شغلت چه بود؟
ضایعات جمعکن. ساعتها باید در خیابانهای تهران و اطراف شهر به دنبال یک لقمه نان میگشتم. آنقدر میگشتم تا شاید فردی، ضایعاتی برای فروش داشته باشد. آنها را جمعآوری میکردم و به افراد دیگری میفروختم تا پولی به دست بیاورم و هزینه زندگیم جور شود. به هر دری میزدم، پولی دستم را نمیگرفت که زندگی خوبی برای خانوادهام فراهم کنم.
با همسرت اختلاف داشتید؟
همسرم 20سال داشت. با عشق و علاقه زندگیمان را شروع کردیم. شش سال قبل، ازدواج کرده و برای پیدا کردن زندگی بهتر، از افغانستان راهی تهران شدیم. ثمره زندگیمان پسری دو ساله است. اوایل، اختلاف آنچنانی با هم نداشتیم و شرایط خوب بود. اما کمکم این شرایط، رنگ و بوی دعوا و قهر و آشتی به خودش گرفت. او مدام زندگی بقیه اقوام، دوست و آشنا را با زندگی خودمان مقایسه میکرد. غرزدنهای او تمامی نداشت. زیادهخواه بود. مدام از من میخواست زندگیمان را مثل زندگی اطرافیان کنم. اما من با پولی که به دست میآوردم، نمیتوانستم به خواستههای او عمل کنم. همین باعث شده بود دامنه اختلافهایمان بیشتر شود.
بعد چه شد؟
میانجیگری خانوادههایمان نیز تاثیرگذار نبود. او وقتی آشتی میکرد و به خانه بازمیگشت، همه چیز را فراموش و غرزدنهایش را شروع میکرد. شبها که از سر کار بازمیگشتم غرزدنهایش تا نیمهشب ادامه داشت. دیگر از این وضع خسته شده بودم. نمیدانستم باید چه کار کنم. حتی پولی نداشتم مهریهاش را بدهم و از آن زندگی خلاص شوم. از سویی به خاطر بچه دو سالهام دلم نمیآمد، طلاقش دهم.
از شب قتل بگو؟
آن شب، خسته و کوفته به خانه آمدم. هنوز ظرف شام را جلویم نگذاشته بود که غرزدنهایش شروع شد. چرا فلان زن زندگیش اینطور است، تو برایم نمیتوانی زندگی خوب، طلا و... فراهم کنی. از شوهران فامیل یاد بگیر که برای همسرشان چه میکنند و... او به وضع مالی من توجه نمیکرد و خواستههای ریز و درشت خودش را میگفت. یک لحظه، انگار خون به ذهنم نرسید و خسته از این غر زدنها، شالش را برداشته و به دور گلویش انداختم و فشار دادم. دست و پا میزد و برای زنده ماندن تقلا میکرد. آخر هم نفسش بند آمد و مرد.
بعداز قتل چه شد؟
وقتی به خودم آمدم و دیدم او را کشتهام، شوکه شدم و نمیدانستم باید چه کارکنم. گفتم شاید نمرده باشد و بشود او را نجات داد، به مادر و عمویم زنگ زدم که آنها به خانهمان آمدند. خودم هم از ترس فرار کردم. امید داشتم آنها اورژانس را خبر کنند و همسرم زنده بماند اما اینطور نشد و ماموران مرا در خانه یکی از دوستانم دستگیر کردند.
پشیمانی؟
خیلی. او را دوست داشتم و نمیخواستم بمیرد. اما خودش با زیادهخواهیها و غرزدنهایش باعث شد ناخواسته جانش را بگیرم. حالا او در خاک سرد دفن شده و من سالها باید در زندان بمانم و معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظارم است. دلم برای فرزند دوسالهام تنگ میشود و نمیدانم سرنوشت او بعد از من چه میشود.
منبع: ضمیمه تپش روزنامه جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد