علاوه بر این همه آدم بزرگها چه زن چه مرد، چه تحصیلکرده و چه بیسواد، چه شهری و چه روستایی، کودکی در درون خود دارند که بنا به شرایط روحی و روانی و فضایی که در آن متولد و بزرگ شده با کودکان همذاتپنداری میکنند.
هر آدم بزرگ در درون خود کودک گمشدهای دارد که بیشتر مواقع او را در بیرون از وجودش جستوجو میکند و زمانی حالش خوب میشود که با این کودک در صلح باشد و شرایط آرامش را برای او مهیا کند.
شاید به همین دلیل است که بیشتر مردم با دیدن کودکانی که به «کودک کار» معروفند،برای آنها دلسوزی کرده و دوست دارند هر طور شده به آنها کمک کنند، حتی اگر شده با دادن یک بستنی یا یک لیوان آب خنک یا لقمهای نان.همراهی و کمک به این کودکان بخشی از وجود تشنه آدمها را که انسانیت نام دارد، سیراب میکند.
اما این روزها شهر پر شده از کودکان کار. اگر تا چند وقت قبل آنها سرچهارراهها را قرق کرده و دستفروشی کرده یا شیشه اتومبیلها را تمیز میکردند، حالا با ظاهری جدید همه شهر و کوچههایش را به تصرف خود در آوردهاند؛ کودکان زبالهگردی که یکباره جلویت را میگیرند و با آن لحن معصومانه و چشمان پر خواهش و دستهای تیره از کار از تو میخواهند برایشان غذا یا توپ فوتبال بخری و آنقدر بر این خواسته خود پافشاری میکنند که حتی اگر به آنها اعتنا هم نکنی و از کنارشان رد شوی، چنان احساس شرمندگی سراغت میآید که به اصطلاح روزت را کوفتت میکند و این کوفت شدن روزها و ساعتها چقدر زیاد شده است.
شهر پر شده از مردم نیازمند که در طول مسیر جلویت را میگیرند و تو سردرگم میشوی که با آنها چه کنی؟ کمک کنی یا نکنی! اما حضور بچههای کار یا زبالهگرد که دست نیاز به سوی تو دراز میکنند،نباید آنقدر طبیعی شود که بسادگی از کنارشان عبورکرده و فراموششان کنی که اگر مردم نسبت به آنها بیتوجه شوند دیگر مسئولی هم برای ساماندهی آنها کاری نخواهد کرد.
یک عکس یک دنیا آرزو
جلویت را میگیرند؛ حالا یاد گرفتهاند کجاها بایستند؛ کنار فروشگاهها و سوپرمارکتها ! گاهی نه آبمیوه میخواهند و نه غذا، گوشه لباست را میگیرند( انگار مادرزادی آموختهاند که نباید دستت را بگیرند) و مدام میگویند:« خاله برایم توپ بخر؛ تو رو خدا یک توپ بخر....!» تو رو خدا که میگویند انگار قلبت به یکباره میایستد؛ به خدا قسمات میدهد برای یک توپ و تو چقدر حالت بد میشود و روز و شبت کوفتت میشود اگر برایش توپ نخری !
درخواست توپ با آغاز بازیهای جام جهانی روسیه و روزهایی که تیم ایران با تیمهای معروف و قوی دنیا بازی داشت، بیشتر شده بود.انگار همه پسرهای کار و زبالهگرد احساس میکردند در آیندهای نه چندان دور به یک بیرانوند، جهانبخش ،میلاد محمدی، وحید امیری و... تبدیل خواهند شد.
در همان روزها بود که عکسی در شبکههای اجتماعی دستبهدست شد و خیلی زود به عکسی معروف تبدیل شد؛ پسربچهای روی کاغذ اسم علیرضا جهانبخش را نوشته و آن را چسبانده بود پشت پیراهنش. باتوپی زیر بغل و روی به آیندهای که بیابان بود و خاکی.بعد از چند روز معلوم شد آن پسربچه یکی از بچههایی بوده که در حوالی کورهپزخانههای خاوران در کنار دهها بچه دیگر کار و زندگی میکند و عاشق فوتبال است.
نسترن دانهکار، عضو گروه جهادی حنیفا ( گروهی پنج نفره که همهشان خانم هستند) این ابتکار را به خرج داده و اسم بازیکنهای تیم ملی را روی کاغذ نوشته و چسبانده پشت پیراهن بچهها.عکاس گروه هم از آنها عکس گرفته و در اینستاگرام منتشر کرده است.تنها راهی که در آن زمان گروه جهادی حنیفا میتوانسته نگاه مردم و مسئولان را به سمت این کودکان جلب کند.
کودکانی که به گفته دانهکار تعدادشان زیاد است و روز به روز هم بیشتر میشود.او میگوید: «فقر اقتصادی و مهاجرت از روستاها و شهرهای دیگر به حاشیه تهران دلیل ازدیاد کودکان کار است ! کمکهای مردمی حتی اگر گهگاهی هم باشد، مردم تنگدست شهرهای دیگر را به تهران میکشاند؛ حاشیه نشینها به اقوامشان در شهرها خبر میدهند که بیایید تهران اینجا گاهی مردم برایمان غذا ، لباس و... میآورند.»
سودای طلای سیاه !
دانهکار 27 ساله و فارغالتحصیل رشته هنر است؛ تصمیم ندارد آقایان را عضو گروه جهادی حنیفا کند، او میگوید:« وقتی به حاشیه شهر و مناطق محروم میرویم، با مشکلات زیادی روبه رو میشویم چون آن مناطق جرمخیز است و محل رفت و آمد معتادان و بزهکاران است اما یاد گرفتهایم چطور از خودمان محافظت کنیم.»
او بر این باور است که کمکهای گروههای جهادی و مردم خیر مانند مُسکن عمل کرده و موقتی است و برای درمان ریشهای مشکل، کودکان کار باید دولت و مسئولان وارد عمل شده، بچهها را جمعآوری کرده به آنها سواد و مهارت یاد بدهند تا وقتی بزرگ شدند، بتوانند کار کنند و پول دربیاورند.
دانهکار میگوید: «اصلا کودک نباید کار کند، نباید سرش توی حساب و کتابهای مالی باشد اما الان سرتیمهای زبالهگردی، پولهای خوبی به بچهها میدهند؛ روزی سی، چهل هزار تومان برای بچهها و خانوادهیشان مبلغ چشمگیری است.
سود در جمعآوری و بازیافت زباله است و تعجب ما از این است که چرا دولت اینکار را سر و سامان نمیدهد تا خودش مسئول به کار گرفتن آدمها و دستمزد و .. آنها باشد.»
دلخوشیهای فوتبالی
دانهکار بعد از برگشت تیم ملی به ایران با علیرضاجهانبخش صحبت کرده و قرار است بزودی این فوتبالیست به محله خاوران برود و با بچهها دیدار کند.از او میپرسم به نظرت بازیکنان فوتبال و بازیگران و چهرههای معروف چه کاری میتوانند برای این بچهها بکنند؟ مثلا دست به کار شوند، کارگاه تولیدی راهاندازی کنند که بچهها در آن مشغول کار شوند و از راه درست پول دربیاورند؟ او در جواب میگوید: « بچهها باید درس بخوانند و مهارت یاد بگیرند.این کاری است که فقط از دست دولت و مسئولان برمیآید.آنها میتوانند با کمکهای مردمی، کودکان کار و خانوادههای آنها را ساماندهی کنند اما واقعیت این است که دولت وارد این موضوع نمیشود، دلیلش را نمیدانم اما همه تلاشهای ما برای این هدف تا الان بینتیجه مانده. ما به بچهها کمک میکنیم تا کمی حالشان خوب شود و بدانند زندگی واقعی آن چیزی نیست که آنها تجربهاش میکنند.
آقای جهانبخش بزودی به دیدار بچهها میآید و آنها خوشحال خواهند شد، دلخوشیای که شاید چند روزی لبخند را روی لبهای آنها بیاورد اما برای ساماندهی بچههای کار برنامهریزیهای طولانی مدت و اصولی نیاز است تا این بچهها نه در خیابانهای شهر سرگردان باشند و نه در کورهپزخانهها بخوابند.»
طاهره آشیانی - روزنامهنگار
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد