روشنفکران و متفکران مدرن، مکرر به این دوران و ارزشها و آمالاش اشاره و استناد میکنند و صدها و فراتر از آن هزاران کتاب، رساله و مطلب در بررسی و تحلیل و اغلب تمجید آن نوشتهاند.
خود اندیشمندان دوران به اصطلاح روشنگری (کسانی چون کندور، ولتر، هلوسیوس، کانت و...) به درجات و به اشکال مختلف بر این باور بودهاند که با ظهور تام و تمام مدرنیته در روشنگری، دوران صلح فراگیر و رفاه تمامعیار و آزادی انسانی و غلبه بر فقر و بیماری آغاز شده است. این خوشبینی متوهمانه در قرن هجدهم در محافل مختلف فیلسوفان و روشنفکران غربی رواج داشت و در قرن نوزدهم نیز (حداقل تا سالهای دهه 1880) کم و بیش تداوم یافت.
گرچه در درون جنبش موسوم به روشنگری گرایشها و رویکردهای ایدئولوژیک مختلفی وجود داشت، اما جریان غالب و اصلی ایدئولوژی دموکراسی لیبرال بود که از ولتر تا کانت و از لاک تا بنژامن کنستان از آن سخن میگفتند و به آن تعلق خاطر داشتند.
در قرن هجدهم و در همین دوران موسوم به روشنگری (که البته اگر واقعبینانه بنگریم به دلیل باطن اومانیستیک و خودبنیادانگارانهاش، دوران ظلمت وصف حقیقی و گویاتری برای آن است) در پی جنگهای استقلال، ایالات متحده آمریکا به وجود میآید.
بنیانگذاران ایالات متحده آمریکا (که در ادبیات سیاسی و رسانهای آمریکا از آنها با عبارت پدران بنیانگذار نام میبرند) شیفته و مروج آموزههای روشنگری و پیرو ایدئولوژی غالب آن (لیبرال دموکراسی) بودند و حکومت ایالات متحده را بر پایه مشهورات آن دوران ایدئولوژیاش بنا کردند.
سیر حوادث و تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در کشورهای غربی مدرن، توخالی بودن و بطلان وعدههای دوران روشنگری و شعارهای لیبرال دموکراسی را عیان کرد.
در نیمه قرن بیستم و بیش از 150 سال پس از سیطره مشهورات لیبرال، دموکراتیک و روشنگرانه، فقر و فاصله طبقاتی رژیمهای سرمایهداری را در سالهای 1920 تا 1940 در معرض انقلابها و سرنگونی تمامعیار قرار داده بود و رخداد دو جنگ ویرانگر جهانی - که در فاصله کمتر از سه دهه حدود صدمیلیون نفر را به کام بمبها و توپها فرستاده و بخش مهمی از کره زمین را گرفتار آتش و خون کرده بود - سودای صلح فراگیر را دود کرده و به هوا فرستاده بود.
به جای شعار لیبرال ـ روشنگرانه درخصوص غلبه خردگرایی مدرن بر هر نوع بیماری و جهل، شیوع بیماریهای واگیردار نظیر آنفلوآنزای اسپانیایی نشسته بود و میکروبها و باکتریهای مخرب در بیغولههای لندن و نیویورک و پاریس، لگدشدگان نظام لیبرال - سرمایهداری را به کام بیماری و بعضا مرگ میفرستاد، آثاری نظیر تیرهبختان و اعتراف از جک لندن و... روایتهایی مستند و واقعبینانه از این وضع ارائه کردهاند.
آری، تجربه تاریخی بیپایگی وعدهها و مدعاهای دوران به اصطلاح روشنگری و ایدئولوژی غالب و اصلی آن، لیبرال دموکراسی را آشکار کرد و نشان داد.
عملکرد و تجربه تاریخی بیش از 200 سال حاکمیت آموزههای روشنگری و سیطره نظام سرمایهداری لیبرال در آمریکا نشان داده است نهتنها قادر به تحقق عدالت در توزیع درآمدها نیست و به رغم ایجاد یک سیستم میلیتاریستی جهانخوارانه امپریالیستی قریب یکششم جمعیت آن زیرخط فقر زندگی میکنند و در کنار خانههای سوپرلوکس تجملگرایانه در بورلیهیلز و سنت مونیکا، مستضعفان محروم کارتنخواب در سطلهای زباله دنبال تکه نان و قطعه پیتزای نیمخورده میگردند، بلکه حتی ابتداییترین اصل مناسبات انسانی یعنی برابری انسانها با توجه به تفاوت رنگ پوست را نتوانسته عملی کند.
آری رژیم ایالات متحده آمریکا تجسم رویاها و وعدههای دوران روشنگری است و همانگونه که تجربه تاریخی به وضوح نشان داده و منتقدان غربی به اصطلاح روشنگری (از هایدگر و فوکو تا بودریار و مارکوزه و آدرنو و...) عنوان کردهاند، روشنگری سرابی وهمآلود بود که پس از نزدیک به سهقرن، بیپایه بودن مدعاها و شکست عملکرد آن آشکار شده است. رژیم ایالات متحده آمریکا به عنوان تجسم رویای بیتعبیر روشنگری، شیطان جهانخواری است که در قلمرو آن نه از عدالت توزیعی راستین خبری است و نه حتی از برابری صوری انسانی میان سفیدپوستان و رنگینپوستان.
از آمریکای بودریار تا شهر شیطان زرد ماکسیم گورکی و حتی از جهتی در روایت آمریکای کافکا میتوان شکست مدعاهای به اصطلاح روشنگری و باطن دوزخی این توهم زیبا و فریبنده اما عمیقا بیپایه و وهمآلود را مشاهده کرد.
حوادث روزهای اخیر در آمریکا در لایه اول و آشکار خود این حقیقت را نشان میدهد که در ایالات متحده آمریکا (به مثابه تجسم آمال سرابگونه به اصطلاح روشنگری) بهرغم انبوه تبلیغاتی که درخصوص حقوق بشر و حاکمیت قانون و به اصطلاح نهادهای حافظ دموکراسی و مدافع حقوق فردی انسانی میشود، آنچه در عمل جریان دارد، راسیسم و نژادپرستی و نابرابری حتی در نازلترین سطوح مرتبط با حقوق انسانی است.
اما گسترش تظاهرات به مناطق و ایالات مختلف و مشارکت فعال هزاران آمریکایی سفیدپوست در اعتراضها (آن هم در برخی ایالاتی که به داشتن جمعیتها و گروههایی با تمایلات نژادپرستانه معروف بودهاند) حکایت از آن دارد که در پشت این حوادث و در لایه زیرین این رویدادها، غیر از عنصر اعتراض به نژادپرستی و فقدان حقوق برابر در ایالات متحده آمریکا، جریان فعالی از نارضایتی اقتصادی و اعتراض به گسترش فقر و مشکلات معیشتی وجود دارد. یکی از نشانههای این امر را میتوان در حمله به فروشگاهها و مغازهها دید.
در رژیمهای سرمایهداری، وقتی چرخه حرکت سرمایه و گسترش سطحی و عمقی انباشت سرمایه دچار بحران میشود، تمایلات راستگرایانه و نژادپرستانه و نیز ناسیونالیستی قدرت میگیرد. نمونههایی از این حقیقت را بارها در ایتالیا، طی سالهای 1920 تا 1930 آلمان و اسپانیا یا همین ایالات متحده آمریکای چند سال اخیر دیدهایم.
برای فهم و تحلیل اعتراضات اخیر مردمی در برخی شهرها و ایالات آمریکای امروز، باید دو سطح و دو وجه را به صورت توأمان دید؛ این اعتراضات در یک لایه، خشونت نهادینه پلیس آمریکا و تعصبات نژادپرستانه را هدف گرفته است و در سطح دیگر، سر باز کردن خشم و اعتراض لایههایی از طبقه متوسط (لایههای میانی و پایینی) و طیفی از کارگران و مزدبگیران به نابرابری و فقدان عدالت توزیعی در مناسبات سرمایهداری بحرانزده آمریکای کنونی است.
نظام سرمایهداری آمریکا پس از بحران کلان اقتصادی ناشی از رکود سال 2008 در روند گسترش عمقی و سطحی بازتولید سرمایه دچار اختلال شد؛ این اختلال از یکسو و تشدید برخی روندهای جهانیسازی (که موجب شد برخی حوزههای سرمایه و تکنیک به دیگر مناطق تحت سلطه پروژه جهانیسازی نولیبرال انتقال یابد) و فشارهایی که بر طیفی از کشاورزان و کارگران کشاورزی و طیفی از خردهمالکان و حتی لایههایی از بورژوازی آمریکا وارد آورد، سببب سربلندکردن برخی تمایلات شبهناسیونالیستی شد که آثار آن را در ظهور پدیده ترامپ و به قدرت رسیدن او در انتخابات 2016 شاهد بودیم. در دو سه سال اخیر ترامپ کوشید از طریق تشدید غارتگریهای امپریالیستی و اعمال مجموعهای از سیاستهای مالی و تعرفهای و گلاویز شدن با برخی نهادهای مرتبط با پروژه جهانیسازی و انتقال بخشی از مشکلات به دیگر حوزهها و کشورهای دخیل در حرکت جهانی سرمایه (اعم از متروپل یا پیرامونی) و تشدید احساسات مهاجرستیزانه در داخل، از ضریب فشار بر لایههایی از طبقات و برخی حوزهها در اقتصاد آمریکا تا حدودی بکاهد و شیب سقوط اقتصادی را تا حدودی کُند نماید. اتفاقات سه ماهه اخیر و تاثیرات ناشی از کرونا در اقتصاد سرمایهداری جهانی و سرمایهداری آمریکا موج تازهای از رکود را پدید آورد و موجب تشدید فشارهای اقتصادی و معیشتی ناشی از توزیع ناعادلانه و ظالمانه ثروت در اقتصاد سرمایهداری نولیبرال آمریکا شد.
تظاهرات و اعتراضات اخیر مردمی در آمریکا دارای دو وجه است و از منظر نشانهشناسی تاریخی-جامعهشناسانه به حقیقتی مهم اشاره دارد. دو وجه این تظاهرات؛ یکی ضد تبعیضنژادی و ضدسرکوبگری و خشونت نهادینه پلیس آمریکاست و دیگری وجه ضدسرمایهداری و ضدنئولیبرالیستی آن است که رسانههای وابسته به امپریالیسم جهانی میکوشند آن را نادیده بگیرند و کمرنگ کنند.
تظاهرات اخیر مردمی در آمریکا دو پیام اعتراضی توأمان دارد: اعتراض به تبعیض نژادی و راسیسم و فقدان برابری حقوقی- حقیقی در عمل و اعتراض به بیعدالتی و فقر و فشار معیشتی ناشی از مناسبات ظالمانه سرمایهدارانه نولیبرال در آمریکا. توجه به گستردگی نسبی تظاهرات و ترکیب جمعیتی شرکتکننده در آنها و شهرها و ایالاتی که صحنه اعتراضات بودهاند و نیز کانونهایی که هدف حمله معترضان قرار گرفته است (پاسگاههای پلیس و فروشگاههای بزرگ) بهخوبی روشنگر پیامهای معترضان است؛ پیامهایی در زمینه مخالفت با بیعدالتی حقوقی و اقتصادی.
در روزهای پیش رو اگر بر دامنه اعتراضات و شهرهای درگیر در اعتراضات افزوده شود (اگر دولت آمریکا و رسانههای نظام جهانی سلطه نتوانند از طریق سرکوب و تحمیق اوضاع را آرام کنند) آنگاه بیتردید لایه زیرین ناخشنودیهای اقتصادی و معیشتی بیشتر آشکار خواهد شد و خود را عیانتر نشان میدهد.
این اعتراضات علاوه بر دو پیامی که گفتیم یک معنای نشانهشناختی مهم نیز دارد؛ اینکه سرمایهداری نولیبرال در کانون اصلی و در دل عنصر هژمونیک خود در روند بازتولید و گسترش سطحی و عمقی سرمایه دچار اختلال جدی است و این یعنی تضادهای درونی سرمایهداری نولیبرال آمریکایی، این سیستم را در پیشبرد سیر حرکت خود دچار اختلال کرده و از نفس انداخته است و این موضوع بیتردید برای کل نظام جهانی سلطه و سرمایهداری امپریالیستی نولیبرالی آمریکا و برای آینده و چشمانداز حرکت جهانیسازی نولیبرال، نشانهای بس نگرانکننده است و از تشدید روندهای انحطاطی خبر میدهد.
دکتر شهریار زرشناس - منتقد و استاد دانشگاه / روزنامه جام جم