گفت‌وگوی جام‌جم با همسر شهید سید نورخدا موسوی که پس از ده سال جانبازی صددرصدی 4 روز پیش به شهادت رسید

«نورخدا» خاموش نمی‌شود

کوچه سیاهپوش است، آدم‌ها هم. اینجا در محله کوی ارتش لرستان، در دامنه رشته‌کوه‌های سر به فلک کشیده زاگرس و همجوار با عروس آبشارهای ایران، در کوچه‌ای که تا پیش از این به اسم «جانباز سرافراز سید نورخدا موسوی» پلاک‌کوبی شده بود و حالا کلمه «شهید» سرخ و باشکوه، آمده و برپیشانی کوچه نشسته، دیگر کسی نمانده که ماجرای شهادت سید نورخدا موسوی را نشنیده باشد. کسی نیست که نداند مرد رشید این خانه، بعد از ده سال تحمل مجروحیت پرکشیده سمت آسمان، مردی که تنها جانباز صددرصد کشورمان بود؛ مصداق واقعی یک شهید زنده که حالا چهار روز از آسمانی شدنش می‌گذرد.
کد خبر: ۱۱۷۵۵۳۶

نورخدا حالا دیگر خودش نیست، اما خانهاش در این چند روز خالی نشده از جمعیت؛ از مردمی که خبر شهادتش را شنیدهاند، مردمی که قبل از این هم خانهاش را خالی نمیگذاشتند، میآمدند و ته دلشان از او پیش خدا شفاعت میخواستند، که او را واسطه میکردند پیش اهل بیت. همین جمعیت حالا هم چند روز است این خانه را خالی نکرده، آمده که بگوید قدردان شهداست؛ شهدایی مثل نورخدا موسوی.

این را حالا کبری حافظی مدتهاست میداند؛ برای این زن، زنی که 19 سال پیش شریک زندگی نورخدا شد و از ده سال پیش تا همین چهار روز پیش، شبانهروز از او پرستاری کرد، مدتهاست ارادت این مردم ثابت شده ؛ مردمی که هیچوقت او و همسرش را تنها نگذاشتند. مردمی که میدانستند زمان زیر سقف این خانه، عاشقانه توقف کرده است، به وقت هفدهمین روز اسفند 1387 ؛ روز درگیری نیروهای ایرانی با گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی درمنطقه لار سیستان و بلوچستان؛ در لحظهای که سیدنورخدا مورد اصابت مستقیم گلوله دشمن قرار گرفت، از ناحیه سر مجروح شد و از همان زمان به کما رفت. زیر سقف این خانه، زمان 9 سال و هشت ماه عاشقانه توقف کرده بود؛ عشقی که افسانه شده است و حالا دیدن جای خالی نور خدا برای زن این خانه سختترین کار عالم است. آنقدر سخت که به ما بگوید سخت رضایت داده برای شهادت همسرش.

ماجرای این رضایت اما یک ماجرای شنیدنی است، ماجرا را از زبان خودش بخوانید: «اوایل هفته گذشته بود که سید نورخدا دچار کسالت شدند و ما از مردم خواستیم که برای بهبودی ایشان دعا کنند، مردم هم مثل همیشه سنگ تمام گذاشتند، باورکنید من به این اعتقاد رسیده بودم که مردم نمیخواستند سیدنورخدا برود، که او را نوری میدیدند برای شهرمان، برای استانمان و امت مان. با دعای آنها حال سیدنورخدا بهبود پیدا کرد، حتی روز شهادتش آنقدر آرام بودند که من تعجب میکردم با خودم میگفتم سید که تا دیروز اینقدر تبدار و بیمار بود چطور امروز اینقدر حال خوبی دارد؟! اما رضای خدا بر این بود که سید ازقفس دنیا رها شود.»

بالاخره دلم به شهادتش رضا داد

عجیب باشد یا نه ماجرای شهادت سیدنورخدا، حالا وصل شده است به بزرگترین تصمیم کبری در زندگیاش؛ رضایت او به شهادت همسرش. اتفاقی که دربارهاش به ما میگوید: «ببینید من با اینکه خیلی ادعای ایمان داشتم اما وقتی برای سید نورخدا دعا میکردم، برای خدا شرط میگذاشتم، یعنی به جای اینکه بگویم خدایا من راضیام به رضای تو میگفتم خدایا راضیام به رضای تو اما خودت میدانی که راضیام نگهدارشباشی.» پشت این شرط کبری، اما یک دنیا عشق خوابیده بود، یک دنیا عشق که این خانه را بینور خدا نمیدید، حتی همین طور بیصدا خوابیده روی تخت . اما بالاخره دل این زن هم راضی شد به رضای خدا: «همان روز شهادت سید نورخدا، با سردار رادان تلفنی صحبت کردم. سردار رادان هم گفتند که بیا بگو خدایا من راضیام به رضای تو و رضای سید نورخدا. من گفتم سردار، راضیام به رضای خدا و سید نورخدا اما از امام حسین(ع) خواستم که دوباره به من وقت بدهد. سردار رادان هم گفتند که قبول نیست شما دوباره شرط گذاشتید. این مکالمه ما تمام شد و ما خداحافظی کردیم. شب حدود 20 دقیقه قبل از شهادت همسرم، که شب شهادت رسولا... هم بود من به سردار رادان پیامک زدم و نوشتم من راضی شدم به رضای خدا و سید نورخدا. بعد پیام را فرستادم. خدا شاهد است هنوز 20 دقیقه از ارسال پیام نگذشته بود که همسرم شهید شد. انگار آقا سید نورخدا فقط اذن میخواست برای شهادت. فقط میخواست مطمئن شود که من مواظب بچههایش هستم . دستم زیر سرش بود، برایش آب آورده بودم که نوشید و انگار شربت شهادت را نوشیده باشد، که همانجا چشمهایش را بست و شهید شد.»

ماجرای 10 سال انتظار

چهارشنبه اما از راه نرسیده، سید نورخدا را با خودش برد؛ برای کبری حافظی گرچه رضایت به این جدایی سخت ترین رضایت دنیا بوده اما انتظاری بوده که از ده سال پیش ساعت به ساعت و لحظه به لحظه پابه پای او و خانوادهاش آمده است: «من و بچههایم ده سال هر دقیقه هم انتظار شهادت سید نورخدا را داشتیم، هم انتظار بهبودیاش را. طعم هر دو انتظار را با هم چشیده بودیم.»

این انتظار حالا یک شکل غریبی به سرآمده است؛ سید دل از خانوادهاش از همسرش و سیده زهرا و سیدمحمدش کنده و آسمانی شده، همسرش اما افتخار میکند به این شهادت: «سید نورخدا واقعا شهید زنده بود، حجت خداوند بود بر روی زمین، برای تمام بندگانش و به همه افرادی که چه از قبل او را میشناختند چه بعد از این اتفاق با او آشنا شدند، با همان سکوتش از روی تخت، درس خداشناسی میداد و این افتخار من است. باورکنید روز تشییع پیکرش، جمعیت زیادی از همه شهرها و استانها آمده بودند، با اینکه روز تعطیل بود و ادارهای باز نبود که پیامی داده شود، و قرار هم نبود کسی برای حضورش در این مراسم ارزشیابی شود و فقط ارزشیاب خدا بود، مردم به خاطر سید آمده بودند. حتی شب اول قبر ایشان وقتی نیمههای شب من سر مزارش رفتم دیدم مزارش هنوز شلوغ است، مردم سید را تنها نگذاشته بودند. حتی خاک سر مزار را برای شفاعت برده بودند... اینها همه افتخار من است.»

ماجرای یک خواب

شهادت سید نورخدا در شب رحلت حضرت رسولا... اما حکایتی است که به یک خواب میرسد؛ یک خواب که دو هفته زودتر نشان از رهایی سیدنورخدا داشت؛ ماجرایی که کبری حافظی دربارهاش میگوید: «یکی از همرزمان همسرم که فیلم روز عملیات را هم او گرفته بود، دو هفته قبل ازاین ماجرا، به من زنگ زد و از حال من و همسرم پرسید و گفت میدانم آقا سید نورخدا حال خوشی دارد. گفتم شما از کجا میدانی؟ گفت در خواب دیدم اما نمیدانم چطور؟ فقط روز شهادت رسولا... و بلند شدن سیدنورخدا را در خواب دیدم و نمیدانم که دلیل آن خندههای نورخدا چه بود؟ حتی چند روز بعد هم باز این خواب را برای من پیامک کرد و گفت من بیقرار چهارشنبهام...»

ابلاغ سلام رهبر انقلاب به مردم لرستان و خانواده شهید

هفدهم آبان، وقتی جمعیت عاشق پیکر پاک سید نورخدا را در لرستان تشییع میکردند، سردار حسین اشتری فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران که در این مراسم در خرمآباد حضور داشت، از پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی خبر داد و گفت: رهبر انقلاب فرمودهاند: «در مراسم که شرکت کردید، سلام ما را به مردم لرستان و خانواده شهید برسانید و از قول ما شهادت ایشان را تبریک و تسلیت بگویید.»

این اما اولین بار نیست که نور خدا و خانوادهاش مورد عنایت ویژه مقام معظم رهبری قرار میگیرند،
کبری حافظی در این باره به ما میگوید: «من و بچهها قبلا چند دیدار خصوصی با حضرت آقا داشتیم و ایشان همیشه
ما را مورد عنایت خودشان قرار دادند. در دیدار اول وقتی از ایشان خواستم برای من و فرزندانم و نورخدا دعا کنند، حضرت آقا فرمودند که انشاءا... خودتان و بچههایتان عاقبتبهخیر بشوید برایتان دعا میکنم که در این راه ثابتقدم بمانید. بعد فرمودند به آقا سید نورخدا
هم بگوید که برای من دعا کند. در یک دیدار دیگر که دخترم نفر اول جایزه ملی ایثار شده بود و ما به همین بهانه به حضور حضرت آقا رسیدیم، آنجا هم حضرت آقا به من فرمودند: شما در پرستاری همسرتان کار بزرگی میکنید، کارتان بزرگ است، کارتان عظیم است و سه بار موکدا به بزرگی این کار پرستاری اشاره کردند. پیام حضرت آقا بعد از شهادت سید نورخدا دل ما را قرص کرد، من این پیام را شنیدم و اگر میشد به ایشان میگفتم که رهبرم برای مراقبت از سرباز شما، من همه وجودم را به کار گرفتم و حالا نور خدا به خدا تعلق گرفته است؛ سهم من از آسمانی شدن سید نورخدا همین پرستاری بود که میدانم سهم کوچکی هم نیست.

مینا مولایی

جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها