در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
داستانهایی لبریز از شعر
نجدی هر چند منتقدان و مخالفانی دارد که او را به سبب استفاده از روایات شاعرانه در داستانهایش نمیپسندند، اما نگاه منصفانه این است که او توانسته شاعرانگی را در حدی که به بستر روایت و مسیر داستان لطمهای وارد نکند، وارد متن داستانهایش کند.
داستانهای نجدی شعرند. شاید منتقدانش بیش از هر اتفاق دیگری به همین مساله تاکید دارند و البته همین هم بسیاری از مخاطبانش را با حس خوبی روبهرو کرده و به همراهی با نجدی وا میدارد. او زبان شعر را در خدمت داستان میگیرد و در
این عمل دشوار هم بسیار متعادل پیش میرود. او را میتوان شاعرانهنویسی متعادل دانست که بهخوبی میداند با تصاویر شاعرانه ذهنش چه کند و آنها را چگونه و در چه قالبی به مخاطب ارائه کند.
ذوق ادبی او که با سبکهای واقعگرایی و فرا واقعگرایی گرهخورده، داستانهای او را خواندنیتر کرده است. او از پیشگامان داستاننویسی پست مدرن در ایران به شمار میآید و در شیوه خاص فرا واقعگرایی خود سراغ اشیای بیجان هم میرود و به آنها جان میدهد، آن هم جان بخشیدنی که روایتی کاملا داستانی و تاثیرگذار را برای مخاطب فراهم میکند.
شاعرانهنویسی در بطن وقایع اجتماعی
انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی از جمله موضوعاتی است که نجدی داستاننویس سراغ آنها رفته و داستانهایی را دربارهشان نوشته که همگی در خور توجه و ارزشمند هستند. داستان «سهشنبه خیس» به روایت زندگی ملیحه میپردازد که هر هفته راهی زندان میشود تا با پدرش ملاقات کند، هر چند انقلاب شده، اما او در زمان گذشته مانده و نمیتواند جای خالی پدرش را بپذیرد.
در داستانهای متعددی هم او به روایت آنچه در جنگ تحمیلی گذشته میپردازد و بارها نشان میدهد جنگ چه تاثیری بر زندگی انسانها داشته است. آدمهایی که هیچ کدام آتش جنگی را روشن نکردهاند، اما فرزندانشان را برای خاموش کردن این آتش و حفظ وطن راهی کرده و حالا درگیر خاطره فرزند ماندهاند.
چشمهای دکمهای من
در داستان دیگری که امروز قصد داریم دربارهاش حرف بزنیم، نویسنده ما را با روایت عروسکی از جنگ روبهرو میکند که با چشمهای دکمهای خود جهان اطراف را نگاه میکند و در روزهای پس از جنگ دنبال صاحبش فاطی میگردد. آنچه در خرمشهر میگذرد و از زبان همین عروسک بیجان روایت میشود، در عین شاعرانگی تلخ، غمگین و تکاندهنده است.
همچنین نشان میدهد نجدی چگونه و تا چه حد میتواند در شخصیتسازی موفق باشد و حتی واقعه بزرگی چون جنگ را از چشمان عروسکی بیجان روایت کند، هم باورپذیری روایت را ایجاد کرده و هم جان کلامش را با عباراتی زیبا در جان مخاطب تهنشین کند.
داستان «چشمهای دکمهای من» از زبان عروسکی پارچهای نقل میشود. یک روز بر اثر بمباران عراقیها، عروسک، آینه و مادر ِ فاطی به خیابان پرت میشود. از نگاه عروسک آن دو یعنی آینه و مادر فاطی میمیرند، اما عروسک میماند تا آینده را ببیند، ترسیم کند و در عین حال غمگین روزهای رفته باشد:
دلم برای شنیدن صدای چرخ خیاطی مادر ِ فاطی تنگ شده بود. روزی که من به دنیا آمدم، از آشپزخانه بوی پیازداغ میآمد و پردهای که به باد تکیه داده بود، تا وسط اتاق میآمد و پاهای توری خودش را به من میمالید.
عروسک اما روایتش را طور دیگری به پایان میرساند. او از هجوم عراقیها، اجساد شهدا و نزدیکیاش به مسجد حرف میزند و میخواهد اینها به دست فاطی برسد تا او بفهمد عروسک کجا افتاده و بتواند پیدایش کند. اما آیا واقعا آرزوی عروسک این است؟ مسلما نه. نجدی قصد دارد تمام آنچه را که چشمهای آدمها در زمان جنگ تماشا میکند، روایت کند. عروسک به پایان جنگ امیدواراست و به بازگشت مردم به وطن و کاشانه و به همین خاطر نشانیاش را که کمی آنطرفتر از جنازه (احتمالا سرباز دشمن) کناردیوارک حوض است برای فاطی بازگومی کند و به این ترتیب داستان پایان مییابد.
چشمهای دکمهای من از معدود داستانهای نجدی است که پایانی مشخص دارد و میتوان با خواندنش با تصورات روشنتری از سرنوشت عروسک و آمدن یا نیامدن فاطی دست یافت. هر چند اینجا هم مخاطب است که در ذهنش میتواند تصور کند فاطی عروسک را پیدا خواهد کرد یا نه، اما میدانیم عروسک داستان نجدی مفهومی فراتر دارد و تمام کودکانی را در برمیگیرد که جنگ روزهای خوش کودکیشان را تحتالشعاع قرار میدهد. الهی که هیچ مردمی در جهان گرفتار جنگ نشوند.
نویسنده : زینب مرتضاییفرد / روزنامهنگار
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم