گفت‌وگو با مستوره افشار، دختر زنده‌یاد قاسم افشار

بابا که رفت، سردرگم شدم

شما هم حتما شنیده‌اید که از بزرگان و آدم‌فهمیده‌ها نقل قول می‌کنند، آن‌گونه زندگی کن که وقتی از این دنیا رفتی هر وقت نامت آمد بگویند روحش شاد، خدا رحمتش کند، آدم خوبی بود. نام نیک، کردار نیک و البته فرزند نیک تنها بازمانده‌های انسان است که خدابیامرزی به‌همراه دارد.
کد خبر: ۱۳۰۵۲۷۸

حالا در آستانه میلاد امیرالمومنین (ع) و روز پدر ما هم یادی می‌کنیم از زنده‌ یاد قاسم افشار، گوینده اخبار که اردیبهشت سال ۹۷ از دنیا رفت.

هر کسی که این خبر را شنید، فاتحه‌ای خواند و خدابیامرزی برایش گفت و اکنون هم که نامش به میان می‌آید، ناخودآگاه برایش طلب‌مغفرت می‌کنیم. ما که سال‌ها مخاطبش بودیم و از دور می‌شناختیمش و عاقبت‌بخیری شاید همین باشد که آن‌قدر خوب زندگی کنی که میلیون‌ها آدم دورادور تو را بشناسند و همه به نیکی از تو یاد کنند.

در آستانه روز پدر، دهه شصتی‌ها و نسل‌های قبل‌تر به یاد می‌آورند، آقای افشار گوینده خبر را که بخش کوچکی از موهای جلوی سرش سفید بود و شبی در وقت خبر شبانگاهی شبکه یک تلویزیون همکار آقای افشار گفت که دختر او به‌دلیل بلعیدن پاک‌کن از دنیا رفته است. بعدها که آقای افشار دوباره به تلویزیون برگشت و گویندگی را ادامه داد ما دیدیم که موهای او به چه سرعتی سفید شد. داغ دخترک که مائده نام داشت، پدر را پیر کرد.

«ام‌ابیها»ی افشار

حالا در آستانه روز پدر با دختر دوم آقای افشار هم‌صحبت شدم. مستوره که بعد از فوت خواهر، تبدیل به تک‌فرزند خانواده می‌شود و به عشق خواهر نام دختر خودش را مائده می‌گذارد.

مستوره مثل هر دختر ایرانی دیگر، دلباخته پدر بوده و هست، می‌گوید: «پدر آن‌قدر با من ارتباط نزدیکی داشت که مرا «ام‌ابیها» خطاب می‌کرد. عشق می‌داد و عشق می‌گرفت. یک همزمانی جالب برایتان تعریف کنم؛ به ماه قمری روزی که خواهرم مائده فوت کرد، میلاد امام جواد(ع) بود و روزی که دخترم متولد شد هم روز میلاد امام جواد(ع) بود. در همان روزی که عزیزی را از دست دادیم، خدا به ما عزیز دیگری داد. پدرم سه نسل زن را بسیار دوست داشت: مادرم؛ افتخارالسادات، من و دخترم مائده. عاشق دخترانش و همسرش بود. مادرم تعریف می‌کند که وقتی من به دنیا آمدم هرچند فرزند دوم بودم و برخی تصور می‌کردند که بابا دوست داشته دومی پسر شود اما پدر آن‌قدر خوشحال بوده که به همه بیمارستان شیرینی لطیفه می‌دهد.»

خیّر گمنام

مستوره افشار درباره خودش می‌گوید: «من از این شاخه به آن شاخه زیاد پریدم. هم درس مهندسی نرم‌افزار خوانده‌ام هم روان‌شناسی اما در رشته‌های مختلف فعالیت داشته و دارم. پدرم این جرات را به من داد که هر کاری که ذوقش را دارم و دوست دارم تجربه‌اش کنم، انجام دهم. البته بعد از فوت بابا کمی آرام و قرار گرفتم و تجربیاتم را محدودتر کردم به دو دلیل؛ اول این‌که مادر کمی حال‌ندار است و باید بیشتر از او مراقبت می‌کردم و دوم، رسیدگی به موسسه خیریه‌ای که از پدر به یادگار مانده و باید به همان شکلی که بابا آن را تاسیس کرد و کارهایش را پیش‌برد، فعالیتش ادامه پیدا می‌کرد. موسسه‌ای که پدر با این انگیزه راه‌اندازی کرد که خوبی‌های دنیا را ادامه بدهد و دست‌به‌دست کند تا شاید که دنیا پر از خوبی و خیر و برکت شود. این موسسه که «هدای‌ الابرار» نام دارد و پدر با هزینه شخصی آن را راه‌اندازی کرد و اداره می‌کرد، حقوق پرسنل را خودش پرداخت می‌کرد و کمک‌های خیرین را صرف مدرسه‌سازی می‌کرد. هرچند راهبرد این موسسه مدرسه‌سازی است اما خدا به ما کمک کرده و ۷۰۰خانواده را تحت پوشش داریم. بابا درباره این موسسه تبلیغ و از آن صحبت نمی‌کرد چون از جایی بودجه خاصی نمی‌گرفت، باورش بر این بود که کار خیر زیبایی‌اش در این است که پنهانی باشد. اما در این موسسه به روی خیرین نیکوکار باز است و ما به کارمان ادامه می‌دهیم و امیدواریم که خدا و پدر از ما راضی باشند.»

مذهبی متفکر

مستوره افشار درباره مذهبی بودن پدرش می‌گوید: «پدر مذهبی بود و به ائمه ارادت داشت اما این ایمان را جار نمی‌زد و شعار نمی‌داد چون این ارادت کاملا قلبی بود. درباره دین بسیار مطالعه می‌کرد. قرآن می‌خواند و نهج‌البلاغه را چندین‌بار خوانده بود و کتاب‌های دیگر مرتبط با دین را هم مطالعه می‌کرد و به ما هم همین روش را یاد داده بود. ما را با اصول دین و اعتقادات مذهبی آشنا می‌کرد اما برای مذهبی بودن نه به ما جایزه می‌داد و نه تنبیه می‌کرد. آنقدر آرامش داشت و آنقدر این ایمان به او صبر داده بود که کنارش که بودی شیفته و عاشق مرام و مذهبش می‌شدی. بسیار می‌خواند برای همین در بسیاری از رشته‌ها تخصص داشت از روان‌شناسی بگیر تا اقتصاد. کارهای زیادی بلد بود و مرا که دخترش بودم هم تشویق می‌کرد که کارهای مختلف را یاد بگیرم. تفکرش این نبود که این کار پسرانه است و آن کار دخترانه. تا جایی که به شأن و جسم ما لطمه‌ای وارد نمی‌شد، اجازه می‌داد تجربه کنیم. کنار چنین پدر اهل تفکر و عملی زندگی بسیار زیبا و دوست‌داشتنی بود. برای همین وقتی بابا رفت، بخشی از وجود ما را هم با خود برد. هیچ چیزی جای بابا را برای ما پر نمی‌کند. وقتی بابا رفت، سردرگم شده بودم و نمی‌توانستم فقدانش را پر کنم تا این‌که به این باور رسیدم که بابا به سفر رفته و چقدر خوب که ما هم می‌میریم و در دنیای دیگر او را می‌بینیم. فقط باور این‌که او به سفر رفته آرامم کرد و می‌کند. پدر که تمام نمی‌شود. پدر که فراموش نمی‌شود، چه باشد چه نباشد. »

رفاقت پدر - فرزندی

در آستانه روز پدر از تجربه‌ام در ارتباط با پدرم می‌گویم، بین ما هر چه بود فقط بر مبنای احترام بود. بابا هرچیزی را که یک پدر باید به فرزندش بیاموزد به من آموخت. زمانی که جوان‌تر بودم و در سن پرشور انتخاب‌های مختلف، وقتی به بابا می‌گفتم که من مثلا فلان کار را می‌خواهم انجام دهم، اگر مخالف بود، صراحتا می‌گفت. یادم هست که گاهی مقاومت می‌کردم اما آنقدر رابطه عاطفی من و بابا قوی بود که در نهایت کاری را می‌کردم که پدر ناراحت نشود و بعد نق هم می‌زدم که شما مرا سر دوراهی انتخاب خودم و شما قرار می‌دهی و عاقبت من به راهی می‌روم که شما می‌خواهی. آنقدر بابا را دوست داشتم که اصلا نمی‌خواستم کاری بکنم که او ناراحت شود. الان که بابا نیست، خوشحالم از این‌که کمتر پیش آمد که او را ناراحت کنم. به‌نظرم بهترین کاری که فرزندان در قبال پدر و مادرشان می‌توانند انجام دهند این است که به آنها احترام بگذارند و تا جایی که می‌توانند روی حرف‌شان حرف نزنند. حیف است که دل آنها را بشکنیم و غصه‌دارشان کنیم. من پدر نیستم که از جایگاه آنها صحبت کنم اما از تجربه رابطه با پدرم به این نتیجه رسیدم که بهترین راهی که بین پدر و فرزند جواب می‌دهد و به بن‌بست نمی‌خورد این است که والدین به‌خصوص پدران با فرزندان‌شان رفاقت کرده و با آنها گفت‌وگو کنند و حرف بزنند. من و بابا زیادی با هم صحبت می‌کردیم. درباره همه‌چیز. این گفت‌وگوها راه را به ما نشان می‌داد و نمی‌گذاشت سوءتفاهم یا کدورتی پیش بیاید. بهترین دوست و رفیقم در زندگی پدرم بود و من بهره‌های زیادی از این رفاقت بردم. البته بابا با همه نزدیکان و اطرافیانش رفیق بود. او روح وسیعی داشت و آنقدر عشق درون خودش ذخیره داشت که هرچقدر هم به دیگران می‌داد تمام که نمی‌شد، بیشتر هم می‌شد. زنده‌یاد قاسم افشار، راه و رسم عشق‌ورزی را بلد بود همان‌طور که رسم بابا بودن را خوب بلد بود.

طاهره آشیانی - روزنامه نگار / روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها