شاید در بعضی مناطق بعضی از این رسمها نباشند اما دست کم در شهر ما که اینطور بود. مثلا عیدی دادن و عیدی گرفتن یکی از بهترین اتفاقهایی بود که میافتاد و اصلا من آن موقعها به عشق عیدی گرفتن میرفتم عید دیدنی. البته عیدیها را هم میگرفتیم اما به دست خودمان نمیرسید.
معمولا پدر و مادرها میگرفتند به اسم این که برایمان نگه دارند اما آنها هم عملا همان عیدیها را پخش میکردند بین بچههای دیگر فامیل و احتمالا برای آن بچهها هم همین اتفاق میافتاد و در نتیجه یک گردش مالی ایجاد میشد که برآیندش برای ما صفر بود!
یکی دیگر از رسمهای نوروزی که در شهر ما مرسوم بود، این بود که عید دیدنی را از صبح خیلی زود شروع میکردند. از آنجا که پدر من بزرگترین عضو فامیل بود، خانه ما اولین خانهای بود که اول صبح باید زنگش به صدا درمیآمد.
البته عمهام از پدرم بزرگتر بود اما چون خارج از ایران زندگی میکرد و مهمانی رفتن خانهاش نیاز به اخذ ویزا و بعضی کارهای اداری دیگر داشت، اعضای فامیل به جای قبول زحمات سفر خارجی توافق کرده بودند که پدر من را به عنوان عضو بزرگتر به رسمیت شناخته و ۸ صبح، باور بفرمایید ۸ صبح، زنگ خانهمان را بزنند و من که تازه از تعطیلی مدارس و شوق تا لنگ ظهر خوابیدن سر کیف آمده بودم، من که حتی کنکورم را هم با نیم ساعت تأخیر رفتم سر جلسه را با صورت پف آلود از زیر پتو به عرصه مهمانی بیاورند.
بعد که به عرصه مهمانی میآمدیم با مشکل بعدی رو به رو میشدیم و آن شناختن فامیلهای دور بود. آن دسته از فامیلها که اگر نسبتشان را بخواهیم بنویسیم یک پاراگراف میشود و اگر جایگاهشان را روی شجره نامه بخواهیم نشان دهیم باید برویم نوک یک شاخه خیلی دور که از قاب بیرون زده و یک جوانه سرش سبز شده را جست و جو کنیم.
حالا شما فکر کنید هشت صبح یک روز تعطیل در عید نوروز با این فامیل خیلی دور مواجه میشوید و بعد از آن، مشکل سختتر امتحان شفاهی بود که در حضور خانواده انجام میشد و یک سوال مهم داشت: ایشان را میشناسی؟ معلوم است که نمیشناسم! من بچه چرا باید کسی که یک سال پیش به قدر یک مهمانی دیدهام و توضیح نسبتش با ما یک پاراگراف میشود را بشناسم؟ اما معمولا در جواب این سوال و برای حفظ آبرو میگفتیم: بله! اما ای کاش ماجرا به همین جا ختم میشد و سوال بعدی از راه نمیرسید: اگه اسمشون رو گفتی! اینجا بود که یا باید وا میدادی و اعتراف میکردی که نمیشناسی. یا باید من و من میکردی و زمان میخریدی تا امدادی غیبی برسد، یا این که شانسی یک اسم را میگفتی و خدا را چه دیدی شاید هم درست از آب درمیآمد.
اما یکی از معضلات همیشگی من که شاید معضل خیلیهای دیگر هم باشد این بود که با نزدیک شدن به عید همیشه مساله خانه تکانی در خانه پیش کشیده میشد.
من طی سالها تجربه برای فرار از گیر افتادن در این معضل به یک فرمول کارآمد و قطعی رسیدهام که میخواهم اینجا با شما مطرح کنم. توقع هم ندارم تشکر کنید، همین که دعایم کنید کافی است. فرمول این است: هر جا که شما ناچار به کمک در خانه تکانی شدید، کافی است بگردید و یک چیز گرانبها پیدا کنید، چیزی که یا قیمتی است یا ارزش تاریخی دارد یا برای خانواده ارزش معنوی دارد... چه میدانم ظرفی، گلدانی، مجسمهای، زهرماری، چیزی... بعد آن را بزنید همان اول کار بشکنید! این باعث میشود همان اول کار بگویند دست و پا چلفتی و بی عرضه و شما همان اول کار بازنشسته شوید و بروید دنبال کار و زندگی خودتان. خیلی هم نگران این غر زدنها و ملامتها نباشید. معمولا در آن هیاهوی خانه تکانی بیشتر از نیمساعت طول نمیکشد و بعدش همه یادشان میرود. خلاصه برای فرار از معضل خانه تکانی فقط کافی است همان اول کار یک خرابکاری بزرگ کنید.
یک چیز دیگر را هم صادقانه و باز هم از سر سالها تجربه بگویم. همه این حرفها که میگویند نوروز است بیایید در این خانه تکانی دلهایمان را بتکانیم و از کینه و نفرت پاک کنیم... بیایید کدورتها را کنار گذاشته و از حال یکدیگر خبر بگیریم... همهشان مزخرف است! نوروز فقط یک لحظه است که توپ شلیک میشود و بعدش همان آهنگی که احتمالا همین الان دارد توی سرتان پخش میشود، پخش میشود و بعدش دیگر هیچ فرقی با روزهای قبل و روزهای بعدش ندارد. اصلا همین که باورهای قدیمی میگویند لحظه تحویل سال تخممرغهای سفره هفت سین میچرخند و ماهیها میایستند.
من سی و چند سال در لحظه تحویل سال به تخممرغها و ماهیها خیره شدم و حالا با اطمینان به شما میگویم که این اتفاق نمیافتد. تصمیم آدمها به عوض شدن و زدودن کینهها و کنار گذاشتن کدورتها و خانه تکانی دل و همه این حرفها فقط برای لحظه سال تحویل است. مثل شاگرد تنبلی که اواخر شهریور تصمیم میگیرد امسال دیگر خوب درس بخواند و بعد میرود همه وسایل تحصیل را خیلی مرتب جور میکند و با اشتیاق اول مهر در مدرسه حاضر میشود اما سوم مهر همان شاگرد تنبل سال قبل است.
راستش را بخواهید بعضی از رسمها که از قدیم درست شده بودند که بیایند و حالمان را خوب کنند، متاسفانه این روزها تبدیل شدهاند به مایه عذاب بعضی خانوادهها. خانوادههایی که توان سفرهآرایی ندارند. خرید لباس نو که از رسمهای حال خوب کن قدیم بوده الان برای خیلی از خانوادهها تبدیل به دردسر شده است. ماجرا این است که قرار بود نوروز حالمان را خوب کند. اگر قرار باشد رسیدن نوروز یک غم به غمهای پدری اضافه کند که از فکر لباس نو و خرید شب عید خوابش نمیبرد، برای من دو زار نمیارزد. ساده بگویم، اگر خانوادهای برای مهمانداری در نوروز به مضیقه و تنگنا بیفتد، تمام این هیاهوها برای رسیدن به لحظه سال تحویل «کشک» است.
امیرعلی نبویان - روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد