در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
مرکز
آرزویش بود هربار از سعید می پرسد چه خبر، چیزی غیر از سلامتی بشنود. مثلا بگوید با فلانی رفتیم فوتبال، رفتیم توی گوشی اش کلیپ خنده دار دیدیم . آرزویش بود سعید یکبار همکارهایش را شام دعوت کند . خش خش گاه و بیگاه بیسیم همیشه برایش دلهره داشت . هربار می پرسید سعید کی میای، میگفت نمی دونم . هربار میگفت سعید مسافرت کجا میری که ساک میبندی: جواب میشنید همین دوروبر میرم ماموریت. ده روز گذشته بود . سه شب خانه نیامده بود. زنگ زدند مجروح شده . رفت بیمارستان و هدایتش کردند سمت سردخانه . زانوهایش تا شد . چیزی نفهمید . به هوش که آمد عکس سعید را زده بودند توی خانه با روبان مشکی. ختم نگرفتند . فامیل آمدند خانه تسلیت گفتند و رفتند . آن شب تنها بود. تنهای تنها هم نه، مادرش بود، ولی خواب بود . تلویزیون را روشن کرد. یک نارنگی برداشت . نشست جلوی تلویزیون. ویار نارنگی داشت . مردی در تلویزیون می گفت : من هم مثل مردم صبح جمعه فهمیدم بنزین... بچه در شکمش لگد زد. درد پیچید توی جانش. لبش را گاز گرفت ...
غرب یا احتمالا شرق
خدمتش تمام شده بود . درسش هم ... هزار بار به هر دری زده بود یک جا برود سر کار . یا آشنا می خواست یا سابقه کار و رزومه . مادر نفهمد بچه اش عذاب می کشد که مادر نیست . سر سفره(کدام سفره ؟) با غذایش بازی بازی می کرد . سرش مدام توی گوشی بود. آن شب با رفقایش رفته بود کافه. شهر شلوغ شده بود. زده بود بیرون ببیند چه خبر است . توی دعوا که نقل و نبات پخش نمیکنند . جو گیر شده بود چهارتا شعار داده بود . یکهو گرده اش سوخته و غلتیده بود روی زمین و خون جاری شده بود. نمی دانست کار کی بوده و این تیر از کجا آمده و حالا در بیمارستان بالای سرش بود. یک دست تسبیح، یک دست توی دست پسر... تلویزیون اتاق بیمارستان روشن بود. صدایش خفه بود، ولی دقت که می کردی می توانستی لب خوانی کنی : من خودم هم صبح جمعه...
شمال
«دل شده یک کاسه خون، به کنارم تو بمون، نرو با دیگری ...» دنده چهار نیسان آبی را چاق می کرد که رسید به این ترانه . ماشین را بوی خیس خزه و پرتقالهای تامسون پر کرده بود . چراغ آبی رنگی توی سقف نیسان روشن بود و عکس دخترک هندی که چسبانده بود روی در داشبورد داشت نگاهش می کرد . خیلی شبیه چشای پریسا بود . نمی شد عکس پریسا را بگذارد پیش چشمش.در بازار تره بار دستش می انداختند . بابت عکس پریسا توی بکگراند گوشی اش هم کلی حرف شنیده بود . به پریسا قول داده بود تا عید بروند سرخانه و زندگی شان . قول داده بود هرشب برود کلی کار کند . پریسا را خیلی دوست داشت . پریسا هم او را .حالا بنزین یه شبه سه برابر شده بود . انگار آمل تهران هم سه برابر شده بود . انگار باید هفته هم سه برابر می شد تا بتواند عید ماشین گل بزند. پلور را رد کرده بود که زد بغل، فلاسکش را چای کند. فلاسک را چای کرد . دوسه دانه تخمه ازتوی آکواریوم شیشه ای پر از تخمه برداشت . انداخت گوشه لپش . به مرتضی گفت سه تا تخمه خوردم راضی باش . مرتضی داشت در گوشی اش کلیپ میدید : صدای مردی می گفت من خودم هم صبح جمعه فهمیدم ... مرتضی همینجا کلیپ را نگهداشت و گفت: نوش جونت داداش ... دوتایی خندیدند.
حامد عسکری
شاعر و نویسنده
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد