رنگ و بوی بخشش و قصاص در عید

سرنوشتی متفاوت دارند. برخی امسال بعد از سال‌ها دوری از خانه عید را کنار خانواده هستند و بعضی‌های دیگر امسال برای اولین بار باید پشت میله‌های زندان و با کابوس قصاص سال را تحویل کنند. برای آنها عید امسال رنگ و بوی دیگری دارد. رنگ بخشش و آزادی و زندان و قصاص.چهار قاتل و سارق با سرنوشتی متفاوت در گفت‌وگو با جام‌جم، از سال تحویل امسال و حال و هوایشان در این روزها می‌گویند. سارق حرفه‌ای خانه‌های تهران هم به شهروندان برای ایمن کردن خانه‌هایشان هشدار می‌دهد.
کد خبر: ۱۰۱۱۷۵۶

تحویل سال در زندان کابوسم بود

فریبرز پسر خیاطی است که اول مرداد امسال درحالی که عصبانی بود مقابل خانه پدری‌اش در منطقه یافت‌آباد تهران رفت. او می‌خواست خودروی پژو 206 خود را که در مقابل خانه‌شان پارک شده بود، با خود ببرد اما با پدرش درگیر شد و درحالی که تمام وجودش را خشم فراگرفته بود، ظرف بنزین را برداشت و روی خودرو پاشید تا آن را آتش بزند. شعله‌های آتش ناگهان به جان پدرش افتاد. او باورش نمی‌شد این حادثه تلخ رخ دهد و برای همیشه او و خانواده‌اش داغدار شوند. باورش نمی‌شد قاتل پدرش شده است. هر روز کابوس آن روز تلخ را می‌دید که باعث شد غم به جان مادر و خواهر کوچک‌ترش بیفتد. شب‌های زندان خواب به چشمش نمی‌آمد. باورش نمی‌شد چرا زندگی این گونه تلخ برایش رقم بخورد. دلش بدجوری هوای پدرش را کرده بود. در خلوت خود اشک می‌ریخت. از خدا می‌خواست بابت گناهی که انجام داده او را ببخشد. آنقدر بابت اتفاقی که افتاده، ناراحت و پشیمان بود که رویش نمی‌شد نگاهی به مادر و خواهرش بیندازد. سرانجام در روزهای پایانی سال، خانواده‌اش او را بخشیدند و زندگی جدیدی به او هدیه کردند تا زمان تحویل سال در کنار خانواده‌اش باشد.

از این که بخشیده شدی چه احساسی داری؟

باورم نمی‌شود، خیلی شوکه شده‌ام. فکر نمی‌کردم مادربزرگم و خواهرم رضایت دهند. من ناخواسته جان پدرم را گرفتم و داغی بر دلشان گذاشتم. خوشحالم. امیدوارم بتوانم درست زندگی کنم و قدر این بخشش را بدانم. احساس می‌کردم خواهرم نتواند مرا ببخشد؛ اما امروز که او را دیدم و از زبانش شنیدم که مرا بخشیده است، انگار دوباره متولد شده‌ام. من خیلی پشیمانم. نمی‌خواستم باعث مرگ پدرم شوم.

بعد از آزادی چه می‌کنی؟

قرار شده اگر 200 میلیون تومان وثیقه خانواده‌ام بگذارند تا روز محاکمه از زندان آزاد شوم. باید از جنبه عمومی جرم محاکمه شوم. دوست دارم زودتر نزد مادر و خواهرم بازگردم. در این مدت آنها خیلی سختی و عذاب کشیدند. امیدوارم بتوانم حامی خوبی برای مادرم و تکیه‌گاهی برای خواهرم باشم. هیچ وقت لطف آنها را فراموش نمی‌کنم.

از مرگ پدرت پشیمانی؟

خیلی پشیمان هستم. از همان لحظه‌ای که در اوج عصبانیت خودرو را آتش زدم و در این حادثه پدرم آسیب دید و فوت کرد، عذاب‌وجدان دارم. تا آخر عمر این عذاب‌وجدان با من است. امیدوارم پدرم هم مرا ببخشد تا بتوانم سالم زندگی کنم.

در این چند ماه که بازداشت شدی با خانواده‌ات ملاقات داشتی؟

بله. مادرو خواهرم به ملاقاتم در زندان می‌آمدند. اما هیچ وقت حرفی از بخشش نمی‌زدند. مدام می‌گفتم دیر یا زود آنها برایم حکم قصاص درخواست می‌کنند و هر شب کابوس مرگ می‌دیدم. اما انگار خدا سرنوشت مرا طور دیگری رقم زد، مادربزرگم و خواهرم مرا بخشیدند و زندگی دوباره به من دادند. خیلی شوکه‌ام و باورم نمی‌شود مرا بخشیده‌اند. گمان می‌کنم هنوز در یک خوابم. امیدوارم قدرشناس بخشش آنها باشم.

فکر می‌کردی موقع سال تحویل نزد خانواده‌ات باشی؟

نه. برایم سخت بود دور از خانواده‌ام و پشت میله‌های زندان سال را تحویل کنم. این موضوع یکی از کابوس‌هایم در زندان بود.

هشدارهای نوروزی دزد حرفه‌ای

چهار میلیارد تومان ارزش اموال سرقتی توسط او از خانه‌های شمال و شرق تهران است. در آخرین طرح پلیس آگاهی تهران دستگیر شد تا خانه‌های کمتری در تعطیلات نوروز مورد دستبرد قرار بگیرد. سابقه‌دار است و حرفه‌اش دستبرد به خانه‌هاست. ویلایی یا آپارتمانی فرقی نمی‌کند، برای هر خانه‌اش شگردی دارد. در گفت‌وگو با جام‌جم از شگردهایش برای سرقت گفت و به خوانندگان برای افزایش ضریب ایمنی خانه‌هایشان هشدار داد.

چند سال است سرقت می‌کنی؟

از پنج سال قبل سرقت‌هایم را شروع کردم و در این مدت یک بار دستگیر شدم و سه سالی در زندان بودم.

زندان باعث تنبیه تو نشد؟

وقتی از زندان بیرون بیایی همه پل‌های پشت سرت خراب شده است. یک سابقه‌داری که هیچ کس به تو کار نمی‌دهد؛ بخصوص که جرمت سرقت باشد. قاتل باشی راحت‌تر کار پیدا می‌کنی. همه فکر می‌کنند، برای سارقان، توبه گرگ مرگ است.

فکر نمی‌کنی کارت را توجیه می‌کنی و به درآمد بالای سرقت عادت کرده بودی؟

(سکوت متهم)

وقتی از زندان آزاد شدی، به چند خانه دستبرد زدی؟

خیلی زیاد بود و به طور دقیق یادم نیست اما می‌گویند اموالی که سرقت کرده‌ام چهار میلیارد تومان است. در حالی که من آنها را کمتر از یک میلیارد تومان فروختم.

بیشتر چه چیزهایی سرقت می‌کردی؟

طلا، پول، ظروف نقره و فرش‌های دستباف.

به چه خانه‌هایی دستبرد می‌زدی؟

فرقی نداشت آپارتمانی باشد یا ویلایی. برای هرکدام شگردی داشتم اما خانه‌های آپارتمانی را راحت‌تر سرقت می‌کردم.

چرا راحت‌تر بود؟

کمتر در چشم هستی. بیشتر سراغ ساختمان‌های تک‌واحدی می‌رفتم. از طرفی اگر کسی در راه‌پله مرا می‌دید، فکر می‌کرد مهمان هستم و شک نمی‌کرد.

تا به حال با صاحبخانه‌ای رودررو شده‌ای؟

بله. یک بار وقتی با اموال سرقتی از خانه‌ای بیرون می‌آمدم، با مرد صاحبخانه روبه‌رو شدم. شانس آوردم قوی‌هیکل نبود. یقه‌اش را گرفتم و او را به داخل خانه کشیدم تا سر و صدا نکند. بعد از خانه بیرون آمدم و در آکاردئونی را روی او قفل کردم.

اگر بخواهی به شهروندان هشدارهای کلیدی بدهی، چه مواردی را می‌گویی؟

می خواهید کاسبی خودم و دزدان دیگر را خراب کنم. معلوم است ما نکات اصلی را فاش نمی‌کنیم.

خب بخواهی نکات اصلی و اشتباه‌های رایج مردم را بگویی، چه می‌گویی؟

دزدگیر و دوربین‌های مداربسته از ضروریات خانه است. من سراغ خانه‌هایی که دوربین دارند، نمی‌روم. شاید بتوانم راحت سرقت کنم اما به همان راحتی هم شناسایی و دستگیر می‌شوم. باز کردن در خانه و گاوصندوق کار سختی نیست، اما قطع کردن دوربین و دزدگیر سخت است.

بعضی‌ها فکر می‌کنند روشن گذاشتن یک لامپ در خانه کافی است تا دزد به خانه‌شان دستبرد نزند. این روش نخ‌نما شده است. وقتی خانه‌ای عصر یک روشنایی دارد، غروب همان طور است و شب تغییر نمی‌کند، معلوم است که کسی در خانه نیست. کافی است زنگ هم بزنیم و کسی جواب ندهد تا مطمئن شویم.

نکته دیگر، راه‌های ورود به داخل خانه است. راه‌های زیادی برای ورود به خانه است و هرچه راه ورود به خانه سخت‌تر باشد ریسک سرقت بالا می‌رود و احتمال دستگیری بیشتر می‌شود.

پس ما سراغ خانه‌هایی که راه‌های ورود به آن با اقداماتی مانند درهای آکاردئونی، نرده‌های بلند روی دیوار و پنجره سخت است، نمی‌رویم.

همچنین برخی زنان طلاهای خود را در کشوی میز آرایش یا میان رختخواب در کمد دیواری می‌گذارند که کار ما را برای سرقت راحت می‌کنند .

تا چه زمانی قصد داشتی به سرقت‌هایت ادامه دهی؟

تا وقتی که پلیس دستگیرم کند.

رنگ عید برای من سیاه است

فرزانه زن 32 ساله‌ای است که آبان امسال در جریان اختلاف با شوهرش و زمانی که متوجه شد او می‌خواهد برسرش هوو بیاورد، دست به قتل عام خانوادگی در شهرک آزادی زد. او جان شوهر، دختر و پسر خردسالش را گرفت، اما دختر 12 ساله‌اش از این سوءقصد جان سالم به‌دربرد. با گذشت چند ماه از وقوع این جنایت هنوز مرگ عزیزانش را باور ندارد. خیلی از این کار پشیمان است و گویی آن روز به او جنونی دست داده و این جنایت تلخ را رقم زده است. دلش گرفته است. دلش برای دو کودک فوت شده و دختر 12 ساله‌اش که زنده مانده تنگ شده است. نمی‌داند دخترش او را می‌بخشد یانه. سال 96 اولین عیدی است که در زندان و دور از خانواده‌اش است. سال قبل این روزها مشغول خانه‌تکانی و خرید عید بود و امسال در زندان با سرنوشتی نامشخص روبه‌روست.

دلت برای فرزندانت تنگ شده است؟

مگر می‌شود مادر باشی و هستی و وجودت که فرزندت هست را دوست نداشته باشی و دلتنگش نشوی. باورم نمی‌شود من عاطفه مادری‌ام را زیر پا گذاشته‌ام و جان دو کودکم را گرفتم. دوست دارم بر سر مزار دختر و پسرم بروم و یک دل سیر گریه کنم. دلم برای دختر 12 ساله‌ام تنگ شده. بعد از جنایت او را ندیده‌ام.

دوست داشتی دخترت به ملاقاتت بیاید؟

خیلی. دلم برایش پر می‌زند، اما نمی‌دانم با اتفاقی که افتاده درباره من چه فکری می‌کند. او اکنون حرف و حدیث‌های زیادی را از خانواده، دوستان و اقوام و حتی همکلاسی‌هایش شنیده است. می‌دانم مرا نمی‌بخشد. من بچه‌هایم را دوست داشتم. به خاطر آنها همه تلخی و بدبختی‌های زندگی‌ام را تحمل کردم. دوست دارم برای یک بار هم که شده دخترم را ملاقات کنم. می‌خواهم بداند که من دوستش دارم. نمی‌خواستم خواهر، برادرش و پدرش را بکشم. یک لحظه به من جنون دست داد.

امسال عید برای تو چه رنگی است؟

سیاه است. من همیشه عیدها را دوست داشتم. همراه بچه‌ها با نزدیک شدن به روزهای عید خانه‌تکانی می‌کردم. با هم وسایل هفت‌سین را تهیه و سفره‌مان را می‌چیدیم. دست بچه‌ها را می‌گرفتم و برای خرید لباس شب عید آنها را با خودم به مراکز خرید می‌بردم، اما عید امسال من و آنها به بلندای یک دیوار با هم فاصله داریم. غم وجودم خاموش نمی‌شود. امسال عید پسر و دختر خردسالم کنارم نیستند که برایم شیرین زبانی کنند. آنها در خاک سرد آرمیده‌اند. دختر 12ساله‌ام کنارم نیست. من مانده‌ام در این واپسین روزهای نزدیک سال نو با هزاران خاطره از عزیزانم که لحظه‌ای از من دور نمی‌شود و خاطره تلخ جمعه‌ای که هر بار درذهنم آن را مرور می‌کنم آتش به جانم می‌اندازد که انگار شعله‌های آن نمی‌خواهد خاموش شود.

حرف آخر.

باور کنید، آن روز یک لحظه به من جنون دست داد و اعضای خانواده‌ام را کشتم. می‌خواستم خودم را بکشم که نشد. ای کاش همسایه‌ها نجاتم نمی‌دادند. ای کاش من هم مرده بودم و داغ عزیزانم را نمی‌دیدم. حال من شده‌ام مثل یک مرده متحرک. روزی فقط هشت تا قرص اعصاب می‌خورم که آرام باشم. بچه‌هایم زمانی که مردند انگار عشق مادرانه من هم مرد. ای کاش زمان به عقب بازمی‌گشت و هیچ وقت دست به جنایت نمی‌زدم. اعضای خانواده‌ام زنده می‌ماندند و من گرفتار زندان و این همه عذاب نمی‌شدم. ای کاش من بمیرم. داغ بچه‌هایم بر دلم سنگینی می‌کند.

نخستین عید پس از رهایی از اعدام

هر سه‌شنبه منتظر بود تا ماموران زندان با دستبند و پابند بیایند و او را برای اعدام ببرند. 16 سال بیشتر نداشت که در یک زورگیری با چاقو مردی میانسال را به قتل رساند. دو سال در کانون اصلاح و تربیت نگهداری شد و از درگیری تا آزادی کودکان و نوجوانان را به چشم دید، اما وقتی به زندان رجایی شهر منتقل شد تازه فهمید طناب دار چقدر به گردن او نزدیک است «سه شنبه‌ها می‌آمدند اعدامی‌ها را به قرنطینه می‌بردند. آنجا ته مردن است. بعضی‌هایشان برمی‌گشتند. می‌دیدم که موهای سرشان ریخته یا کاملا سفید شده، یک کلمه نمی‌توانستند حرف بزنند، لاغر شده بودند. من هم شرایط آنها را داشتم.»

مادر میثم دنبال گرفتن رضایت بود، اما اولیای دم رضایت نمی‌دادند. میثم در این شرایط به حفظ قرآن روی‌آورد و دانشجوی رشته حسابداری شد. شش سال پس از حادثه، اولیای دم رضایت دادند میثم از زندان آزاد شود. او عید امسال را کنار خانواده‌اش می‌گذراند.

حادثه چطور اتفاق افتاد؟

شش سال پیش، من و دوستم پس از مصرف مشروب، از چند نفر زورگیری کردیم. یکی از مالباخته‌ها مقاومت کرد و من با چاقویی که دوستم به من داده بود، ضربه‌ای به سمتش پرتاب کردم.

آن موقع فهمیدی مالباخته کشته شده؟

نه. وقتی در دادسرا به من گفتند، کپ کردم.

اولین شب در کانون چطور گذشت؟

یک سالن بود، حدود 70 ـ 60 متر. دور تا دورش تخت دو‌ طبقه بود. یک تلویزیون 42 اینج هم ته سالن بود. تا ساعت 10 شب روشن می‌ماند تا بچه‌ها خوابشان ببرد. بچه‌ها یا جلوی تلویزیون یا تخت، ‌خوابشان می‌برد. از هفت، هشت ساله تا 18 ساله آنجا زندانی بودند. جرم بیشترشان هم جیب‌بری بود.

آن موقع می‌دانستی ممکن است اعدامت کنند؟

هیچ تصوری از اعدام نداشتم. فکر می‌کردم باید مدت زیادی در زندان باشم.

در جلسه دادگاه چه گذشت؟

اولیای دم قصاص خواستند.

چه زمانی متوجه شدی که به قصاص نزدیک شده‌ای؟

وقتی با چشم خودم اعدامی‌های رجایی شهر را دیدم، متوجه ماجرا شدم. زمانی که آنها را برای اعدام می‌بردند، انگار مرده بودند.

زندان چه جور جایی بود؟

بیشتر مجرمان آنجا جرایم خشن، قتل و سرقت مسلحانه و آدم‌ربایی دارند. از 18 ساله تا 90 ساله. پیرمردی 84 ساله آنجا بود به جرم قتل.

چطور تصمیم گرفتی قرآن حفظ کنی و درس بخوانی؟

می‌خواستم کار بدی را که کردم جبران کنم. قرآن را حفظ کردم و چند مقام اولی هم در مسابقات آوردم. بعد هم دانشجوی رشته حسابداری شدم.

اولیای دم پس از شش سال رضایت دادند، چه حسی داشتی؟

داشتم بال درمی‌آوردم. روز آزادی زمان نمی‌گذشت. مادر و خواهرم آمده بودند پشت در زندان به استقبالم. وقتی نگهبان در را باز کرد و گفت برو بیرون، گفتم خدایا، بعد از شش سال، بروم بیرون؟ بدون دستبند و پابند؟ بدون سرباز مراقب؟

نخستین چیزی که لحظه آزادی به چشمت خورد، چه بود؟

وقتی پایم را بیرون زندان گذاشتم، مادرم را دیدم که آن طرف خیابان منتظر بود. گریه می‌کرد. من را بغل کرد.

الان زندگی چگونه است؟

صبح‌ها که در خانه از خواب بلند می‌شوم، یک جور جدیدی است. شش سال فقط میله و تخت و زندان دیدم. الان مادرم را می‌بینم. اطرافم را نگاه می‌کنم، ال‌سی‌دی، آشپزخانه، فرش، بخاری و... را می‌بینم.

شغلی برای خودت دست و پا کرده‌ای؟

قرار است در مغازه یکی از بستگان کار کنم.

به تحصیلت ادامه می‌دهی؟

حتما. می‌خواهم لیسانسم را بگیرم.

به ازدواج فکر می‌کنی؟

هنوز زود است. می‌خواهم زندگی را از نو شروع کنم.

بعد از شش سال دوباره عید نزد خانواده‌ات هستی، چه حسی داری؟

هیچ وقت فکر نمی‌کردم بتوانم عید دور سفره هفت‌سین کنار خانواده‌ام باشم. خدا رو شکر می‌کنم و قدر این کنار هم بودن را می‌دانم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها