وحید، خسرو و مهدی، البته امشب تنها نیستند. ما هم با آنها همراه میشویم، فان سفید رنگ آنها کمی جلوتر از ماشین روزنامه، با چراغ گردان زرد رنگ راه میافتد. وحید دست چپش را از پنجره ماشین بیرون میآورد و علامت میدهد؛ این، یعنی همین جور دنبال من بیایید.
عقربهها ساعت 21 و 5 دقیقه را نشان میدهند. ما پشت سر یکی از ماشینهای زبالهکش شهرداری حرکت میکنیم. خیابان والفجر دوم را همراه فان زبالهکش پایین میآییم و هرچند دقیقه یکبار کنار یک مخزن زباله میایستیم. خسرو و مهدی از ماشین پیاده میشوند و سطلهای مکانیزه زباله را از جایگاهشان بیرون میکشند و به بازوی متحرک فان وصل میکنند. بازو حرکت میکند، سطل بالا میرود و زبالهها به دل تاریک ماشین سرازیر میشوند. این روال عادی کار آنهاست؛ سروکله زدن با زبالههای شهر.
زبالههایی که حال چند سالی است برای خودشان در همه محلههای شهر، یک جایگاه اختصاصی دارند؛ سطلهای مکانیزه. با این حال هنوز هم میتوان آثارشان را در گوشه و کنار خیابانها دید، جلوی در خانهها، مغازهها؛ یادگار چند شهروند سهلانگار که به خودشان زحمت ندادهاند فاصله چند قدمی در خانه تا سطل زباله را طی کنند و کیسه زبالهشان را داخل سطل بیندازند.
بلوار کشاورز ـ ساعت 23 و 10دقیقه
با زبالههای محله والفجر، خیابانها را یکی یکی پایین آمده و رسیدهایم به میدان ولیعصر، ابتدای بلوار کشاورز، اولین کوچه سمت راست. روبهروی بانک، جایی که دو مخزن زباله مکانیزه بزرگ کنار هم جا خوش کردهاند.
مرتضی ماشین را آهسته کنار خیابان متوقف میکند. چراغگردان هنوز روشن است. فلاشر میزند و چراغهای عقب هم همزمان در تاریکی شب چشمک زنان روشن میشوند.
خسرو و مهدی به روال همیشه، از ماشین پیاده میشوند، سطل زباله را از جایگاهش بیرون میآورند و تا نزدیکی فان جلو میکشند. بعد، دونفری آن را بلند میکنند و زبانههای کناره سطل را داخل بازویی ماشین میاندازند. بازویی سطل زباله را بلند میکند و زبالهها در عرض چند ثانیه داخل ماشین ریخته میشوند. بعد بازویی پایین میآید و سطل را زمین میگذارد. پاکبانان شهرداری هم سطل را به سرجای اولش برمیگردانند. این کار را چند مرتبه دیگر با سطلهای دیگری که در مسیر قرار گرفته، تکرار میکنند تا در نهایت ظرفیت تکمیل میشود و مقصد جدیدی در فرآیند جمعآوری زبالهها تعریف میشود؛ حمل زبالهها به یکی از 10 ایستگاه میانی شهر تهران.
ایستگاه میانی بیهقی ـ ساعت 23 و 40 دقیقه
داخل ایستگاه شماره 6 بیهقی ایستادهایم؛ پیش رویمان فضای بزرگی است، محوطهای به عمق پنج متر. جایی که ماشینهای کوچکتر حمل زباله، زبالههایشان را از لبه ابرویی ایستگاه، داخل کشندههای سِمی ـ تریلرها میریزند. عملیات وقتگیری که ایستگاههای میانی را به یکی از مهمترین بخشها در فرآیند جمعآوری و انتقال زبالهها از سطح شهر به مرکز زباله تبدیل کردهاند. همینجاست که زیر نور نورافکنهای قوی و پرنور ایستگاه، زبالهکشهای کوچکتر، بارشان را تخلیه میکنند. اطلاعات این بخش از کار را از زبان امیر چزانی، ناظر شب ایستگاه بیهقی بخوانید: اولین مرحله در ایستگاه، توزین ماشینهای ورودی است. یعنی همه ماشینها وزن میشوند و وزن زبالهها به صورت ماهانه حساب و مشخص میشود که پیمانکارهای طرف قرارداد چه مقدار زباله در طول ماه به ایستگاه آوردهاند. مرحله بعدی، تخلیه زباله داخل سِمی ـ تریلرهاست. بهطور میانگین هر تریلی با محتویات 6 ماشین مکانیزه پر میشود و به طور میانگین در طول 24 ساعت،حدود 38 سِمی تریلر ایستگاه را ترک میکنند که از این آمار، سهم ماشینهای شب کار، 27 تریلی است. یعنی چیزی حدود800 تن زباله تازه!
اتوبان شهید تندگویان، شمال به جنوب ـ ساعت 2 و 30 دقیقه نیمه شب
شهر به خواب رفته و دیگر خبری از جنب و جوش مردم نیست. چراغ خانهها یکی یکی خاموش شده و پنجرههای روشن کمکم رنگی از تاریکی گرفتهاند. همه جا خلوت شده و نشانههای این اتفاق را در خیابانها میتوان دید؛ خیابانهایی که سکوتشان را هراز گاه عبور یک ماشین میشکند.
ما مسیر شمال به جنوب اتوبان شهید تندگویان را پشت سر سِمی ـ تریلر زبالهکش شهرداری طی میکنیم. پیش رویمان 30 تن زباله در حال حرکت است؛ زبالههایی که عمر زیادی ندارند، همین چند ساعت پیش تولید شده اند و حالا راهی مجتمع پردازش و دفع آرادکوه هستند؛ جایی که قرار است بازیافت شوند؛ زبالههایتر یک طرف، زبالههای خشک یک طرف دیگر. کاری که باید ـ تکرار میکنیم ـ باید در مبدا انجام شود. مبدا یعنی خانه ما، خانه شما. همان جا که همه زباله ها، ازکاغذ گرفته تا بطری نوشابه و پوست میوه و تفاله چای در کنار هم داخل یک کیسه پلاستیکی سرازیر میشوند و در مجاورت هم به انبوهی از مواد متعفن با بویی آزاردهنده تبدیل میشوند.
ورود به آرادکوه ـ ساعت 3 و 15 دقیقه نیمه شب
دل تاریک جاده قدیم قم را پشت سر سِمی ـ تریلر جلو میرویم. از جلوی بهشت زهرا(س) و سکوت رعبآورش عبور میکنیم؛ مقصد مشخص است،مجتمع پردازش و دفع آرادکوه.23 کیلومتری جاده قدیم تهران ـ قم؛ جایی حوالی جنوب شهر کهریزک. کمتر از ده دقیقه بعد، از سر در فلزی مجتمع گذشتهایم؛ جایی که صف ماشینهای زبالهکش شروع میشود. صفی طولانی از ماشینهایی که در طول شبانه روز حدود 7600 تن زباله را از سطح شهر تهران به این نقطه از نقشه میرسانند. سِمی ـ تریلری که از ایستگاه میانی بیهقی همراه ما بوده، در انتظار مُهر خوردن بارنامه و توزین بار به صف بقیه ماشینها محلق میشود. ما راهمان را کج میکنیم به سمت اتاقک نگهبانی و ورودی مجتمع؛ جایی که اسماعیل فرشی باانصاف، مدیر شب مرکز دفع آرادکوه با چشمهایی که از بیخوابی سرخ شده، به همراه 30 نفر دیگر یعنی نیروهای نگهبانی، باسکول و میدان دار، همه ورود و خروجها را زیر نظر دارد؛ سرخی چشم نشانه مشترک خیلیهایشان است، مردان بیدار شبهای تهران که سالهاست با خواب شب خداحافظی کردهاند. اسم آنها البته از اول در فهرست مردان شب زنده دار تهران نوشته نشده بود، از وقتی گذرشان به اینجا نیفتاده بود، نمیدانستند مردم تهران در یک شب میتوانند چقدر زباله تولید کنند! نمیدانستند 7600 تن زباله کنار هم، یک جا روی یک تکه زمین یعنی چقدر! اما حالا مدتهاست چشمشان با این حجم از زباله آشناست، حجمی که کم هم نمیشود.
آقا اسماعیل ما را تا اتاقک باسکول همراهی میکند؛ جایی که یدالله شیرمحمدی و مهدی عاشوری به همراه یک نفر دیگر در سه شیفت، به عنوان متصدی کاربر باسکول، برای توزین ماشینهای زبالهکش پشت کامپیوتری مینشینند که به دستگاه باسکول وصل است. ما که میرسیم شیفت یدالله تمام شده و کار را به مهدی سپرده است. رانندهها بارنامههایشان را از پنجره کوچکی که برایشان تعبیه شده، به دست مهدی عاشوری میسپارند.
همینجاست که یدالله شیرمحمدی، روال کارشان را برای ما تعریف میکند: هر رانندهای یک بارنامه دارد، این بارنامه را از یکی از سکوهای میانی داخل شهر گرفته است. در این بارنامه اسم پیمانکار با مهر و امضای ایستگاه و پیمانکار نوشته شده، اما وزن نهایی زبالهها این جا روی باسکول ورودی مشخص میشود.
توزین ماشینها با چه هدفی انجام میشود؟ این سوال را که مطرح میکنیم، شیرمحمدی در جواب میگوید: وزن کردن ماشینهای حمل زباله به ما کمک میکند، با توجه به نیاز و ظرفیت هر ایستگاه، مقدار زباله متناسبی را به آن ایستگاه بفرستیم یعنی براساس اطلاعات مدیر شب، ماشینهای حمل زباله را بین 12 ایستگاهی که این جا وجود دارد، تقسیم میکنیم. شیرمحمدی و همکارانش را در اتاقک باسکول مجتمع آرادکوه تنها میگذاریم و با یکی از سِمی ـ تریلرهایی که کارش در باسکول تمام شده، راهی ایستگاههای S1 و S2 میشویم.
تخلیه نهایی زباله ـ ساعت3 و 35 دقیقه
سوار کاپرای دوکابین شهرداری، همراه با مدیر شب مرکز دفع آرادکوه در تاریکی شب، وقتی مسیر را فقط نور چراغهای جلوی ماشین روشن میکند، پیچ و خمهای یک مسیر خاکی یک و نیم کیلومتری را طی میکنیم تا برسیم به جایی که مقصد نهایی زبالههاست.
بوی زباله تازه، سگهای بیصاحب را هوایی کرده؛ زودتر از ما رسیده اند و بین زبالهها دنبال لقمه دندان گیری میگردند. نزدیک زبالهها که میشویم، خلوت سگها را به هم میزنیم. نور تند چراغهای کاپرا که رویشان میافتد، پارس کنان از ما و زبالهها دور میشوند و جرات میکنیم از ماشین پیاده شویم و پا روی زمینی بگذاریم که پر است از موجوداتی که طرفداران زیادی ندارند؛ از سوسکهای سیاه رنگ درشتی که تند تند از زیر پایمان عبور میکنند و موشهایی که هراز گاه از بین زبالهها سرک میکشند.
ساعت حوالی 3 و 35 دقیقه است. قرار بود در مسیر رسیدن به مرکز زباله، به یک داروخانه شبانه روزی سر بزنیم، به هوای خریدن ماسک و بستن راه نفوذ بوی زباله. فراموش کردهایم و حالا بدون ماسک ایستادهایم نزدیک حجم زیادی از زباله، کنار ایستگاه S1، جایی که بوی تند زباله میآید و نفس کشیدن هرلحظه سختتر میشود.
راننده سِمی ـ تریلر اهرم تخلیه را میکشد و اتاقک فلزی تریلی بالا میرود و شیب پیدا میکند به سمت زمین. عملیات تخلیه بخشی از زبالههای امشب تهران، همین جا به پایان میرسد. 30 تن زباله این ماشین زبالهکش هم به صف بقیه طلاهای کثیفی میپیوندند که قرار است فردا، به وسیله تسمه نقاله راهی به کارخانه بازیافت پیدا کنند. ساعت ده دقیقه به چهار صبح است، از بچههای شیفت شب مرکز زباله خداحافظی و آرادکوه را به مقصد تهران ترک میکنیم.
امان از شبکاری شب عید
مجتبی تنهایی، راننده 40 ساله سمیتریلر حمل زباله، از 14 سال پیش، از 9 شب تا 5 صبح به کار جمعآوری زبالهها مشغول است. شب را به خاطر خلوت خیابانها و هوای خوبش بیشتر از روز دوست دارد. میگوید بیخوابی تنها چیزی است که شبکارها را اذیت میکند؛ مخصوصا وقتی از ساعت دو شب به بعد، خواب به سراغمان میآید. از تغییر فصلها که میپرسیم، میگوید: تغییر فصل برای ما یعنی کار زیادتر. مخصوصا دوماه آخر سال که حجم زبالههای تولیدی چند برابر میشود. تنهایی از وقتی گذرش به این کار افتاده، سال تحویل کمی را با خانوادهاش گذرانده. شاید به خاطر همین است که میگوید: حجم کار ما ایام عید چند برابر میشود، چون رفت و آمد مهمانها زیاد است زباله هم بیشتر تولید میشود.
کارگری با 30 سال سابقه
موهایش سفید شده و صورتش شکسته؛ خسرو همتی 48 ساله است. با لباسی تمیز جلو میآید و میگوید کارگر حمل زباله هستم. جزو قدیمیهای این شغل است، آنهایی که کارشان را از گاری دستی شروع کردهاند و حالا با ماشینهای مکانیزه حمل زباله این طرف و آن طرف میروند. در تمام 30 سال خدمتش، شب کار بوده،آنقدر که حالا مدتهاست مفهوم روز و شب برایش عوض شده. برای او و همکارانش شب وقت کار و تلاش است و روز وقت استراحت. یاد روزهای ابتدای خدمتش که میافتد، میگوید: «آن اوایل زبالهها را با گاری جابهجا میکردیم. کار جمعآوری زبالههای هر محله به یکی از نیروها سپرده میشد، وظیفه من تمیز کردن محله تخت طاووس بود. آن موقع زبالهها را با دست داخل گاری خالی میکردیم. البته مثل الان نبود که مردم زبالههایشان را داخل کیسههای پلاستیکی بریزند. همه ساعت 9 شب، سطلهای زبالهشان را جلوی در میگذاشتند و ما سطل هارا داخل گاری خالی میکردیم و سطل خالی را سرجایش برمی گرداندیم. بعد از مدتی، با نیسان کار جمعآوری زبالهها را انجام میدادیم. من و یک کارگر دیگر زبالهها را از جلوی خانهها جمع میکردیم و میریختیم پشت نیسان. حالا هم که سه سال است با این ماشینهای مکانیزه کار میکنیم. کار مان راحتتر شده. فقط باید حواسمان باشد که دستمان لای بازویی و پرس نرود.
شیرابههای آزار دهنده!
مهدی عزیزی 33 ساله است، با قدوقامتی درشت. از پنج سال پیش به عنوان کارگر ماشین زباله، به جمعآوری زبالههای شهر مشغول است. او البته مسیر طولانیای را برای این که این جا باشد طی کرده، از اهواز تا تهران. یک سال و نیم، این مسئولیت را آنجا انجام داده و بعد راهی تهران شده است. پدر یک دختر چهارساله است که هنوز که هنوز است، به نبودن پدرش شبها که میخواهد بخوابد، عادت نکرده. همین است که میگوید: شب کاری شاید برای ما راحت باشد، اما برای خانواده سخت است.
بعد ادامه میدهد:آن موقع که من اهواز بودم، ماشینهای حمل زباله، کمپرسیهای روباز بودند و ما با بیل و دست، زبالهها را داخل ماشین میریختیم و آلودگی و شیرابه زبالهها خیلی اذیت میکرد.
مینا مولایی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد
درگفتوگو با رئیس دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا ابعاد بیانات رهبر انقلاب درخصوص تقلید زنان از مجتهد زن را بررسی کردهایم