به پهنای صورت اشک می‌ریزند و با تنی رنجور و ناامید از زندگی و نفس‌های به شماره افتاده، دست‌ها و دل‌های پاک را به یاری می‌طلبند تا اشک‌هایشان به لبخند تبدیل شود، این چشم‌های اشکبار و دل‌های لرزان روایت 27 هزار بیمار چشم انتظار و دردمند پیوند اعضا در سراسر کشور است. اما درآن سو، ایثارگرانی هستند که رنج را درک می‌کنند و فراق فرزند را با جان بخشیدن به نیازمندان عضو، تسلی می‌بخشند.
کد خبر: ۹۹۱۲۶۴

این گزارش حرف‌های ساده، اما عمیق برخی اهداکنندگان و دریافت‌کنندگان عضو را روایت می‌کند و بخشش‌هایی که در پس آن نهفته است.

روایت اول

امیر21 ساله و ترم آخر رشته مهندسی برق بود با دوستانش قرار می‌گذارند به شهرستان میانه بروند چون آنها در میانه دانشجو هستند‌. یک ساعت مانده است به خانه برسند. در این سو مادری منتظر است تا بعد از یک ساعت خبر رسیدن فرزندش را شنیده و خیالش از بابت آنها راحت شود.

انتظارها به سر نمی‌آید و سرنوشت چیزی غیر از رسیدن به مقصد را برای امیر و دوستانش رقم زده بود.

31 مردادماه سال87 بود خانواده آقای انصاری با تماس تلفنی درجریان تصادف پسرشان قرار گرفته و روانه بیمارستان امام رضا(ع) تبریز شدند آنها با چشمانی اشکبار و دل‌هایی لرزان برای سلامتی فرزندشان دعا می‌کردند، اما مشیت‌ الهی به گونه‌ای دیگر نوشته شده و امیر آنها دچار مرگ مغزی شده بود.

حمزه انصاری پدر و مهین جباری مقدم مادر امیراز دو راهی بخشش و بی‌تفاوتی، بخشش را انتخاب کردند و با نیت‌ پاک فریاد سکوت بیماران نیازمند را شنیده و بر چشمان خیس و اشک‌ آنها را به لبخند تبدیل کردند.

آنها بدون این‌که از سوی تیم پزشکی پیشنهاد اهدای عضو را دریافت کنند خودشان به محض شنیدن خبرعارضه مرگ مغزی پسرشان تصمیم گرفتند اعضای بدن او را به بیماران چشم انتظار اهدا کنند.

حمزه انصاری پدر امیر با رضایت کامل از این کار خداپسندانه گفت: در بیمارستان وقتی دکترها متوجه شده بودند پسرم دچار مرگ مغزی شده است این موضوع را همان ابتدا اطلاع ندادند اگر همان لحظه اول موضوع را می‌گفتند ما در همان ساعات اولیه تصمیم خود را در مورد اهدای عضو اعلام می‌کردیم.

به این ترتیب در دوم شهریورماه سال 87، یک کلیه امیر به مهدی عسگری در شهرستان لارستان استان فارس و کلیه دیگر او به ماهور خسروی در یکی از روستاهای شهر شیراز پیوند زده شد.

مهین جباری‌مقدم، مادر امیر نیز می‌گوید: امیر قبلا کارت اهدای عضوگرفته بود. ما این موضوع را بعد از این‌که مراحل پیوند عضو و مراسم خاکسپاری انجام شد فهمیدیم، یکی از دوستانش کارت اهدای عضو پسرم را نشان داد و گفت امیرقبل از رفتن کارت اهدای عضو گرفته بود تا اگر خانواده به این کار رضایت نداشتند بدانند که امیر به این کار راضی بوده و با رضایت قلبی این کار را انجام داده است.

روایت دوم

به عنوان عضو افتخاری سفیران سلامت مرکز پیوند اعضا با خانواده آقای ارحمی تماس می‌گیرم، بانویی که پشت خط است خود را مادر افشین معرفی می‌کند، صحبت‌هایم با مادر افشین گل می‌کند و من به یک جشن تولد در شهر کلوانق شهرستان هریس دعوت می‌شوم.

دل به جاده می‌زنیم در طول مسیر مادر افشین از پسرش می‌گوید که افشین 23 ساله و دانشجوی رشته کامپیوتر بود.

از عصر نخستین روز ماه مبارک رمضان سال 91 حرف می‌زند که افشین به دلائل نامعلوم در خانه دچار سردرد شده و جلوی روشویی حمام نقش بر زمین می‌شود.

بلافاصله او را به بیمارستان می‌رسانند بعد از معاینات تخصصی تیم پزشکی سکته مغزی را برای افشین اعلام کرده و بعد از نیم ساعت می‌گویند متاسفانه فرزند شما دچار مرگ مغزی شده است.

پدر و مادر افشین خیلی دل بزرگی دارند که بخشش و زندگی بخشیدن را انتخاب کردند در حالی که فرزند جوانشان از دست رفته بود.

صحبت‌هایمان که به اینجا می‌رسد پدرافشین اعلام می‌کند به مقصد رسیده‌ایم.

آنها برای این که با رفتن افشین نام او از یادها نرود اعضای بدن او را اهدا کردند تا بیماران چشم انتظار از رنج بیماری خلاص شوند.

هم‌اکنون قلب افشین در سینه معصومه ضیائی یک بانوی میانسال بوکانی می‌تپد و دو کلیه افشین به خانم الهه حقیقت‌نژاد و آقای علی‌اکبر مردانی در شیراز اهدا شده و کبد وی نیز به پرستو کتابی دختر 13 ساله‌ای در شهرستان هریس پیوند زده شده است.

و حالا فلسفه این جشن تولد این است، از آنجا که سه فرد دریافت کننده اعضای بدن افشین در شهرهای دیگر بوده و تنها پرستو در استان آذربایجان‌شرقی ساکن است پدر و مادر افشین در این پنج ساله هر سال روز تولد پرستو با کیک و هدیه تولد مهمان خانه پرستو می‌شوند تا شاهد گل لبخند بر روی لبان پرستو باشند.

حالا پرستو در هجدهمین بهار زندگیش با تمام وجود خوشحال است و ما او را به فوت کردن شمع‌های چیده شده روی کیک تولد دعوت می‌کنیم و بارش دست‌هایی که تولدش را تبریک می‌گویند.

پدر افشین با دلی مطمئن می‌گوید: افشین من همیشه زنده است چرا که قلبش دارد می‌تپد و کلیه‌هایش 2 نفر را به زندگی برگردانده است و کبد پسرم نیز به پرستو پیوند زده شده است.

او گفت: وقتی مرگ مغزی فرزندم قطعی شد و دکترها از بازگشت مجدد وی قطع امید کردند.ما خودمان به تیم پزشکی پیشنهاد کردیم اعضای بدن فرزندمان را به بیماران نیازمند اهدا می‌کنیم.

وی با اشاره به این که 27 هزار بیمار در کشور در صف انتظار برای دریافت عضو هستند خاطرنشان کرد: هموطنان عزیز در صورتی که با مرگ مغزی اعضای خانواده خود مواجه شدند برای رضای خدا به این کارخوب اقدام کنند تا به این صورت یاد و نام فرزندانشان فراموش نشود.

مادر افشین نیز می‌گوید: تمام افتخار ما این است که چهار بیمار طی پنج سالی که پیوند زده شده‌اند سرحال و خیلی خوب زندگی می‌کنند و ما با همه این خانواده ارتباط داشته و در رفت و آمد هستیم.

آن سوی قصه ما دختری است به نام پرستو که از 5 سال پیش مبتلا شدنش به بیماری سیروز کبدی طاقت او را بریده بود.

مادر پرستو درمورد علت بیماری دخترش می‌گوید: هفت سال قبل ناگهان پرستو دچار سردرد و حالت تهوع شد او را به دکتر بردم، بعد از انجام آزمایشات تشخیص اولیه پزشکان این بود که کبد دخترم کم کار شده و باید بستری شود، بعد از بستری گفتند دچار بیماری هپاتیت شده و بعد از 15 روز اعلام کردند به بیماری سیروز کبدی مبتلا شده است.

وی افزود: پرستو یک سال تحت نظر پزشکان بود و پس از آن پزشک معالجش گفت هرچه زودترباید برای پیوند به بیمارستان نمازی شیراز بروی چاره‌ای نبود به هر زحمتی که بود او را در شیراز بستری کردم.

مادر پرستو ادامه داد: تیم پزشکی شیراز با هر فردی که مرگ مغزی شده و کبد وی جهت پیوند به شیراز ارسال شده بود از پرستو آزمایش می‌گرفتند، ولی جواب هیچکدام از آنها مثبت نبود پرستو برای عمل پیوند 10 بار به اتاق عمل رفت ولی هیچکدام از آنها جواب نداد.

سرانجام خواست خداوند بود کبد افشین برای پیوند راهی شیراز شده و نصیب پرستو ‌شود.

و اینک پرستو دختر شادابی است که هر سال جشن تولدش را مهمان پدر و مادر افشین است و آنها با خرید کیک و هدیه تولد و قرار دادن عکس افشین در این بزم کوچک‌شان یاد و نام او را زنده و جاوید می‌کنند.

روایت سوم

در سومین روایت، مادر ابوالفضل 10 ساله برایم از پسرش گفت که ابوالفضل آب در سرش جمع شده بود و بارها مورد عمل جراحی قرار گرفته بود، اما سرانجام با اعلام مرگ مغزی از سوی تیم پزشکی و بعد از این که پیشنهاد اهدای عضو از طرف تیم پزشکی مطرح شده بود در اندک زمانی موافقت خود را اعلام کردند و بدین ترتیب ابوالفضل 10 ساله باعث نجات بخشیدن به زندگی چند نفر شده بود.

مادر ابوالفضل از داغ فرزند 10 ساله‌اش و زحمت‌هایی که در طی این مدت متحمل شده بود دلش به درد آمده است، اما از یک طرف دیگر خوشحال است که اعضای بدن فرزند دلبندش در بدن انسان‌های دیگر موجب زندگی جاوید او شده است.

روایت چهارم

یکی دیگر از مادران عکس دخترش را در آغوش گرفته با او همصحبت می‌شوم .

نام دخترش خاطره است، خاطره جلالی و او به همراه همسر و عکس دخترش اهل شهرستان بستان آباد هستند.

مادر خاطره از خاطره‌های دختر نازنینش می‌گوید، از طنازی‌های دخترش و این که به تبعیت از پدرش برگه اهدای عضو را امضاء کرده و به اعضای خانواده سفارش کرده بود که اگر روزی رسید که مرگ مغزی شده باشم اعضای بدنم را به بیماران نیازمند هدیه کنید تا روح من آرام گیرد.

از پدر خاطره نیز می‌پرسم با کدام نیت اعضای خاطره را اهدا کردید؟ می‌گوید ما تنها به وصیت خود خاطره عمل کردیم چون می‌بینم دخترم هم اینک در کنار ماست و روحش از این موضوع شاد و آرام است.

معصومه درخشان - روزنامه نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها