یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده

قضاوت کردن هزینه دارد ...

اثاث‌کشی داشتم، همین پریشب. با یکی از دوستان که تازه اثاث‌کشی کرده بود مشورت کردم، شماره جایی را داد که می‌گفت مطمئن است و کارش را خوب بلد است و منصفانه پول می‌گیرد. زنگ زدم و ساعت آمدن کامیون و تعداد کارگر و مبلغی که باید بدهم را با هم بستیم. سر شب بود که ماشین آمد، خانه ما طبقه چهارم بود و آسانسور هم نداشت و برای پایین بردن خیلی کارگرهای نازنین اذیت شدند. بار که تمام شد و توی ماشین چیدند، یک چای ریختم و گفتم چای بخورید برویم توی خانه مقصد بار را خالی کنیم .
کد خبر: ۱۱۹۰۲۹۵

یکی‌شان موهاش را مدل بوکسوری زده بود، اطراف کوتاه در حد ماشین چهار و بالا بلند حدود چهار سانتی‌متر. توی دور کله‌اش جای چند خط حاصل از زخم بود. روی ساعد دستش هم یک مصرع: از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر خالکوبی بدخطی کرده بود. با خودم گفتم حتما از این خلاف‌ها بوده که یا توبه کرده یا روزگار سرش را به سنگ زده و حالا آمده که نان حلال دربیاورد. چای را خوردیم و رفتیم به خانه‌ای که باید اثاث را خالی می‌کردیم. سه کارتن بزرگ کتاب را گذاشت روی هم و به کولش گرفت و آرام گذاشت کف پذیرایی. بعد دستش را چسباند به پیشانی‌اش و طوری که انگار سرگیجه داشته باشد چشم‌هایش را بست . گفتم: علی‌جان خوبی؟ گفت بله چیزی نیست. عرق از سر و رویش می‌ریخت. گفتم بنشینید استراحت کنید .
یک لیوان آب برایش ریختم و گفتم مشکلی داری؟ گفت نه مهندس چیزی نیست. گفتم بگو خب؟ با لهجه شیرین لری گفت: گچکار بودم برج دو از سرساختمون می‌رفتم خونه تصادف کردم تا برج هشت توی کما بودم. این زخمای سرم رو می‌بینی. با موتور رفتم توی تراکتور بی‌چراغ سه جای جمجمه‌ام ترک برداشت، تازه خوب شدم. بعد دیگه نمی‌تونستم رو تخته کار وایسم گچکاری کنم به خاطر همین کارگر باربری شدم، سه تا بچه دارم شهرستان، من اینجا کار می‌کنم و براشون پول می‌فرستم .
گفتم دیگه نمی‌خواد کار کنی ولش کن، گفت: نه باید پولم حلال باشه. گفتم: یک ذره استراحت کن بعد! گفت نه، خونه‌ام ورامینه تا برسم خیلی دیر وقته، گفتم: پس سبک‌ها رو بیار اذیت نشی. گفت چشم.
از خودم بدم آمد سر قضاوت کردنش و این‌که من هم مثل خیلی‌های دیگر با یک پیش‌فرض و یک قرارداد ذهنی که هرکس خالکوبی دارد و کله پر خط و زخم حتما یک شرارتی داشته یا دارد ذهنم حکم به غیرمعمولی بودن علی داد، البته این‌که این کدهای ظاهری را نشان هرکسی بدهی هم همین فکر را می‌کند یعنی این‌که من ناگزیر بودم از قضاوت. سخن این‌که علی دیشب پولش را گرفت و خدا برکت گفت و رفت. الان هم که من اینجا دارم این ستون را می‌نویسم معلوم نیست در کدام یک از این آپارتمان‌های قوطی‌کبریتی شهر سرش گیج رفته و دارد قصه تصادفش را تعریف می‌کند.
راستش من دیشب خودم را تنبیه کردم. بیشتر از پولی که مقرر کرده بودیم به علی دادم و جلوی فهرست هزینه‌هایی که برای خانه جدید یادداشت می‌کنم، نوشتم:
هزینه قضاوت کردن علی: 50 هزار تومن

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها