گفتگو با محمد فیلی از «نسیم و بسیم» و «شمر» تا امروز

این روزها روزگار بی‌خیالی‌نیست

«مو بسیم، نیستُم ؛ نسیمُوم»، «‌بزنُمت از دِماغ‌ات خین بیاد؟» این دیالوگ‌‌ها برای نسل سومی‌ها و نسل دومی‌ها آشناست.برای آنهایی که یک هفته منتظر می‌نشستند تا سریال « روزی، روزگاری» را تماشا کنند.سریالی که دیالوگ‌هایش خیلی زود دهان به دهان گشت و شد تکیه کلام خیلی‌ها، بخصوص جوان‌ها.
کد خبر: ۱۱۵۷۲۶۰

سریال روزی روزگاری پر بود از شخصیتهای دوست داشتنی؛ مراد بیگ ( زنده یاد خسرو شکیبایی)، حسام بیگ ( محمود پاکنیت)،ژاله علو (خاله لیلا) و محمد فیلی ( نسیم بیگ و بسیمبیگ). سریالی که خیلی زود به یکی از محبوبترین آثار تلویزیونی تبدیل شد و در تکرارهای بعدیش توانست نام یکی از پرمخاطبترینها را از آن خود کند. خیلیها میگویند، سریالهای مهران مدیری بخصوص مجموعههای پاورچین، شبهای برره و قهوه تلخ آثاری هستند که دیالوگهایشان مدتهای زیادی بر سرزبان مردم بود.اما به قولی؛ تکیه کلام داشتیم، زمانی که تکیه کلام مُد نبود! همه آنهایی که مشتری پر و پا قرص سریال روزی روزگاری بودند، میدانند که «التماس نکن» سالها جواب فیالبداههای بود که طرف مقابل را در بنبست قرار میداد و تبدیل کلمه خون به «خین» یکی از بدعتهایی بود که تاریخ دیالوگ نویسی در تلویزیون را به دو بخش پیش از خود و بعد از خود تقسیم کرد، با بازی درخشان محمد فیلی که باز هم در نوع خود بینظیر بود.بازیگری که در اول دهه هفتاد دو نقش را چنان عالی بازی کرد که برای همیشه بسیم و نسیم را به خاطرهای فراموش نشدنی تبدیل کرد.

برای ما روزنامهنگارها، محمد فیلی یکی از آدمهای خوب روزگار است؛ بازیگری فروتن و مهربان، مهربان از این جهت که اهل ادا و اصول و بهاصطلاح کلاس گذاشتن نیست ! از آنهایی نیست که بگوید : حرفی برای گفتن ندارم که اگر قرار بود حرف بزنم، نقش بازی نمیکردم . سر صبر و حوصله حرفهایت را میشنود و اگر درباره نقشهایش سوالی بپرسی توضیح میدهد و چون به سبک همه شیرازیها خوش صحبت است و حافظهای قوی دارد، با ذهن سیالش نقبی هم به گذشته میزند و خاطرهبازی هم میکند و در جواب دادن کم نمیگذارد. تا دیروز یکی از گفتگوهای خوبم با محمد فیلی که بازیگر نقش شمر در سریال مختارنامه هم بود به این سریال و نقش شمر برمیگشت آنجا که هر چند از بازی در این سریال و نقش شمر خوشحال بود اما غمگین هم بود؛ یکی از سیاهترین نقشهای تاریخ را بازی کرده و میدانسته که تف و لعنت خیلیها همراهش خواهد بود ! غمگین بود چون حتی خانوادهاش که میدانند او بازیگر است و شمر نقش اوست تا مدتها با او سرسنگین بودهاند و حتی آب دستاش نمیدادهاند که چرا «شمر» شدی مگر نقش کم بود !

دیروز که با محمد فیلی تماس گرفتم اما من غمگین شدم ؛ این روزها گلایه کردن از وضع موجود و شرایط اقتصادی و گرانی و بیکاری و کمکاری تقریبا عادی شده است، اما ما که عادت کردهایم محمد فیلی مثل همیشه سرحال جواب سوالات را بدهد بیشتر از اینکه ما را به دنیای شمر ببرد به دنیای مفرح نسیم و بسیم ببرد، شنیدن این که یک بازیگر قدر و توانا بعد از چهل سال بازیگری این روزها شرایط نه چندان خوب را سپری میکند؛ غمانگیز است.

میگوید: خدا را شکر، دستمان به دهانمان میرسد اما چطور میتوانی بیخیال باشی وقتی بیشتر مردم دچار مشکلات معیشتی زیادی هستند

امسال هنوز سرکاری نرفته است، چند فیلمنامه خوانده و با چند مدیر تولید و تهیهکننده وارد مذاکره شده اما هیچ کدام از کارها هنوز به سرانجام نرسیده و تولید آنها شروع نشده است.

میگوید: « برای من که هفتاد سال سن دارم دیگر خوب نیست وقتی مدیر تولید برای بستن قرار داد مقابلم مینشیند یک روضه اساسی بخواند که پول نداریم و با بودجه خیلی کم باید کار را شروع کنیم، آنقدر از نداری میگویند که مجبور میشوی قرار داد بسیار پایینی ببندی اما وقتی افسرده میشوی که کار تمام میشود و حتی پخش هم میشود اما دستمزدت را نمیدهند و تو نمیدانی باید به کی شکایت کنی... شرایط سختی است. دهه شصت که کشور درگیر جنگ بود اما آثار خوبی در سینما و تلویزیون ساخته میشد، فضا سالم بود و دستمزدها پرداخت میشد، اوایل دهه هفتاد هم بد نبود اما اواخر دهه هفتاد ورق برگشت و از دهه هشتاد به بعد اصلا معادله عوض شد و الان معلوم نیست چی به چی شده است» .

در زمان ساخت سریال مختارنامه خبر میرسد بعد از این سریال فاخر و عظیم ، ساخت سریال سلمان فارسی شروع خواهد شد اما چند سالی گذشته و هنوز خبری نیست، فیلی میگوید : «دیگر سریالهای فاخر و الف ویژه ساخته نمیشود چون پول نیست، نمیدانم چرا در دهه60 با آن شرایط انقلابی و جنگی، پول بود اما الان نیست!»

فیلی از آن آدمهای با روحیه است که باید خیلی پای حرفش بنشینی و ذهناش را وادار کنی تا به گذشته برود و خاطرات را مرور کند تا بفهمی ته ذهناش چه میگذرد، وقتی از او میپرسم بیمه هستید؟ میگوید: نه ! بعد از ظهر روز جمعه بهاصطلاح میروم روی اعصابش و میپرسم : واقعا به فکر دوره سالمندی نبودید که حداقل کار دومی باشید که بیمه داشته و تضمینی باشد هر چند کم برای روزهایی که کار نیست؟

شاید بهش برخورده باشد اما به روی خودش نمیآورد اما به گذشته میرود و با کمی غم و تلخی در صدایش میگوید:« وقتی جوان بودم و در شیراز استخدام اداره هنر شدم و حقوق بگیر؛ حقوق خوبی هم میدادن برای کاری که انجام میدادیم؛ انقلاب که شد باز هم ما ماندیم و به جبهه میرفتیم تا برای رزمندهها نمایش اجرا کنیم.تا اینکه به صدا و سیمای شیراز دعوت شدم و استخدام و بیمه و ... وقتی برای بازی در سریال روزی روزگاری رفتم، نمیتوانستم به سر کار بروم، مسئولان ناراحت شدند، البته ناراحت این نبودند که چرا سرکار نمیروم از این دلخور بودند که چرا سریال روزی روزگاری را برای مرکز شیراز تولید نکردم ! گفتم: من فقط یک بازیگرم و اختیاری نداشتهام...»

میگوید امیدوارم روزهای خوب دوباره بیایند؛ دوباره غمگین میشود و میگوید هر چند آنقدر در انتظار روزهای خوب ماندهام که امید هم مثل خودم پیر شده است. میگوید : « همراه خانواده از شیراز به تهران مهاجرت کردم، بماند که چقدر سختی کشیدم تا مرا به عنوان بازیگر شناختند و نقشهای خوبی به من دادند، اما مدتهاست که دیگر کسی سراغ نسل مرا نمیگیرد و اوضاع و شرایط کار چندان خوب نیست.اما باز هم شاکرم و به آینده امیدوار.حتما روزهای بهتر خواهد آمد و شرایط دوباره خوب خواهد شد».

طاهره آشیانی

روزنامهنگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها