41 ساله است، اما چهره‌ای بسیار درهم و شکسته دارد که ارمغان 17 سال اعتیاد اوست. مهرداد وقتی 13 ساله بود، پدر و مادرش را در یک تصادف از دست داد و او ماند و دو خواهر و برادر کوچک‌ترش که حالا مسؤولیت نگهداری از آنها و تامین خرج و مخارج زندگی روی دوش وی افتاده بود.
کد خبر: ۱۲۴۲۶۶۶

ترک تحصیل که کرد، به عنوان شاگرد وارد کارگاه نجاری شد. سخت کار می‌کرد تا هزینه زندگی خود و خواهران و برادر یتیمش را فراهم‌کند. تا پنج سال همه چیز خوب پیش می‌رفت و پولی که پسر جوان در می‌آورد، زندگی‌اش را لنگ نمی‌گذاشت، اما وقتی صاحبکارش، پسر جوان دیگری را برای کار در نجاری استخدام کرد، آرامشی که او با چنگ و دندان به‌دست آورده بود، از دست داد.
شاگرد جدید که نامش بهروز بود، سروگوشش می‌جنبید و خیلی اهل کار نبود. بعد از گذشت یک ماه وقتی داشتند ناهار می‌خوردند، بهروز به مهرداد گفت که ماده‌ای دارد که با مصرف آن شنگول می‌شود و بدون احساس خستگی می‌تواند کار کند.
مهرداد که هنوز پسری نوجوان بود، فریب حرف‌های دوستش را خورد و برای اولین‌بار تریاک مصرف کرد. آن روز، مهرداد روی پابند نبود و انگار انرژی‌اش چند برابر شده بود. بعد از آن، بهروز مواد می‌خرید و مهرداد پولی که با زحمت به‌دست می‌آورد، براحتی دود می‌کرد. پسر جوان تصور می‌کرد صاحبکارش چیزی متوجه نمی‌شود، غافل از این‌که او از مدت‌ها پیش متوجه رفتار مشکوک مهرداد شده بود. یک روز او را تعقیب کرد و متوجه شد مواد مصرف می‌کند و مهرداد را اخراج کرد.
کم‌کم تمام پولی که مهرداد برای زندگی‌اش جمع کرده بود، ته کشید و او ماند و دو خواهرو برادر کوچکش. این بار به توصیه بهروز، به مواد فروشی رو آورد. هم می‌کشید و هم می‌فروخت، اما میزان مصرفش آن‌قدر بالا رفت که خرجش از دخلش بیشتر شد. شب‌ها یکی در میان به خانه می‌رفت و بیشتر وقت‌ها، ماندن در پارک و مصرف مواد مخدر با بقیه معتادها را به بودن در کنار اعضای خانواده‌اش ترجیح می‌داد. چند سال از بهترین سال‌های عمر مهرداد در آتش اعتیاد خاکستر شد و دیگر به خانه برنگشت.
یک روز که با سرو روی بسیار ژولیده‌ در پارک خوابیده بود، متوجه دختر و پسر نوجوانی شد که از عابران گدایی می‌کردند. باورش نمی‌شد آنها خواهر وبرادرش باشند که دست‌شان را برای گدایی جلوی مردم دراز می‌کنند. با همان حال زار و نزار بلند شد و سراغ آنها رفت. خواهر و برادرش از دیدن ظاهر برادر بزرگ‌ترشان به‌شدت ترسیده بودند، اما مهرداد وقتی به آنها گفت که برادرشان است ونشانی داد، ترس‌شان ریخت. هر دو به آغوش مهرداد پناه بردند.
پسر جوان که تازه فهمیده بود با زندگی خود و خواهران وبرادرش چه کرده است، به کمپ ترک اعتیاد رفت و با کمک مربی که او هم سال‌ها درد اعتیاد را کشیده بود، مصرف مواد مخدر را ترک کرد.
خیلی‌ها از او می‌پرسیدند چطور ممکن است بعد از یک بارکمپ رفتن اعتیاد را ترک کند و دوباره سراغ مواد نرود که مهرداد به آنها می‌گفت در کنار اراده حتما باید مربی خوبی هم داشته باشند تا به آنها انگیزه ترک بدهد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها