در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
به گزارش جامجم، حسین محمدی 15 سال از بهار زندگیاش گذشته بود. او از بسیجیان مدرسهشان در شهر زنجان و عضو تیم فوتبال مدرسه و شیفته این ورزش بود. رویای حسین این بود که با خوب درس خواندن روزی پلیس شود و بالباس نیروی انتظامی به هموطنان و همشهریهایش در شهر زنجان خدمت کند، اما رویای او بر اثر حادثهای برباد رفت. او هیچگاه فکر نمیکرد اوایل آذر امسال زمانی که مدرسه تعطیل شد و با سوار شدن به موتورسیکلتش به خانه بازمیگشت گرفتار تصادف شده و مرگ مغزی شود. والدینش باورشان نمیشد که دیگر حسین 15 ساله کنارشان نیست. پدر به در اتاقی در بیمارستان آیتا... موسوی زنجان چشم دوخته بود تا شاید پرستارانی که از آنجا بیرون میآیند خبری از بهبودی حسین به او بدهند. برادر شش سالهاش نگران حال او بود و مدام نام برادرش را صدا میزد و آرام و قرار نداشت. مادر تسبیحی در دستش گرفته و در دست دیگرش زیارت عاشورا بود و زیر لب برای شفای پسرش دعا میکرد.
موافقت با اهدای عضو
ده روز مثل برق و باد گذشت، اما حسین همچنان چشمانش بسته و نگاه پدر و مادرش همچنان به پنجره بخش مراقبتهای ویژه دوخته شده بود. هر روز که میگذشت امید آنها کمرنگتر میشد. روز دهم، پزشکان سراغ والدین حسین آمدند و گفتند همه تلاش خود را کردهاند، اما دیگر امیدی نیست و او مرگ مغزی شده است. مادر و پدر با شنیدن این حرفها گریه کردند و باورشان نمیشد که حسین برای همیشه رفته است. پزشکان به آنها گفتند حسین مرگ مغزی شده و تا دیر نشده بهتر است اعضای بدن او را اهدا کنند. پدر و مادر غمی بزرگ در دل داشتند، اما به یاد آدمهایی افتادند که سالهاست روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم میکنند. تصمیم مهم خود را گرفتند و برگه اهدای اعضا را امضا کردند. پیکر حسین چند روز پیش به واحد فراهمآوری پیوند اعضای بیمارستان سینای تهران منتقل شد و پزشکان قلب، دو کلیه، کبد و بافت ونسوج بدن او را جداسازی کرده و به بیماران پیوند زدند. حسین اولین نفری بود که در خانواده و اقوامش مرگ مغزی شده و اعضای بدنش به بیماران پیوند زده شد.
یک هفته پیش حسین 15 ساله برای همیشه از این دنیای خاکی رفت و والدینش و برادر شش سالهاش در سوگ او نشستهاند. همه جای خانه بوی حسین را میدهد. هنوز لباس مدرسه، کتابهایش، چفیهاش، لباس و توپ فوتبالش در اتاق خوابش است. مادر هر بار در اتاق را باز میکند و وارد اتاق حسین میشود بوی او را در همه جای اتاق حس میکند، انگار حسین زنده است.
آخرین خداحافظی
فاطمه مادر حسین، هر چند صدایش پر از غم است، اما با افتخار از پسرش حرف میزند و میگوید: حسین اولین فرزندم بود. پسری آرام و مهربان که همیشه لبخند به لب داشت. کلاس دهم، از بسیجیهای مدرسهشان و درس و فوتبالش زبانزد بود. هر روز صبح سوار موتورسیکلتش میشد و به مدرسه میرفت و ساعت 12 و 30 دقیقه به خانه بازمیگشت. آن روز صبح صبحانه حسین را دادم. وسایل مدرسهاش را برداشت و بعد از خداحافظی با من در حالی که لبخند به لب داشت از خانه بیرون رفت تا به مدرسه برود. ساعت از 2 گذشت اما نیامد. با تلفن همراهش تماس گرفتم، مردی تلفن را جواب داد. گفتم شما کی هستید، حسین کجاست؟ آن فرد گفت که دوست و همکلاسی پسرم است. حسین در نزدیکی مدرسه تصادف کرده و پایش مصدوم شده و در بیمارستان است. نفهمیدم چطور خودم را به بیمارستان رساندم. زمانی که به بیمارستان رسیدیم پرستاران در حال پانسمان پاهایش بودند.
درد بیماران را حس کردم
مادر ادامه داد: آنها گفتند با خودرویی تصادف کرده و به کما رفته است. ده روز پشت در اتاق ماندیم و دعا میکردیم که حالش خوب شود. برای او نذر و نیاز کردم چشمانش را باز کند. تا اینکه پزشکان به ما گفتند همه تلاششان را کردهاند، اما پسرم مرگ مغزی شده و دیگر امیدی به زنده ماندن او نیست. این حرفها شوک بزرگی برایمان بود. باورم نمیشد حسینم، پاره تنم برای همیشه ما را ترک کرده است. با شوهرم حرف زدم و تصمیم گرفتیم اعضای بدن حسین را اهدا کنیم تا دیگر مادر، خواهر و همسر دیگری مرگ عزیز خود را تجربه نکند. میدانستم خانوادههایی که بیمار دارند و چشم انتظار برای سلامت آنها هستند چقدر سختی میکشند. خودم در مدت ده روزی که حسین با مرگ دست و پنجه نرم میکرد، این درد را از نزدیک حس کردم. اعضای بدن او را اهدا کردیم تا بیماری دیگر درد نکشد و مادری مثل من چشم انتظار و داغدار نشود.
معصومه ملکی
حوادث
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: