رئیس قبیله سو از قبایل سرخپوستان، دو پسر داشت که هر یک دارای عرفان انحرافی خاصی بودند و همواره بر سر مباحث معرفتی و امور اجرایی قبیله با یکدیگر اختلاف داشتند و در بیشتر ایام در حال جدال قلمی و نزاع عملی با یکدیگر بودند.
کد خبر: ۱۱۹۹۹۳۱


روزی رئیس قبیله در ناحیه قفسه سینه احساس درد نمود و فهمید زمان مرگش فرارسیده است. پس تصمیم گرفت دو پسرش را نزد خود بخواند و برای آنها وصیت کند و آنها را از اختلاف پرهیز دهد. پسران رئیس قبیله نزد پدر آمدند و بدون این‌که به هم نگاه کنند با فاصله از یکدیگر نشستند. پس از صرف ناهار، رئیس قبیله رو به پسران کرد و گفت: «ای فرزندانم، می‌دانم که شما با یکدیگر مشکلات عمیق فکری دارید، اما بدانید می‌توان در عین اختلافات با یکدیگر دوست و برادر بود و اختلافات معرفتی را در امور مدیریتی دخالت نداد.» سپس افزود: «ای فرزندانم، به مادرتان نگویید، اما مرگ من نزدیک است. من می‌خواهم به شما راهکاری بیاموزم که طی آن هرگاه پس از من اختلافات‌تان بالا گرفت، با به کار بستن آن از ایجاد دعوا ممانعت به عمل بیاورید.»
پسر بزرگ‌تر گفت: «آن راهکار چیست؟»
رئیس قبیله گفت: «این است: هرگاه با برادرت اختلاف شدید پیدا کردی و احساس کردی دوست داری او را بکشی، پیش از هرکار بنشین و یک چپق چاق کن. وقتی چپق را می‌کشی به این فکر می‌کنی که هیچ چیزی ارزش خون و خونریزی ندارد.
در این لحظه دوست داری صرفا بروی و با او دعوای لفظی کنی. آن‌گاه چپق دوم را چاق کن. وقتی چپق دوم را می‌کشی به این فکر می‌کنی که اصلا بفرستی برادرت هم بیاید با هم چپق بکشید،‌ چون تنهایی حال نمی‌دهد. به این ترتیب دعوا به رفاقت تبدیل می‌شود.» سپس دستور داد سه چپق بیاورند تا با هم بکشند.
چندی بعد رئیس قبیله پیش از آن‌که به پسرانش یادآوری کند دخانیات عامل اصلی سرطان و برای سلامت زیان‌آور است، لااقل کم مصرف کنید، درگذشت و پسران او نیز که بر اثر شدت اختلافات فکری در مصرف دخانیات زیاده‌روی کردند (پنج‌بار در روز)، اندکی بعد به سرطان ریه مبتلا شدند و دارفانی را وداع گفتند و قبیله سو به‌کلی از بنیاد متلاشی شد.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها