تاکسـی نوشت

حاج معماری در لابه‌لای مکعب‌ها

برای مراسم ختم پدر دوستی باید می‌رفتم قم. اتفاقی به دوستی گفتم او هم عازم قم بود. آمد دنبالم همسفر شدیم او هم برای ختم عزیزی از کسانش به قم می‌رفت. جاده بارانی بود دیر رسیدیم، نمی‌شد مرا به مجلسی که می‌خواستم، بروم، برساند .
کد خبر: ۱۱۹۸۳۳۲

میدان هفتاد و دو تن خداحافظی کردیم و قرار گذاشتیم برای دو ساعت بعد در صحن حرم حضرت معصومه علیه‌السلام. میدان هفتاد و دوتن تا مسجدی که باید می‌رفتم از روی نقشه هفده دقیقه راه بود. یک ماشین صدا کردم و مقصد را گفتم و قیمت را بستیم و نشستم، سر صحبت را واکردم، چهل و یکی دوساله می‌زد.
گفتم: مسافرکشی شغلتان است؟
گفت: نه درس می‌خوانم! گفتم: دانشجویید؟ گفت: نه طلبه‌ام! گفتم: چه پایه‌ای؟ گفت: درس خارج می‌خوانم!
تعجب‌آور بود، طلبه درس خارج‌خوانی که مسافرکشی می‌کند!
گفتم: شهریه کفافتان را نمی‌دهد؟ گفت: خیلی به خاطر پولش نیست !
گفتم: چطور؟ گفت: شهید بهشتی، معماری می‌خواندم، ارشدم را که گرفتم حس کردم چیزی اضافه نشد به من، دنبال چرایی بودم، چرایی نقش جهان، چرایی، ارگ بم، چرایی شهرسوخته، چرایی تخت جمشید.
گفتم: خب. گفت: همه مکاتب فلسفی اولین نمودشان در غرب روی معماری پیاده می‌شد. رنسانس، مینیمالیسم، مدرنیسم و پست مدرنیسم همه بروز و ظهورشان از اول روی بناها و معماری‌ها اتفاق افتاد. از دانشکده معماری آمدم فلسفه دین بخوانم که خانه‌هایی که قرار است بسازم فلسفه‌ای پشتش باشد. مکعب نسازم بالابروم و بعد بروم سراغ مکعب بعدی.
بعد از طرح موزه‌ای که به او پیشنهاد شده بود برای طراحی‌اش گفت و گفت: پشت موزه مذکور قبرستان است و جلویش پارک، این موزه بین مرگ و زندگی قرار دارد. مسافرکشی می‌کنم با مردم حرف می‌زنم و از لابه‌لای حرف‌هایشان به چیزی می‌رسم بعد یادداشتشان می‌کنم یک روزی یک جایی به کارم می‌آیند. دیگر به مقصد رسیده بودیم. پیاده شدم و کرایه‌اش را تقدیم کردم و حاج معمار ما لابه‌لای مکعب‌های بی‌قواره شهر گم شد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها