همه حکایت از این دارد که ما نزدیکترینها به مرکز بارگاه سلطنت امام جواد را داریم.امام جواد، عزیز دل امام رضاست.
امام جواد، جوانترین امام اهل بیت است که در این هفته به سوگش می نشینیم، راه عراق بسته است پس دلها را مشهد ببریم و به بابایش تسلیت بگویم و بخواهیم.
باباها قسم جان پسر را نه نمی گویند. در این صفحه یک زیارت از راه دور داریم و قرار است با هم به مشهد سر بزنیم.
فقط هم به حرم نمی رویم و راه می افتیم در کوچه و خیابان شهر. حتی چند ده سالی به عقب هم بر می گردیم تا ببینیم پدران و مادران ما قبلا چگونه به زیارت امام رضا می رفتند. در این روزهای کرونایی، همین زیارت از راه دور هم خودش توفیقی است.
دور ساق گنبد امام رضای جان آن تسمه آبیرنگ دلبر را همه فکر میکنند که آیاتی از قرآن یا حدیث و روایت است اما اینجوری نیست. این طوق آبی رنگ شرح ساختن گنبد است. توضیح اضافه چرا: خودتان واو به واو ترجمهاش را بخوانید. به نام خداوند بخشنده مهربان. از بزرگترین توفیقات خداوند این بود که سلطان اعظم و مولای پادشاهان عرب و عجم و دارنده نسب پاک نبوی و افتخار درخشان علوی، خاک پای خادمان این روضه نورانی ملکوتی و رواجدهنده آثار پدران معصومش یعنی سلطان فرزند سلطان شاهعباس موسوی صفوی بهادرخان افتخار یافت که با پای پیاده از پایتخت اصفهان به زیارت این حرم شریف بیاید و از خالصترین اموالش این گنبد را به طلا آذین کند که در سال ۱۰۱۰ هجری قمری آغاز شد و در ۱۰۱۶ به پایان رسید.
نه فکر نکنید الان میخواهم یک چیز گریهدار بگویم راجع به کبوتر و حرم. اتفاقا کمی هم خندهدار است. توی رواق نشسته بودم و یک چیزی از امام رضا میخواستم که یک ذره غیرمنطقی بود. ولی خودم را لوس کردم و هی گفتم. آخرش هم گفتم اگر به ضررم است یک نشانهای بفرست که خیالم تخت شود...جملهام هنوز تمام نشده بود. کبوتری از بالا روی پیراهنم خودش را سبک کرد.
اسم سمت راستی را مثلا بگذاریم محمد، اسم سمت چپی را علی. شرط میبندم این دوتا سرتق با مدرسه آمدهاند اردو. بعد همه معلمها را پیچاندهاند. پولهایشان را ریختهاند روی هم و بدوبدو چپیدهاند توی یک عکاسی این عکس را با هم انداختهاند. عکس شتابزدهای است. اینقدر که محمد وقت نکرده پاچه دمپاهایش را صاف و صوف کند. یک شیطنت آرامی توی عکس موج میزند. من میگویم حتی شاگرد عکاس از این دونفر عکس گرفته. به قاب دقت کنید. آن موزاییکهای شطرنجی نباید توی قاب باشند.
این هم یکی دیگر از بامزگیهای دیداری شهرداری مشهد. یک قلک شکسته در ابعادی غولآسا با اسکناسها و سکههایی که همهمان ازشان خاطره داریم. چقدر خاطره زنده شد. چقدر طراحش با شخص من همفکر بوده. عین همین قلک را داشتم که پدرم هرچه پول توجیبی میداد میانداختم داخلش. قبل از مشهدها بابا اجازه میداد بشکنمش و با پولهایش برای خودم هرچه دوست داشتم در مشهد بخرم.
بچه که بودم وقتی ساقدوش پدرم میشدم تا به ضریح برسیم و ببوسم. مست از نگاه آینهها و لوسترها زیر گنبد که میرسیدیم چشمم پی اینها بود. هشت تا از این تابلوهایی که تویش انواع و اقسام زیورآلات گرانبها بود. از جواهرات شاهان قاجار بگیر تا گردنبند دختر شاه عباس صفوی توی این تابلوهای قشنگ پیدا میشود. این صفحه اجازه نداد که مفصلش را بنویسم. یک سرچ کوچک شما را حیرتزده میکند.
دوربینها روی سه پایههای چوبی. اول کوچه ثبت. مثل این روزها نبوده توی هرجیبی یک دوربین باشد. مثل الان نبوده که صبح بشینی بروی مشهد ظهر نمازت را پیش امام رضا بخوانی شب بروی نجف. سالی یک مشهد میرفتند، آن هم اگر میرفتند. عکاسها کار و بارشان سکه بود. نگاه کن به دستهای توی جیب و لبخند عاقله مرد. این عکس صدا دارد انگار. مرد دارد با لبخندش به عکاس میگوید یره ما خودمان از همه عکس مگریم. توکه دگه ماره عکس نکن دگه...
چهره سوخته و استخوانی و لباس پسر داد میزند توی مشهد یا یکی از شهرهای اطرافش سرباز است. چهره زحمتکشیده پدر میگوید پول و پلهای روی هم گذاشته دست همسر و بقیه بچهها را گرفته و آمده مشهد. کت شلوار سرتقخان پایینی که دستها را گره کرده روی شکم و خط اتوی شلوار بابا میگوید دستشان به دهنشان میرسد. شرم زیبای دختر و مادر را ببینید که چه سفت حجاب گرفتهاند و انگار معذبند. آن پهلوان توی بغل مادر هم احتمالا الان خودش نوه دارد... خدا همه امام رضاییها را بیامرزد.
مشهدیهایی که پایین پای حضرت خانه دارند قدیمیهاشان به بالاسریها میگفتند شما به امام بیاحترامید و کلکلی با هم داشتند. ولی همین که داری توی مشهد میروی یکهو میبینی یکی وقت اذان خم شد به یک سمتی مودب ایستاد و ادای احترام کرد محضر امام رئوف یعنی این امام با این مردم دارد زندگی میکند. این مجسمهها را چندسال پیش شهرداری مشهد جایجای شهر کار کرد و انصافا قشنگ بودند.
تیپ لباسها میگوید دهه 60 است. ترکیب لباسها میگوید یا پاییز است یا زمستان. برق چشمها میگوید روز آخر رفتهاند زیارت. بعدش چلوکباب خوردهاند. بعدش نوشابه شیشهای سرکشیدهاند بدون نی. بعدش همان طور که گاز نوشابه وقت بادگلوزدن بینیشان را میسوزانده و اشک به چشمانشان میدوانده. قرار مشهد بعدی را فیکس کردهاند. ور قصهپرداز ذهنم میگوید توی عکاسیها گشته اند دیدهاند عه این عکاسی آهوی تاکسیدرمی شده هم دارد. انتخابش کردهاند برای عکاسی. یک عکس یادگاری گرفتهاند از رویش پنج نسخه چاپ کرده و خاطره شدهاند.
آن موقعها میگفتند حج فقرا. الان وضع خوبها هم مشهد بخواهند بروند باید کلی چرتکه بیندازند و حساب و کتاب کنند. مشهد شهر خوشمزه ای است. رستورانهای تمیز و مرتب و باکیفیتی دارد. خوراک خوب دست مردم میدهند و خب البته پولش را میگیرند. شیشلیک مشهد هم معروف است. صاحب نفسی میگفت: هر گوسفندی یک سیخ شیشلیک میدهد. این همه شیشلیک در مشهد خورده میشود و تمام نمیشود هم یکی از برکات امام رضاست.
حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد