیم ولی بعد از مدتها با کمال تعجب آنجا و در پوشش کاملا رزمی یعنی با یک  لباس پلنگی دیدم .پس از احوالپرسی و حال و احوال خودمانی از من خواست تا به کنار ماشین لندرور در آن نزدیکی پارک بود برویم.

وی ادامه داد:نزدیک ماشین که شدم ابتدا فکر کردم حتما یکی از بچه های قدیمی است که برای غافلگیری آمده اما جلوتر که رفتم و درب ماشین را که باز کردم با تعجب کسی که با آن روبرو شدم دکتر مصطفی چمران وزیر وقت دفاع بود. ما دکتر چمران را از تلویزیون زیاد دیده بودیم کاملابا چهره ایشان آشنا بودم دکتر چمران با دیدن من گفت: سلام عزیز جان!  شما بودید از سراشیبی آمدید پایین؟ خیلی روزنامه‌نگاری صحبت می کرد .دوباره پرسید که اگر با سرعت 8۰ تا 9۰ متر برانید و جوی ۲ متری یا ۳ متری جلوی شما باشد چیکار می کنی ؟با تعجب می گفت اگر بریم جبهه از این کار می کنی؟

خیلی جوگیر شدم.بهشون گفتم آقا چرا نمی‌توانیم؟ سپس رو کرد به(( محسن طالب زاده )) گفت چند تا دیگر مثل این پیدا کن بیار نخست وزیری.

سپس به من گفت: با این ها بیایید جبهه نگران نباشید از این موتور های مخصوص کار خریدن در نخست وزیری موجود است بعد از آن خداحافظی کرد و رفت.

 با خودم گفتم ما را چه به این بنده خدا یه چیزی گفتم جدی نگرفتم.اما از سر کنجکاوی لباس موتور سواری کامل پوشیدم با موتور رفتم نخست وزیری اول خیابان نخست وزیر هم تکچرخی زدم تا آخر و از گیت رد شدم وارد نخست وزیری شدم.سرگرم  دیدن بچه های محله و بقیه موتورسوارانی که از قبل می شناختم بودم که یک باره دیدم موتور رفت بالای کامیون تا به  خودم بجنبم با شوخی و خنده سوار اتوبوس اعزام شدم و روی صندلی اتوبوس مستقر شدیم . در مسیر اعزام و نزدیک خرم‌آباد اتوبوس چپ کرد اما پس از راست کردن اتوبوس،  راننده با نشستن پشت فرمان و با تک استارت زدن ماشین را روشن کرد برخلاف گمان که ما می بایست به تهران برگردیم مسیر اهواز را در پیش گرفت و وارد پادگان شدیم آموزش نظامی تا دیگر برسیم خدمت صدام (با خنده).

 

((حمیدرضا جوانبخت))نویسنده کتاب موتور سوار چمران :

غربت و مظلومیت شهید ماهینی خیلی اذیتم کرد

برای نگارش کتاب به دنبال منابع پژوهشی بودم ولی درست است که کتاب  خاطره برادر ((سیدعباس حیدررابوکی)) هم هست اما در این کتاب چند شخصیت محوری وجود دارد که یکی از آنها ((شهید علیرضا ماهینی)) است که اتفاقا شخصیت برجسته ای هم دارد اولاً درباره هر آدمی آقای رابوکی بدون تملق صحبت می کند و اغراقی درباره شخصیت ها در کار نیست.بنابراین شخصیت شهید ماهینی بدون اغراق و تملق بیشتر از شخصیت عادی و معمولی است.دوما به همین خاطر از شهید ماهینی منابعی در دسترس نیست. یکی دو اثر هم که وجود دارد تا آنجا که من دیدم ضعیف هستند و  نمیتوان درباره ابعاد شخصیتی شهیدماهینی آنطور که باید و شاید دست پیدا کرد. این موضوع درباره سایر شخصیت ها مثل شهید محسن الهی یا شهید رستمی هم صدق می کند. بهره حال یک پیوند عاطفی شدید بین شهید رستمی و شهید چمران هست که در واقع می توان گفت یک روح بودند در دو بدن که 6 یا7ساعت بعد از شهادت  رستمی، چمران هم در دهلاویه به معاون شهیدش می پیوندد. درباره شهید رستمی هم یک منبع مستقل درباره ابعاد اخلاقی این چهره و کارهای بزرگی که انجام داده موجود نیست. ولی شهید ماهینی واقعاً مظلوم است این غربت و مظلومیت آنقدر زیاد است که خیلی اذیتم کرد در ابتدای کتاب هم به آن اشاره کردم و جالب این که نقش شهید ماهینی خیلی  برجسته تر است. شهید الهی بچه کن تهران اینقدر که شهید ماهینی شناخته شده است آنجا اسم محسن الهی هم شنیده و دیده نمی شود حالا برای شهید ماهینی این سازمان‌ها و نهادها که باید کاری می کردند ولی نشسته اند و کار منسجمی انجام نداده اند و اینکه فعلاً برنامه ریزی برای آن وجود ندارد.امیدوارم این کتاب انگیزه ای باشد برای خلق اثر مکتوب یا غیر مکتوب شناختنامه شهید ماهینی.

((سیدعباس حیدررابوکی ))راوی موتورسوار چمران:

شهید ماهینی ؛زاهد در عین حال اعجوبه جنگی

این کتاب خاطرات ما را از همنشینی، جنگیدن، دوستی و آشنایی با افرادی  که در جبهه هستند و در کتاب نام برده می‌شود تعریف می کند و این بازگویی این خاطرات است که بیوگرافی و شناخت نسبی از این افراد به دست می آید هر کدام از این عزیزان از گوشه کنار کشور آمده اند و حضورشان بخشی از اتفاقات جبهه و جنگ را رقم زده است و از قبل زمینه آشنایی نبود با خلق و خو و روحیات آنها آشنا شدیم.

از شهید علیرضا معینی بخواهم برایتان بگویم: آشنایی با این بنده خدا نداشتم اما  در جبهه محلی بود که مقر بچه‌های بوشهر بود و شهید ماهینی سرپرستی و فرماندهی آن ها را برعهده داشت حدود 200یا300نفری می شدند.این را هم بگویم که ابتدای جنگ آن زمان ،منصبی به نام فرمانده وجود نداشت چون سازمان یافته نبودیم از همه صنفی به جبهه آمده بودند از  بقال و قصاب گرفته تا دانش آموز و معلم و کاسب و کارمند بدون هیچ آموزش نظامی.دشمن حمله کرده بود از مرز عبور کرده و جاهای زیادی هم را اشغال کرده بودند.در تهران هم مسئولین درگیر مسائل سیاسی ومسئله ترورها و  حمله منافقین به شهرها بودند  و ارتش و تشکیلات سازمان یافته که بتواند مقابله کند با ارتش مهاجم عراق که حدود ۱۲ لشکر را به مرزهای ایران  گسیل کرده بود وجود نداشت.

 این موضوع که چهل سال پیش اتفاق افتاده و هیچ اطلاعات جامعی از آن روزها الان وجود ندارد . از همه جای ایران ،مردم از بلوچ ،بوشهری گرفته تا خراسانی و شمالی همه و همه  آماده بودند تا از نفوذ بیشتر دشمن جلوگیری کنند این که بگویم فرمانده از نظر مسئولیتی میگویم و الا از قبل که فرمانده ای نبود نه جنگجو بودند و نه آموزش دیده بودند فقط احساس مسئولیت بود که این افراد را به جبهه آورده بود و به تبعیت از اینها تعدادی دیگر هم راه افتاده بودند و به جبهه رسیده بودند.بعدتر که نظام منسجم تر شد به اینها پست فرماندهی و مقام مسئولیت دادند ولی تا قبل از این اتفاق،بر حسب وظیفه ای که داشتند و کارهایی که انجام می دادند به این ها فرمانده می گفتند

خود چمران اولین ابزار مقابله با دشمن است زیرا شخصی بود که تازه از لبنان آمده بود و در آنجا تجربه موفق تشکیل جنبش عمل و سابقه مبارزاتی و چریکی را با اسراییلی ها در پرونده داشت وقتی به ایران آمد مسئولین به این جمعبندی رسیدند که دکتر چمران می تواند گره گشا باشد دکتر چمران هم ابزارش شد امثال شهید رستمی و شهید ماهینی. هدف چمران هم زمین گیر کردن دشمن است. این در حالی است که در خلال جنگ است که این افراد با ساز و کار جنگی و عملیاتی آشنا می شوند و پخته و آبدیده می شوند.((علیرضا ماهینی)) تا قبل از حمله بستان به رده فرماندهی گردان می رسد و این علیرضا ماهینی و امثال شهید رستمی ،مقدم و حیدرزادگان جنگ را به دست می‌گیرند  و می شوند ارکان جنگ.

 اول آشنایی من با ماهینی کنار کرخه نور بود که داشت می چرخید هم سن و سال خودم بود بیست و دو سال بیشتر نداشت .محجوب سر به زیر بود و حدود 200تا300نفر رزمنده از بوشهر با خودش آورده بود اهواز اردوگاه جلالی .خیلی چهره اش خواستنی بود اما حقیقتش زیاد باورش نمی کردیم .راستش ذهنیت ما از این افراد این جوری بود.به طور مثال یک روز که سید مجتبی هاشمی با آن هیبت و پوشش اورکت آمریکایی، شلوار اسرائیلی و کلاه سبز  و آرم نیروی  مخصوص وارد ستاد جنگ‌های نامنظم شد ما گفتیم بیا این تکاورهای خالی بند هم آمدند.((خنده حضار)) یعنی برداشت امثال ما از این افراد این بود حالا شما این برداشت ما را مقایسه کنید با شخصیت و برداشت شخصیتی از امثال ماهینی اما این افراد جنگ را مدیریت کردند و کار را درآوردند.

بعدها فهمیدیم در عملیات‌ها ،جلو ها ،تک های شبانه مشخص شد این ها  چکاره هستند و بعدها به  اخلاقیات و به قول بچه ها به دل و جگر آنها پی بردیم.اگر آن زمان رادیویی که روشن می کردیم و خبر خوب می خواستم این بود که نیروهای ایران دشمن را در فلان منطقه زمین گیر کردند این خبر خوش بود نه عقب راندند نه شکست دادند.

در مورد شهید ماهینی در سه سطح معنوی ، شجاعت و اخلاقی در این کتاب به آن پرداخته شده است .درست است که پدرش روحانی و خودش معلم بود ولی مثل ایشان کمتر دیده می شد .وقتی جوانبخت آمد و نگارش کتاب را پیشنهاد داد گفتم ما بچه میدان خراسان هستیم گویش و حرف زدن ما را همینطور که هست منعکس کنید و لازم نیست اغراق شود یا اسطوره سازی شود.نمیخواهم مخاطب کتاب بگوید این که خالی بندی بود. راز موفقیت  این کتاب و ویژگی‌های مهم آن این است که به زبان آدم های کوچه و بازار واقیعات جنگ را بازگو می‌کند. شاید محتویات کتاب از نظر ما خاطره ولی از نظر شما ویژگی باشد.

مدل نماز خواندن ایشان این بود با ما فرق داشت این قدر غرق در معنویات بود که اصلاً باور نمیکردم که این چه جوری میخواهد آرپی جی دستش بگیرد و به جنگ تانک ها برود ولی در عمل این را از ایشان دیدیم تربیت این بشر اینجوری بود اینطور جنگیدن را یاد گرفته این هم یک تکلیف آن  هم یک تکلیف دیگر. خیلی آرام بود و مختصر و کم میخورد و می خوابید.

اینها خصوصیت نیست تربیت آنها این بود در موقع جنگ دل و جرات دارد برنامه ریزی دارد طرح و برنامه جنگیدن دارد هر حمله ای می شد شهید رستمی معاون جنگ های نامنظم اول شهید ماهینی را صدا می زد وقتی می رفت هم دست خالی می رفت اما دست پر برمی گشت .

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها