گزارشی از وضعیت دلدادگان سینما از جوانی تا امروز

هنرپیشه‌هایی که دیده نمی‌شوند

جمع متفاوتی هستند؛ «سیاهی لشکرها» یا به اصطلاح امروز «هنرورها» را می‌گویم، از جوان‌های پولدار راهی کلاس بازیگری تا پیرمردها و پیرزن‌هایی که به عشق شهرت جوانی داده‌اند و حالا جز یک آلبوم عکس و خاطره و اسم و تاریخ (که اغلب آنها را هم اشتباه و جابه‌جا می‌گویند) چیزی برایشان نمانده و اگرچه هنوز دیوانه‌وار خود سینما را دوست دارند، اما از اهالی سینما گله می‌کنند.
کد خبر: ۹۹۴۵۲۶

سینما و تلویزیون هم از قدیم گاهی نگاهی به زندگی سیاهی‌لشکرها انداخته و روزگارشان را سوژه خود قرار داده؛ «سرخپوست‌ها» غلامحسین لطفی، «دو فیلم با یک بلیت» داریوش فرهنگ و در سال‌های اخیرفیلم «چند می‌گیری گریه کنی» شاهد احمدلو شاید معروف‌ترین نمونه‌های آن باشد. نادر طریقت هم ازجمله فیلمسازانی بود که زندگی سیاهی‌لشکرها برایش دغدغه شده. او در دو مستند «سیاهی» و «بعد از سیاهی» به زندگی سیاهی‌لشکرها بخصوص هنروران زن پرداخت. مستند او از این لحاظ کمی متفاوت است که جایزه‌ای برای یک سیاهی‌ لشکر زن به همراه داشت. این زن سیاهی‌ لشکر (فریده افتخاری) که به رحمت خدا هم رفته، بی‌سرپرست بود و کلفتی می‌کرد. او وقتی این جایزه را گرفت، آنقدر در شرایط مالی بدی به سر می‌برد که اعلام کرد تندیس خود را می‌فروشد و تهمینه میلانی هم همان موقع تندیس او را 102 هزار تومان خرید و دوباره به خود او اهدا کرد.

در میان فیلمسازان، مجید قاری‌زاده هم فیلمی درباره سیاهی ‌لشکرها ساخته و فریدون جیرانی هم با سه‌گانه خود درباره ستاره‌های سینما توجه ویژه‌ای به این قشر نشان داد. البته شاهد احمدلو بیش از دیگر همکاران دغدغه این قشر را دارد و مستند تحسین‌برانگیز «زندگی در لانگ‌شات» را با حضور هنروران معروف و قدیمی در
قهوه خانه مهر کوچه ارباب جمشید با بازی در نقش‌های خودشان ساخته است. مستندی که در مقایسه با «مردان ارباب جمشید» پگاه آهنگرانی که فقط به دیده تحقیر و استهزاء به این عاشقان واقعی سینما نگاه می‌کند، مستندی بشدت شریف و محترمانه است. همچنین شخصیت حسن پورشیرازی در «مهمان مامان» یا رضا عطاران در «ردکارپت» هم از شخصیت‌های پررنگ و واقعی «عشق سینما» در سال‌های اخیر هستند.

برای پیدا کردن این افراد که نه آمار مشخصی دارند و نه نام و نشان ثبت شده‌ای به همه جا باید سر زد؛ مثلا علی اصغر ایزی معروف به «ایزیسینما» که کانالی در فضای مجازی برای معرفی بازیگران به پروژه‌های در حال ساخت دارد شماره چند نفر را به ما می‌دهد و شدیدا تاکید می‌کند: وقتی زنگ زدی هیچ وقت به آنها نگو هنرور، چون خیلی ناراحت می‌شوند. بگو پیشکسوت که حس بهتری پیدا کنند.

وی ادامه می‌دهد: من خودم چون جوان هستم و در همه جور پروژه‌ای با بهترین‌های سینما و تلویزیون نقش‌های خوبی بازی کردم، حسرت و آرزویی جز بازی طنز برای آقای مدیری یا عطاران ندارم، اما اینها که معرفی می‌کنم دنیایی از آرزوهایی هستند که به آن نرسیدند. دل‌هایشان شکسته و باید خیلی با محبت با آنها برخورد کنی.

یکی دیگر از کسانی که خیلی جویای حال هنرورهاست، شاهد احمدلو است که برای پیدا کردن قدیمی‌ترها با او تماس می‌گیریم و به ما می‌گوید: اینها بیشتر دوست دارند حضوری به آنها سر بزنید، چون بعضی‌هایشان هنوز در پاتوق‌های قدیمی جمع می‌شوند و حتی تلفن هم ندارند، دوست دارند بروید از آنها عکس بیندازید، آنها خیلی تنها هستند، خیلی دلشکسته، خیلی حرف و خاطره دارند. کاش می‌شد برایشان کاری کرد.

همچنین یکی دیگر از کسانی که روزانه با تعداد زیادی از افراد این قشر سر و کار دارد کبری بختیاری مسئول هنرورهاست. او برای ما شرح می‌دهد: من سر پروژه «محمد(ص)» 300 یا 400 نفر هنرور را هر روز سر پروژه می‌بردم، یا برای «قلاده‌های طلا» روزی 900 هنرور داشتیم. کار آسانی نیست، اما من دیگر عادت کردم و اخلاق هایشان دستم آمده است.

وی ادامه می‌دهد: مثلا همیشه سیاهی لشکرها می‌خواهند با هنرپیشه‌های معروف عکس بیندازند و این اجازه را ندارند و من دچار دردسر می‌شوم، یا لباس‌های یکدست برای نقش‌های تاریخی و... معمولا سالی یکبار شسته می‌شود و همیشه کثیف است و یکی از درگیری‌های اصلی ما با هنرورها بخصوص خانم‌ها کثیف بودن این لباس‌هاست.

وی درباره دستمزد این کار می‌گوید: من تقریبا هر روز کاری‌ام پر است و در این حرفه جا افتاده‌ام، اما کسانی مثل آقای عبدالهی یا امیر رحمتی نتوانستند و سراغ شغل دیگری رفتند. ما برای هر هنرور حدود 20 هزار تومان می‌گیریم که دستمزد خودمان و هزینه رفت و آمد و پذیرایی آنها را کم کرده و حدود 10 الی 12 هزار تومان به آنها می‌دهیم.

وی نقش خانم شهره لرستانی در سریال «اشک‌ها و لبخندها» را شبیه شغل خودش می‌داند، ولی معتقد است: این نقش به عنوان مسئول هنروران ریزه کاری‌های زیادی داشت که به اجرا در نیامد، اما خودم تصمیم دارم به کمک پسرم فیلمنامه‌ای درباره مسئولین هنروری و قشر هنرور بنویسم.

بختیاری در پایان به ما تاکید می‌کند: صحبت درباره این گروه از هنرمندان ساده نیست و باید عاشق سینما باشی تا درک کنی هنروری چیست!

کاش به حرف رئیسم گوش داده بودم

مهری اشرفی یکی از همین هنرورهاست که دل پری از برخورد جامعه سینمایی با این قشر دارد. او به ما می‌گوید: کمترین حق یک کارگر غذای روزانه اوست، به ما هم سر صحنه ناهار می‌دهند، اما نه غذایی که کارگردان و بازیگران می‌خورند و نه در یک جایگاه مناسب. روی سنگفرش یخ‌زده حیاط یک غذای ارزان می‌خوریم و پس از 17 ساعت کار 10 هزار تومان کف دستمان می‌گذارند.

وی ادامه می‌دهد: معمولا همیشه از شدت کثیفی لباس‌هایی که به زور می‌پوشیم تنمان خارش دارد و در بسیاری از فیلم‌ها بدون این که حتی یک سرویس رفت و برگشت داشته باشیم، با اتوبوس و مینی‌بوس و مترو مجبوریم از محله‌ای در بالای شهر تا خانه‌های خودمان برگردیم.

وی با بغض ادامه می‌دهد: اگر هم کوچک‌ترین اعتراضی کنیم همین روزی 10 هزار تومان را هم از دست می‌دهیم و به ما می‌گویند کسی برایتان دعوتنامه نفرستاده و بودن و نبودن شما هیچ تاثیری در فیلم ندارد.

اشرفی که روزی کارمندِ وزارت صنایع بوده و به دلیل نا‌امنی محیط کاری‌اش از آنجا بیرون آمده حالا از این که چرا به حرف رئیس‌اش گوش نکرده خیلی پشیمان است و به ما می‌گوید: از‌‌ همان روزهای ترک محل کار یعنی سال 78 وارد عالم سینما شدم و 15 سال است سیاهی لشکری می‌کنم و با دستمزدی که تازگی‌ها به ماهی 150 هزار تومان رسیده در کنار حقوقِ بازنشستگی همسر خدابیامرزم، به سختی اموراتم را می‌گذرانم.

همه چیز سینما بودم، جز بازیگر

جواد میرایی که 73 سال دارد و به قول خودش از زمانی که یادش می‌آید در کوچه پس‌کوچه‌های لاله‌زار کارگری می‌کرده و با هنرپیشه‌ها عکس می‌انداخته و آبدارچی فیلم‌ها و سالن سینما و کتک‌خور و تماشاچی و همه چیز سینما بوده، جز بازیگر. او ادامه می‌دهد: من در همه فیلم‌های مهم قبل از انقلاب بازی کردم و با همه کارگردان‌های مهم عکس دارم، اما الان دیگر همین آقای جهانگیری یا کیمیایی یا دیگران سراغی از ما نمی‌گیرند و همه ما را فراموش کردند.

با تجربیاتی که دارد بدش نمی‌آید کمی ما را نصیحت کند، بنابراین به ما می‌گوید: همیشه فکر می‌کردم روزی بازیگر معروفی شده و همه بدبختی هایم تمام می‌شود، اما نمی‌دانستم بدبختی اصلی من همین رویای بازیگری است که به جانم افتاده بود.

او بغضش را فرو می‌خورد و ادامه می‌دهد: خاطرات شیرینی از آن روزها داشتم، اما حالا که زندگی با ما اینقدر بد کرده خیلی از آنها از یادم رفته است. ما سهم زیادی نمی‌خواستیم، فقط بیمه می‌خواستیم، اتحادیه می‌خواستیم، توجه، احترام، اما الان که وضعیت خیلی خیلی بدتر شده و اگر هم به ما نقش کوچکی برای 8 یا 9 هزار تومان بدهند با ما دقیقا مثل کارتن‌خواب‌ها برخورد می‌کنند و حتی تدارکات فیلم از دادن یک لیوان آب یا چای به ما امتناع می‌کند.

به ما نگفتند شما بازیگر نمی‌شوید

آذر کرمی هم از خانم‌هایی است که جوانی‌اش را پای عشق به سینما داده و حالا که سن و سالی از او گذشته، می‌گوید: سینما واقعا با سرنوشت ما بازی کرد. به ما نگفتند که شما دوربین پرکن‌ها هیچ وقت بازیگر نمی‌شوید، تا جوان‌تر بودیم و رنگ و لعابی داشتیم فرصتی برای بازیگری نیافتیم، بعد از انقلاب هم که سنمان زیاد شد فقط نقش کلفت به ما پیشنهاد می‌کنند.

وی ادامه می‌دهد: من در همه سریال‌ها و فیلم‌های تاریخی و بزرگ بازی کردم، اما هیچ وقت دیالوگ نداشتم، در فیلم سینمایی حضرت سلیمان فقط بین جمعیت جیغ می‌کشیدم، در سریال مختار نامه بین زنان عرب شیون و زاری می‌کردم، در سریال امام رضا(ع) هم جزو خدمتکاران دربار بودم.

کرمی می‌گوید: همیشه حق ما پایمال شد و اصلا به این فکر نمی‌کنند اگر امثال ما نباشند چگونه می‌توانند فیلم‌های تاریخی بسازند؟

اگر به عقب برگردم بازهم عاشق سینما می‌شوم

حسن جلالی از آنهایی است که زمانی برای خودش بین سیاهی لشکرها اسم و رسمی داشته و به حسن 41 می‌شناختندش. او که هنوز هم در پمپ بنزینی در خیابان آزادی بساط کفاشی کوچکی دارد ـ چون از جوانی کار کفاشی می‌کرده و سایز پایش 41 بوده به حسن 41 معروف شده ـ در همین زمینه به ما می‌گوید: 30 سال کفاشی کردم و عاشق سینما بودم و هستم و خواهم بود. من از همان موقع هم در کنار کفاشی در لاله‌زار، تئا‌تر بازی می‌کردم و الان 13 سال است وارد کار هنروری شده‌ام که البته به خاطر همه مشقت‌ها، سختی‌ها و بی‌احترامی‌ها تقریبا دیگر جایی برای ماندن نداریم.

جلالی دلش خیلی پر است و با صدای بلند به ما می‌گوید: شما خبرنگارها اصلا متوجه شدید که چند سال پیش یکی از همکاران من به عنوان سیاهی لشکر سر صحنه یکی از فیلم‌ها جان خودش را از دست داد و آقای کارگردان اینقدر خانواده بیچاره اش را سر دواند تا بالاخره فقط 65 میلیون به آنها داد و به امان خودشان رهایشان کرد. شما آن موقع کجا بودید خانوم؟

او ادامه می‌دهد: ما کمی پیر شدیم، اما هنوز هم خیلی چیزها را می‌دانیم، مثلا این که همه فیلم‌ها بیمه هستند، اما عوامل تا آنجا که بتوانند حوادث را تقصیر ما به اصطلاح هنرورها یا کتک خورها می‌اندازند و چیزی را گردن نمی‌گیرند تا دیه پرداخت نکنند.

حسن‌آقا معتقد است: حالا همه این حرف‌ها را می‌زنم، اما اگر هم دوباره زمان به عقب برگردد همین طور عاشق سینما می‌مانم، سینمای زمان ما سینمای جوانمردی بود و من در بیشتر از 10 فیلم با یکی از بهترین بازیگران آن دوران بازی داشته و همیشه آرزو داشتم یک جمله، فقط یک جمله دیالوگ را در روی او داشته باشم که البته هیچ وقت قسمت نشد.

60 سال زندگی در سیاهی لشکر

اصغر خانی هم یکی از آن دلدادگان واقعی سینماست که هنوز هم سودای بازیگری دارد و ریش و موهایش را بلند کرده تا شاید بتواند در نقشی که نیازمند مو و ریش بلند باشد بازی کند. او برای ما تعریف می‌کند: هیچ وقت هیچ شغلی غیر از سیاهی لشکری نداشتم و در تمام این 60 سال زندگی‌ام فقط همین یک کار را انجام دادم. روزگاری ما در خیابان منوچهری برای خودمان رونق و خاطرات و ماجراهایی داشتیم، همه عشاق سینما آنجا جمع می‌شدیم و بعضی روزها، ستاره‌های سینما هم می‌آمدند و ولوله‌ای به پا می‌شد، اما حالا چی؟ او ادامه می‌دهد: «چیچو» من را به سینما آورد و هیچ عشق و کار و زندگی دیگری جز سینما ندارم، من در سریال «کمال‌الملک» دیالوگ داشتم، در «مردان آنجلس» نقش داشتم، در «مختارنامه» در سپاه یزید بودم. تقریبا صف اول می‌ایستادم، وقتی برای مستند آقای احمدلو در قهوه‌خانه مهر پاتوق همیشگی‌مان دور هم جمع شدیم، من نقش و دیالوگ زیادی داشتم که البته بعدا فهمیدیم اینها قرار است فیلم بشود. وی خواسته چندانی ندارد و می‌گوید: من هنوز هم عاشق سینما هستم و فقط از سینما بازیگری را می‌خواهم، هنوز هم دوست دارم یک کارگردان معروف سراغم بیاید و نقشی به من بدهد.

از اصغرخانی سراغ «چیچو» را که نام اصلی‌اش شمس‌الله دولتشاهی است می‌گیریم، می‌گوید شماره‌ای از او ندارم، اما می‌دانم او هم مثل همه ما بیکار است، چون دیگر کسی سراغ ماها که مانده‌ایم نمی‌آید. حالا دیگر برای سیاهی لشکر‌ها به جاهای شلوغ می‌روند یا از کارگرهای ساده استفاده می‌کنند. این کارگرها را از میدان شوش و گمرک با دستمزد پایین یا حتی کارگرهای افغانی جمع می‌کنند و برای فیلم و سریال‌ها می‌برند و حالا از ما قدیمی‌ها کمتر استفاده می‌کنند.

خدا کنه نقره تو کالسکه نباشه

غلامحسین میرزایی 64 ساله که به خاطر مدل چشم‌هایش به غلام ژاپنی معروف است بساط کوچک لوازم آرایشی جلوی پاساژ زیبا در همان خیابان معروف ارباب جمشید دارد و از نوجوانی به عشق عکس گرفتن با هنرپیشه‌ها و همبازی شدن با آنها گرفتار این حرفه شده و حالا که وضعیت زندگی جالبی ندارد، دلش هم نمی‌خواهد بگوید پشیمان است.

او به ما گوید: من و چیچو و اصغرخانی و محمدتاجیک و اکبر ساده از قدیمی‌ترین‌های این خیابان هستیم و با همه هنرپیشه‌ها و کارگردان‌ها عکس داریم. من خودم از فیلم «دختر لر» شروع به بازیگری کردم (که البته مشخص است اشتباه می‌کند چون سال ساخت این فیلم به سال تولد او نمی‌خورد) اما بعد خودش لا به لای حرف‌هایش می‌گوید من با فیلم «پهلوان مفرد» وارد سینما شدم و برای اولین بار در بین صد نفر عشق دوربین به عنوان سیاهی لشکر انتخابم کردند چون فقط من بودم که توانستم بدون لکنت و تپق بگویم: «خدا کنه نقره تو کالسکه نباشه» و این اولین دیالوگ من در سینما بود.

غلام دلش پر است از کارگردان‌هایی که هنگام فیلم ساختن به یاد دلباخته‌های ارباب جمشید نمی‌افتند، می‌گوید: خیلی از این کارگردان‌ها کارشان را از همین خیابان شروع کردند ولی حالا که معروف شده‌اند به فکر ما نیستند و وقتی که به سیاهی لشکر برای فیلم‌هایشان نیاز دارند دنبال ما نمی‌آیند، اما آقای شاهد احمدلو با این که جوان است درددل بچه‌های قدیمی را می‌فهمد. هر وقت فیلمی می‌سازد از ما قدیمی‌های ارباب جمشید استفاده می‌کند. من الان سالی یک فیلم بازی می‌کنم و آن هم فیلم‌های آقای احمدلو است، ولی متاسفانه امثال او خیلی کم هستند.

از حرف‌هایش می‌شود فهمید از راهی که آمده پشیمان است، زیرا به ما تاکید می‌کند: شما در روزنامه بنویسید این دختر و پسرهایی که دنبال بازیگری می‌روند از ما درس بگیرند. اینها به خدا هیچی نمی‌شن. سینما هیچی نداره. دنیای رویا و آرزوهای این افراد هم جالب و غمناک است، مثلا آقا غلام به ما می‌گوید: می‌دانید چرا من بازی در فیلم‌های تاریخی را دوست ندارم، چون دلم می‌خواهد با لباس و مو و قیافه خودم بازی کنم که اگر فردا من را در خیابان با آن لباس دیدند بشناسند؛ مثلا بهترین خاطره این سال‌های من بازی در سریال «سه دونگ، سه دونگ» آقای احمدلو برای ماه رمضان بود و در قسمتی از فیلم، من از چند پله بالا می‌آیم و چندین دقیقه دوربین فقط و فقط من را به تصویر می‌کشد و این بزرگ‌ترین افتخار دوران بازیگری‌ام بود که چند دقیقه تک و تنها توی تلویزیون دیده می‌شدم و نمی‌دانم چطور از آقای احمدلو تشکر کنم که این تکه از فیلم را نبرید.

هنرورهای خوش‌شانس

اما بعضی هم در این میان کمی خوش‌شانس‌ترند و گروهی از مردم آنها را به اسم می‌شناسند. مثلا پروین میکده که ازجمله هنرورانی است که سال‌ها در سینما بوده، اما امروز در برخی فیلم‌ها و سریال‌ها نقش بازی می‌کند و دیالوگ هم دارد. او سال‌ها سیاهی لشکر بود، اما زمانی توانسته نقش دست چندم بگیرد که دیگر سنی از او گذشته و شور جوانی‌اش را از دست داده و نقش پیرزن یا کلفت خانه را بازی می‌کند. یا حسن نیکنام که بعد از بازنشستگی از جهاد کشاورزی اینقدر در سینما این ور و آن ور رفته یا حالا نقش‌های کمی بلندتر بازی می‌کند و مثلا می‌گوید: من روحیه گروه فیلمبرداری هستم و هر کس یک بار با من کار کند همیشه برای همه فیلم‌ها و سریال‌ها از من استفاده خواهد کرد. مثل آقای قربان محمدپور که بعد از آشنایی با من برای فیلم «دل بی‌قرار» دو میلیون تومان دستمزد به من داد و گفته برای ساخت فیلمی در ترکیه هم من را حتما با خودش می‌برد.

نیکنام 81 ساله که واقعا خوش اخلاق و با حوصله است، می‌گوید: اگرچه بازیگری واقعا شغل نیست، اما پشیمانم که چرا در کنار شغل اصلی‌ام زودتر وارد این حرفه نشدم تا بلکه در جوانی به موفقیت برسم نه الان که قلبی بیمار دارم و خیلی از نقش‌ها را به خاطر مسافرت و آب و هوا نمی‌توانم بپذیرم.

او در پایان می‌گوید: اگر کسی شغل داشته یا به درآمد بازیگری نیازی ندارد، همین امروز به سراغ این کار بیاید و لذت دور هم جمع بودن در یک کار سینمایی یا تلویزیونی را تجربه کند.

به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم این گروه همیشه در سایه که به جرم عشقشان به سینما، به دیده نشدن و حق و حقوقی نداشتن محکومند، عضوی از اعضای خانواده چند هزار نفری سینما محسوب می‌شوند و حالا که با دستمزد روزی 8 الی 14 هزار تومان روزگار می‌گذرانند، نهایت خواسته‌‌شان از مسئولان فقط داشتن یک صنف است.

مریم اکبرلو

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها