گفت‌وگو با پوریا آذربایجانی، کارگردان سریال «برف بی‌صدا می‌بارد»

نویسنده بودم قصه را کوتاه‌تر می‌نوشتم

کد خبر: ۱۳۷۳۹۹۲

نوشین مجلسی / گروه رسانه

مثل برف که بی‌صدا می‌بارد، گاهی سردی و از میان رفتن پیوندهای عاطفی هم به مرور و بی‌سروصدا رخ می‌دهد و یک روز می‌بینی بر سرت آوار شده و دیگر هیچ‌چیز مثل سابق نیست. پوریا آذربایجانی، کارگردان سریال «برف بی‌صدا می‌بارد» که این شب‌ها از شبکه سه سیما روی ‌آنتن می‌رود و مخاطبانی را با خود همراه کرده است، در گفت‌وگو با خبرنگار روزنامه جام‌جم بیان می‌کند که جذاب‌ترین ویژگی فیلمنامه این سریال برایش خانواده‌محور بودن آن و نمایش اضمحلال آرام یک خانواده است. او در این گفت‌وگو همچنین به نقدهایی درباره انتخاب بازیگران، روایت قصه در دهه 60، تلخی‌های آن و... پاسخ داد.

مدتی است تب دهه 60 راه افتاده است و سریال شما هم در این دهه روایت می‌شود. هرچقدر بار دراماتیک این دهه به خاطر جنگ، شرایط خاص اقتصادی، پوشش متفاوت و... زیاد باشد و به عنوان بستری جذاب برای نمایش یک قصه به کار بیاید، اما تکرار آن، عنصر غافلگیری را از میان می‌برد و به کلیشه تبدیل می‌شود. چرا این تب انقدر داغ شده است؟

دلیل این که نویسندگان و کارگردانان به این سمت می‌روند را نمی‌دانم و باید از خودشان پرسید؛ اما قرار نبود «برف بی‌‎صدا می‌بارد» این طور ساخته شود. وقتی قرار بوده پروسه نوشتنش شروع شود آقای بهبهانی‌نیا داستان را از زمان حال شروع کرده بود و به مشاور فیلمنامه آقای ارگانی و تلویزیون داده بود. آن موقع تصمیم بر این شده پیش‌زمینه اتفاقاتی که در دهه 90 می‌افتد را به شکل فصل یک ببینیم و لذا قصه در دهه 60 نوشته شد. بنابراین، اینکه امروز قصه را در دهه 60 می‌بینیم لزوما به انتخاب نویسنده از اساس برنمی‌گردد یا صرفا به خاطر ویژگی‌های بصری این سال ها نیست.

چرا این تغییر ایجاد شد و قصه به همان شکل روایت نشد که از زمان حال به گذشته بروید تا کمتر شبهه تب نشان دادن دهه 60 ایجاد شود؟

قرار شد قصه را مستقیم شروع کنیم و از زمان گذشته به دهه 90 بیاییم. زمانی‌که این اتفاقات در حال افتادن بوده من به عنوان کارگردان هنوز قرار نبود با این پروژه کار کنم. ماجرا مربوط به زمان ابتدایی است و موقعی که سیناپس‌های بخش اول نوشته شده و گفت‌وگوهایی که بین آقای ارگانی، آقای شفیعی و آقای بهبهانی‌نیا رخ داده بوده است.

«کیمیا»، کار قبلی آقای بهبهانی‌نیا و شفیعی طولانی‌ترین سریال ایرانی بود که با وحود جذب مخاطبان انتقادهایی زیادی نسبت به آن مطرح شد. به نظر می‌رسید به خاطر طولانی بودن کار، بعضی جزئیات از دستشان در رفته است. وقتی قرار شد با آنها کار کنید هراس تکرار آن انتقادها را نداشتید؟

سریال کیمیا نسبتا موفق بود. فارغ از این که کل سریال مورد علاقه من بود یا نه. آقای مسعود بهبهانی نیا کاراکتر به شدت جذابی داشتند و وقتی کسی با ایشان رو‌به‌رو می‌شد متوجه تمرکز و ثباتی که پشت کارهایشان بود، می‌شد. من بعد از خواندن متن احساس کردم بخش‌هایی از کار را خیلی دوست دارم. با آقای بهبهانی‌نیا که صحبت کردم به این نتیجه رسیدم همه چیز دارد درست پیش می‌رود. لذا جایی برای اینکه فکر کنم ترسی بابت کاری که قبلا انجام شده وجود دارد، نداشت. من بر اساس سریال کیمیا انتخاب نکردم که این کار را بکنم؛ بر اساس متن این سریال انتخاب کردم. آقای بهبهانی‌نیا را دیدم، با هم صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدم دارم کار درستی می‌کنم.

مگر برای شروع کارتان چقدر از متن آماده بود که به این اطمینان رسیدید؟ چون در «کیمیا» هم فاز سوم انتقادهای بیشتری را جلب کرد.

وقتی خواستیم کار را شروع کنیم بخش دهه 60 کامل آماده بود. دهه 90 در حال نگارش بود و آقای بهبهانی‌نیا 68 قسمت نوشته بودند که متاسفانه فوت شدند.

وقفه‌ای در پخش سریال ایجاد شد و برخی گمان کردند بعد از آن دهه 90 را می‌بنیم. با پخش قسمت‌های تازه هنوز وارد دهه 90 نشدیم. آن فصل هم با وقفه پخش خواهد شد؟

وقفه‌ای که اتفاق افتاد خواسته تلویزیون بود و ربطی به فیلمنامه نداشت. تلویزیون شب عید تصمیم گرفت پخش را قطع کند و کنداکتور را به پخش چیز دیگری تغییر دهد و بعدا تصمیم گرفت از جایی که قطع شده بود را دوباره پخش کند. وقتی داشتیم تولید می‌کردیم قرارمان این نبود که در دهه 60 دو فصل داشته باشیم و تصمیم گیرنده تقطیعش تلویزیون بود. در رابطه با فصل بعد، یعنی دهه 90 تا جایی که در جریانم فعلا تصمیمی برای ساختش وجود ندارد و این که دلیلش چیست و آیا نبود آقای بهبهانی‌نیا یا عدم توافق بین آقای شفیعی (تهیه‌کننده) و تلویزیون است و یا تصمیم مشخص تلویزیون است را نمی‌دانم ولی این روزها قرار بر تولید نیست مگر این که بعد از پخش سریال تصمیم بگیرند پیش تولید بخش بعدیش را با من یا کارگردان و گروه دیگری آغاز کنند.

قصه در همین دهه 60 به نتیجه می‌رسد یا بدون پایان‌بندی رها می‌شود؟

 نه، این فصل پایان بندی خود را دارد.

قصه فیلمنامهای که قرار بوده در 200 قسمت به تصویر کشیده شود باید ظرفیت بالا و پایه‌های قوی داشته باشد که برای مخاطبان خسته‌کننده نشود. شما چه ویژگی‌هایی در این فیلمنامه دیدید؟

جذابیت این قصه برای من خانواده‌محور بودنش بود. فارغ از هر شعاری که در رسانه‌های گوناگون داده می‌شود، به نظر من خانواده ستون یک جامعه است؛ یعنی اضمحلال خانواده که به مرور این روزها اتفاق افتاده در شکل بزرگش یک جامعه ترسناکی می‌شود که فرد هر روز به این فکر می‌کند که چطور با این جماعت معامله، مجادله و یکه‌به‌دو کند و حرف بزند یا هر چیز دیگری. بنابراین اولین علاقه من به این فیلمنامه ماجرای پرداختن به اضمحلال آرام‌آرام یک خانواده و سرد شدن فضای گرم یک خانواده است. از طرف دیگر فکر می‌کنم فرمول بدمن گذاشتن، عشق گذاشتن، از بین رفتن یک عشق، به وجود آمدن یک عشق دیگر، کینه، انتقام، درد و همه اینها در قصه مولفه‌هایی است که هرکدام می‌تواند در چند قسمت بیننده را با خود همراه سازد توسط آقای‌ بهبهانی‌نیا در قصه گذاشته شده بود.

ولی قصه‌ای که الان می‌بینیم، با توجه به آگاه مخاطب نسبت به دسیسه‌های حبیب گاهی ریتمش کند می‌شود و کشش یک روایت طولانی را ندارد.

البته می‌شد قصه لزوما در صد قسمت تعریف نشود و در مدت زمان کمتری تعریف شود ولی این اتفاقی بود که از اساس نویسنده، تلویزیون و تهیه‌کننده درباره‌اش تصمیم گرفته بودند و متنش هم وجود داشت و قرار بود این اتفاق بیافتد. اگر من در این مورد خاص کلا تصمیم‌گیرنده بودم و از پیش‌تولید متن می‌بودم، تلاش می‌کردم قصه در قسمت‌های کمتری تعریف شود؛ اما از آنجایی که در مراحل تصویب در کنار پروژه نبودم و در پروژه‌ای قرار گرفتم که شکل و شمایلش اینگونه بود،  الان هم از ماجرا ناراضی نیستم.

یکی از انتقادهایی که درباره سریال شما مطرح می‌شود، تلخی قصه آن است. در طول قصه شاهد اتفاقات بد و بدبیاری مدام شخصیت‌های مثبت هستیم. این همه تلخی مخاطبانی که خود در زندگی با دشواری‌هایی زیادی دست و پنجه نرم می‌کنند را دلزده نمی‌کند؟

تلخی هم بخشی از واقعیت زندگی است.  این که افرادی که نقشه‌های بد می‌کشند یا ریا می‌کنند کارشان بیشتر پیش می‌رود و افرادی که آدم‌های مثبت‌تری هستند، گوشه نشینند و آخرش تنها می‌مانند چیزی نیست که در زندگی واقعی خیلی عجیب و غریب باشد. اتفاقا تصاویری که از دنیای پیرامون می‌بینیم همین است. بر این اساس فکر می‌کنم آنچه می‌بینیم در زندگی واقعی رویه غیرمنطقی نیست. برای کسانی که می‌خواهند سریال شاد ببینند قطعا تلویزیون تولیدات مفرح هم دارد. در پلتفرم‌ها هم بسیاری سریال شاد تولید می‌کنند مخاطبان می‌توانند انتخاب کنند و آنها را ببینند. امروز تلویزیون و پلتفرم‌ها آن‌قدر محتوای خوب و بد تولید می‌کنند که جا برای انتخاب خیلی زیاد است. بنده به عنوان کسی که این کار را انجام دام خیلی نسبت به تلخی‌اش گارد ندارم؛ برای این که تلخی‌اش در بستر درست داستانی اتفاق می‌افتد.

پس شما طرفدار واقع‌گرایی صرف هستید و لزومی برای امیدبخشی در قصه‌هایی که به تصویر می‌کشید نمی‌بینید؟

من امید را دوست دارم ولی امیدی که برایش زیرساخت درست تعریف شده باشد. قصه که جلو برود امیدبخشی هم دارد. البته جای درستی از قصه است و این طور نیست که چون باید امید ببخشیم لزوما هر قسمت یا هر دقیقه امیدبخش باشد. من طرفدار امیدبخشی به این شکل نیستم. بستر امیدبخشی مانند چیزهای دیگر باید در قصه به وجود بیاید. وقتی به وجود آمد آنگاه تاثیر می‌گذارد. امیدبخشی بدون بستر و زیرساخت مثل شعارهای خیلی امیدبخش خنده‌داری است که این طرف و آن طرف به مردمی می‌دهند که سفره‌هایشان خالی است. اگر برایش زیرساخت وجود داشت و مردم در سفره‌هایشان نان دیدند کم‌کم امید شکل واقعی به خود می‌گیرد. اینکه فقط امیدبخش حرف بزنیم و بسترش در قصه وجود نداشته باشد به نظرم کار غلطی است. من طرفدار امیدبخشی هستم که برایش ساختمان درست در نظر گرفته شده باشد؛ یعنی کاراکترها بر اساس فرایندی به جایی برسند که در زندگیشان بتوانند تصمیمات درستی بگیرند و این تصمیمات درست منجر به آینده روشن شود. این اتفاق به موقعش در «برف بی‌صدا می‌بارد» خواهد افتاد. تا جایی در قصه، اینگونه است که خانواده سیمین و حبیب پیش می‌روند و احمد و نسرین مدام بد می‌آورند؛ اتفاقات بدی برایشان می‌افتد ولی بعد دیگر اینگونه نیست. البته باید در نظر بگیریم وقتی می‌خواستیم شروع به تولید قصه تولید کنیم، پیش‌بینی‌مان تولید 200 قسمت به بالا بود نه صد قسمت؛ بنابراین همه اتفاقات به شکلی در یک زمان بلند مدت‌تر پخش می‌شد. وقتی تصمیم گرفته شد بخش دهه 90 فعلا تولید نشود باعث شد قدری زمان‌‌بندی ساختاری به مشکل بخورد و ما این تلخی‌ها را پشت هم ببینیم.  

پس الان صد قسمت است؟

قرار است حدود صد قسمت پخش شود اما این که در مونتاژ 98، 99 یا صد قسمت شود را نمی‌دانم. باید ببینیم چطور پیش خواهیم رفت.

بخشی از این تلخی‌ها که اشاره کردیم به خاطر نوع شخصیت‌پردازی‌‌هاست. شخصیت‌هایی مثل حبیب در قصه حضور دارند که تقریبا سیاه هستند و تقابل میان سیاه و سفید بیش از حد شده است.

به نظرم زیاد از حد نشده، برای این که لحظاتی از احمد و نسرین داریم و حتی گاهی عمه داریم که با خودشان دچار چالش‌های انسانی می‌شوند. وقت‌هایی ناراحت می‌شوند.

البته اینها ویژگی‌های طبیعی انسان است که نشان دادنش عادی است.

فقط این نیست. آنها گاهی می‌خواهند انتقام بگیرند. به هر حال بسترهای مختلف باعث می‌شود تصمیماتی مناسب با آن بستر بگیرید؛ یعنی وقتی می خواهید برای تلویزیون کاراکتر مثبت یا منفی بسازید با ساختن در پلتفرم‌ها و... فرق دارد و دلیلش این است که سیاست های این پلتفرم‌ها و بسترها با هم متفاوت است. تصمیم کارگردان، نویسنده، تهیه کننده و یا حتی یک مدیر است و ماجرا اندکی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست.

یعنی اگر دست شما بود مثلا شخصیت‌های احمد و عمه را به شکل دیگری نشان می‌دادید و انقدر سفید نبودند؟

من کلا با اگر زندگی نمی‌کنم چون اگر دست من بود بسیاری اتفاقات دیگر در هر زمینه‌ای در زندگی‌ام ممکن بود بیافتد. وقتی قبول می‌کنم پروسه‌ای را با یک مجموعه شروع کنم یعنی قواعد و قوانین بازی را می‌دانم. می‌دانم فلان سازمان چطور و چگونه تصمیم خواهد گرفت و لذا جایی برای اما و اگر نمی‌ماند. من آدمی نیستم که غر بزنم و بگویم اگر فلان چیز بود من اینطور عمل می‌کردم.

باید بسیاری از قواعد را بدانید چون پیش از این در همین تلویزیون و سینما کار کردید.

بله. خودم تصمیم گرفتم پروژه‌ای را با تلویزیون کار کنم. تلویزیون را می‌شناسم و می‌دانم تصمیم‌گیری‌ها به چه صورت است.

با همه اینها شخصیت حبیب و کینه کهنه‌ای که دارد گاهی با منطق پیش نمی‌رود. شما هم انتقادها نسبت به کینه شتری حبیب و دسیسه‌چینی‌های او که حتی زندگی شخصی‌اش را هم درگیر کرده است شنیده‌اید؟

به نظر من که دست‌اندرکار این پروژه هستم غیرمنطقی نیست. بسیاری اوقات اگر بخواهیم نگاه مخاطب را بررسی کنیم این طور است که می گویند آیا سیمین نمی فهمد حبیب دارد این کارها را می‌کند یا او را بازی می‌دهد؟ به همین دلیل جاهایی ممکن است برای مخاطب شیوه پیش رفتن حبیب و سیمین باورپذیر نباشد؛ البته همین مخاطبان بسیاری اوقات در جواب می‌گویند ما در فامیلمان فردی داریم همین گونه عمل می‌کند یا عشق چشمانش را کور کرد. هر چه به او گفتیم فلان کار اشتباه را کرد و بعدا متوجه اشتباهش شد. از آنجا که شخصیت‌های سیمین و حبیب هیچکدام کاراکترهای ثابتی نیستند و پر از چاله‌چوله روانی و اتفاقات عجیب و غریبی هستند که از کودکی برایشان رخ داده نمی‌شود گفت اینها خیلی منطقی و روی روال پیش می‌روند. آنها بر اساس چاله‌چوله‌های شخصیتی‌شان جلو می‌روند. نمونه‌هایشان در همه جوامع زیاد است.

سیمین هم علی‌رغم تحصیلات و سنی که دارد، گاهی رفتارهای کودکانه‌ای در برخورد با خواهرانش از خود نشان می‌دهد که سراسر لجاجت و خشم است.

این برمی‌گردد به تمام اتفاقاتی که از بدو شکل‌گیری شخصیت در کودکی برای او رخ داده است.  

الیکا عبدالرزاقی، بازیگر نقش سیمین علی‌رغم بازی خوبش به لحاظ سنی به نقش‌ و همچنین بازیگران مرد مقابلش نمی‌خورد و همین باورپذیری را کم می‌کند. انتخاب‌ نخستتان او بود؟

ازابتدا که می‌خواستیم سریال را بسازیم نگاهمان به دهه 90 هم بود؛ یعنی باید بازیگرانی را انتخاب می‌کردیم که بعدا نگویند این با یک عینک پیر نمی‌شود. بایستی میزانی از جوانی را رعایت می کردیم تا بعدا بتوانیم از آن سمت ماجرا به مشکل بر نخوریم.

متوجه هستم که می‌خواستید در دام انتقاداتی که به آثاری مثل عینک ستایش و کیمیا شد، نیفتید. اما حالا در جوانی این شخصیت‌ها به مشکل برخوردیم. چرا از بازیگران مختلف در دوره‌های زمانی متفاوت استفاده نکردید؟

تغییر بازیگر پروسه‌ای است که قبلا انجامش دادم ولی در این سریال با تهیه کننده و نویسنده به این نتیجه رسیدیم که این کار را نکنیم بهتر است. نتیجه همه جلسات این شد که به سراغ انتخاب بازیگرانی برویم که نسبتا بتوانند هر دو زمان را بازی کنند. به نظرم در توانایی بازیگرانی که انتخاب کردیم حرفی نیست؛ اما دقیقا همه بازیگرانی که انتخاب کردیم انتخاب‌های اول من نبودند. در هیچ پروژه‌ای چنین اتفاقی نمی‌افتد و هزار محدودیت برای انتخاب بازیگر وجود دارد، از تصمیم خودمان که بازیگران در پروژه‌ای باشند یا نباشند گرفته تا ماجراهای مالی، قصه را دوست دارند یا نه، تلویزیون آنها را دوست دارد یا نه و آنان تلویزیون را دوست دارند یا نه و هر چیز دیگری؛ ولی الان برای من مجموعه قابل تاییدی است و به نظر می‌رسد چیزی که باید ساخته می‌شده بر اساس مختصات تولید، ساخته شده است. من از مختصات تولید حرف می‌زنم به این دلیل که هیچ وقت نباید از کارخانه‌ای که برای یک تولید خاص طراحی شده انتظار تولید چیز دیگری داشت.

نکته‌ای که گفتیم در مورد خانم شیرازی هم صدق می‌کند که در مقابل آقای پاشا رستمی هستند؟

بله، همه این ماجراها اتفاق می‌افتد و علاوه بر این در واقعیت هم این گونه است که وقتی خانم‌ها هیچ کاری با صورتشان نمی‌کنند و آرایش ندارند سن کمی در صورتشان نمود بیشتری پیدا می‌کند مخصوصا پوشیدن لباس‌های دهه 60 بر این مساله می‌افزاید.

نقطه مقابل، بچه‌های قصه یعنی پگاه و دانیال هستند که اصلا در این دهه بزرگ نمی‌شوند؟ قرار نیست بازیگرانشان تغییر کنند؟

در این دهه کل ماجرایی که تعریف می‌کنیم در حدود دو سال و نیم اتفاق می‌افتد. پروژه فیلم‌برداری هم حدود یک سال و 7-8 ماه طول کشید و لذا یک سیر طبیعی رشد کودکان را در مورد بچه های قصه داشتیم. همچنین از لحاظ استاندارد تولید نمی‌توانستیم صبر کنیم این بچه‌ها بزرگ شوند و بقیه سریال را تصویربرداری کنیم. به نظرم نسبت به طول زمان قصه اتفاق عجیبی نیست؛ یعنی بچه‌ها همین قدر رشد می‌کنند. کل قصه ای که می‌بینید از اواخر سال 66 تا اواخر 68 اتفاق می‌افتد.

به تصویر کشیدن زمان طولانی در یک قصه، حفظ راکوردها را سخت می‌کند. به ویژه اگر زمانی که روایت می‌کنید مربوط به گذشته باشد احتمال گاف‌های تصویری و... هم وجود دارد. مثلا خودرو یا نشانی از زمان حال در گوشه‌ای از تصویر دیده شود. چه کردید که این روند به درستی و کم‌خطا پیش برود؟

در تولیدات این شکلی ممکن است اشتباهاتی به وجود بیاید ولی همگی در گروه کارگردانی خیلی تلاش می‌کردیم یادمان باشد فلان اشتباه در فلان جا پیش نیاید. منشی‌صحنه بسیار دقیقی داشتیم؛ حواسش بود که مو را از ماست بیرون بکشد. به هر حال در تولیدات این مدلی با توجه به اقتضائات تولید و هزار چیز دیگر ممکن است اتفاقات واقعا غیر قابل کنترل باشد و از دست آدم در برود؛ اما یک تلاش بسیار جدی مخصوصا از طرف منشی‌صحنه وجود داشت که کمترین اشکال راکوردی را داشته باشیم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها