قصه توتی به سر رسید / اسطوره اشک ریخت و رفت +تصاویر

فرانچسکو توتی یکی از بزرگ ترین اسطوره های فوتبال ایتالیا و سمبل و نماد وفاداری باشگاه رم برای همیشه از فوتبال خداحافظی کرد.
کد خبر: ۱۰۳۶۰۸۲
قصه توتی به سر رسید / اسطوره اشک ریخت و رفت +تصاویر

به گزارش جام جم آنلاین ، در ادامه هفته سی و هشتم و پایانی سری A ایتالیا، تیم‌‌های رم و ناپولی رقبای خود را شکست داد. این یکی از مهم ترین بازی های تاریخ باشگاه رم بود چرا که اسطوره بی بدیل این تیم یعنی فرانچسکو توتی برای همیشه با فوتبال خداحافظی کرد و در مقابل دیدگان هزاران هوادار رمی به میدان رفت. در پایان بازی توتی زیر باران تشویق هواداران تیمش و حلقه بازیکنان به نحو باشکوهی مراسم خداحافظی اش را انجام داد.

او سخنرانی هم انجام داد که بسیار طولانی بود. بخشی از این سخنرانی به شرح زیر است:

«توتی از روی نیمکت بازی را شروع کرد و از دقیقه 54 به جای محمد صلاح به میدان آمد. همسرش ایلاری و سه فرزندش هم در مراسم خداحافظی توتی حضور داشتند.

لحظه موعود فرا رسید. متاسفانه لحظه ای رسید که من هرگز دوست نداشتم از راه برسد.

در چند روز گذشته، چیزهای زیادی در مورد من گفته شد؛ چیزهای فوق العاده زیادی. شما از من حمایت کردید و در لحظات سخت به من نیرو دادید تا به جلو بروم و برای همین، می خواهم از همه شما تشکر کنم.

در تنهایی، مانند دیوانه ها گریه کردم. نمی توانید 25 سالی مانند این را فراموش کنید. از همه تشکر می کنم. حتی اگر این برایم راحت نباشد. با همسرم در مورد اینکه این 25 سال چطور بود، صحبت کردم.

از مادر و پدرم، برادر، خانواده و دوستانم تشکر می کنم. از همسرم و سه فرزندم تشکر می کنم. می خواستم با این تشکرها شروع کنم زیرا مطمئن نیستم که بتوانم در آخر آنها را بیان کنم.

خیلی سخت است که این همه سال را در چند عبارت بیان کنم. دوست دارم آن را در یک ترانه یا شعر بگویم اما من در این کارها خوب نیستم. من تلاش کردم تا با پاهایم خودم را نشان بدهم زیرا اینطور برایم خیلی آسان تر بود.

می دانید وقتی بچه بودم، اسباب بازی محبوبم چه بود؟ فوتبال! و هنوز هم برایم بهترین است. اما در زمان مشخصی، شما باید بزرگ شوید.

لعنت به زمان! در 17 ژوئن 2001 ما می خواستیم زمان خیلی سریع سپری شود. نمی توانستیم بیشتر از این صبر کنیم تا داور سه بار سوت بزند. حتی حالا هم وقتی به آن فکر می کنم، موهای تنم سیخ می شود.

حال زمان از راه رسیده و روی شانه های من زده و گفته که باید بزرگ شوم. او گفت که از فردا، تو یک آدم بزرگ هستی. لباس های ورزشی و کفشت را در بیاور. از حالا یک مرد هستی و دیگر نمی توانی چمن را بو بکشی و نور خورشید را روی صورتت احساس کنی. دیگر نمی توانید از شادی گل، لبریز رضایت بشوی.

در این چند ماه از خودم می پرسیدم که چرا باید از این رویا بیدار شوم. وقتی بچه هستید، می دانید که وقتی رویای چیزی را دارید، تا وقتی مادرتان شما را برای مدرسه از خواب بیدار نکرده، می توانید در آن زندگی کنید. شما تلاش می کنید تا با خوابیدن، به همان رویا برگردید اما هرگز این اتفاق رخ نمی دهد.

این بار دیگر رویا نبود. واقعیت بود. می خواهم این سخنرانی را به همه کودکانی که من را تشویق کردند، تقدیم کنم، آنهایی که احتمالا با من بزرگ شدند و حالا پدر هستند.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها