روزی گرگی که چند روزی بود شکار قابل توجهی گیرش نیامده بود و روده بزرگش از فرط گرسنگی به خوردن روده کوچکش اقدام کرده بود، در حین جست‌وجو برای شکار متوجه وجود غاری عجیب شد. این غار عجیب در جایی واقع شده بود که به‌واسطه موقعیت سوق‌الجیشی‌اش همه حیوانات مجبور بودند از دهانه آن عبور کنند. گرگ گرسنه تصمیم گرفت تا جایی روبه‌روی غار کمین کند و منتظر شکار شود.
کد خبر: ۱۱۵۷۷۰۰

در روز اول گوسفندی از راه رسید. گرگ به سمت او هجوم برد. گوسفند به داخل غار فرار کرد و از سوراخی که در دیواره غار بود بیرون جست و فرار کرد. گرگ ابراز تأسف کرد و سوراخ را گل گرفت. روز بعد خرگوشی رسید. گرگ به سمت او هجوم برد. خرگوش به داخل غار گریخت و از سوراخ کوچکی که گوشه غار بود بیرون رفت و فرار کرد. گرگ گفت «ای... به این زندگی» و آن سوراخ را هم با گل بست.

روز سوم سنجابی از راه رسید و به همین ترتیب. گرگ طی طرحی سه فوریتی و اقدامی ضربتی، تمام سوراخهای ریز و درشت غار را با گل مسدود کرد. روز چهارم ببری به دهانه غار آمد. گرگ دستپاچه به داخل غار گریخت، اما همانطور که انتظار میرود، دیگر سوراخی برای فرار نمانده بود. گرگ به ببر گفت: بگذار پیش از آنکه مرا بخوری، یک جمله قصار بگویم که در تاریخ بماند.

ببر گفت: بنال.

گرگ گفت: شنوندگان عزیز، در جنگلی که ببر دارد، گرگ غلط میکند طراحی استراتژی کند. ببر گفت: منظورت به ترامپ بود؟

گرگ گفت: کلی عرض کردم. ببر گفت: باشه و گرگ را خورد. یادش گرامی باد.

امید مهدینژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها