
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
روستازادهای با میراثی گرانبها
ابراهیم قاسملو نه اهل جنجال است، نه اهل منم منم. سال هاست بیسروصدا کارش را میکند،در کوچه خیابانهای شهر، میآید و میرود و سر راهش اگر درخت بیماری ببیند راهش را کج میکند، میایستد و تا جایی که میتواند تیمارش میکند. سابقه این عشق و علاقه به درخت را که بپرسید به یک جواب ساده میرسید، او روستازادهای است که جبر روزگار، مهمان خیابانهای سرد و بیروح شهرش کرده؛ عشق و علاقه به طبیعت را اما از زادگاهش مثل یک میراث گرانبها به تهران آورده و در تمام سالهای پایتختنشینی در دلش نگه داشته؛ همین است که حالا به مدد دستان پر محبتش،درختهای زیادی جان دوباره گرفته و گیاهان زیادی سبز و استوار، قد کشیدهاند.
جزئیات بیشتر را بهتر است از زبان خودش بشنوید: «من در یکی از روستاهای همدان به دنیا آمدم. شغل اصلی پدرم کشاورزی بود، در کنار کشاورزی مثل بقیه روستایان دامداری هم میکرد. اما عمده درآمدش از کاشت گندم، جو، صیفیجات و...بود. در کنار اینها باغ بزرگی داشتیم با 250 درخت انگور که مسئولیت رسیدگی به این باغ و آبیاری و برداشت انگورها، بهعهده مادر، خواهر و برادرهایم بود.»
همانطور که میبینید، کشاورزی و باغبانی از روزگار کودکی با زندگی آقا ابراهیم عجین شده: «اولینباری که سر زمین کشاورزی رفتم یادم نیست که دقیقا چند ساله بودم، اما تصویری که در ذهن دارم این است که مادرم مرا با چادر به پشتش میبست و برای برداشت محصول سر زمین میرفت. من هم مثل بقیه بچههای روستا همانجا کنار زمین قد کشیدم و کم کم خودم هم در کارها به پدر و مادرم کمک میکردم.»
مهاجرت و آغاز یک دلتنگی بزرگ
روزهای زندگی آقا ابراهیم تا زمانی که در روستا زندگی میکرده ـ یعنی تا روزگار نوجوانی ـ به کار در مزرعه و درس خواندن درمدرسه خلاصه میشده اما علاقه به تحصیل باعث شده که قید روستا را بزند و برای درس خواندن به تهران بیاید . پایتختی که درباره اش چیزهای زیادی شنیده بود؛ تهران هزار رنگ با شبهای روشن، خیابانهای شلوغ و پر از آدم. آدمهایی که مثل مورچه روی تن پیاده روها راه میرفتند و کاری به کار یکدیگر نداشتند، آدمهایی که اسم همدیگر را نمیدانستند.
تهران شبیه روستای کوچک آقا ابراهیم نبود و همین تفاوت باعث شد روزهای اول برایش جذاب باشد و رویایی. اما وقتی هفتهها یکییکی پشت سرهم گذشتند، وقتی کار در خیاط خانه نفسش را گرفت و خستهاش کرد، وقتی سرکلاسهای مدرسه شبانه خوابش برد، آن وقت بود که غم غربت سراغش آمد، دلش هوای روستایشان را کرد، هوای خانوادهاش، هوای مزرعهای که نور آفتاب رنگی از طلا پاشیده روی گندمهایش. هوای باغ انگوری که زنبورهایش امان بریدهاند از باغبان پیر، بس که دور انگورها چرخیدهاند.
درختها مثل بچههایم هستند
باغبان مهربان درختان شهر، آرزوی زیادی ندارد، جز این که به جای خاکستری، سبز رنگ غالب کوچه و خیابانهای شهر باشد. شاید به همین دلیل است که میگوید: «دلم میخواهد محیطزیست و حفظ درختان برای همه مردم مهم باشد. یعنی روزی را ببینم که این اتفاق افتاده و همه مردم برای نگهداری از درختان تلاش میکنند.»
حیاط خانه ابراهیم قاسملو خیلی بزرگ نیست، اما در همین حیاط کوچک او پنج درخت کاشته. درختان سبزی که با روش خاص خودش کاشته شدهاند: «برای اینکه این درختها را بکارم زمین را به عمق یک و نیم متر کندم و از هر نوع آلودگی و مواد زائد مثل پلاستیک، شیشه، کلوخ و...پاک کردم بعد نهالها را کاشتم . الان درخت بزرگم 19 ساله است و درخت کوچکم هشت ساله.»
آقا ابراهیم این حرفها را با لحنی میزند که علاقه اش به درختها را باور میکنیم؛ درختهایی که مثل فرزندانش هستند.
علاقهای که باعث میشود با یک اعتقاد قلبی محکم بگوید: «باغبانها و کشاورزها ناجیان زمین هستند؛ کاش به آنها توجه بیشتری میشد.» او این را وقتی میگوید که کنار درخت انگور پر بار حیاطش ایستادهایم. وقتی با انگشتهایش برگهای سبز را یکییکی لمس میکند و میگوید: «بعضی شغلها با اینکه اهمیت زیادی دارند، با اینکه برای جامعه و بشریت مفید هستند، اما مورد بیمهری قرار گرفتهاند، باغبانی و کشاورزی جزو این شغل هاست. کمتر کسی به اهمیتشان واقف است و به این که چه نقشی در حفظ محیط زیست دارند.»
رسیدگی به درختان اهالی محل
اهالی محل از همجواری با ابراهیم قاسملو خاطرههای خوب زیادی دارند؛ خاطرههایی که باعث شده همگی متفق القول بگویند: «رسالت آقا ابراهیم این است که ناجی درختان شهر باشد، درختان رنجوری که به خاطر آلودگی هوا، شرایط بد آبیاری، زمین نامناسب و... در بستر بیماری افتادهاند و چشم به دستان شفابخش او دوختهاند.» آقا رضا یکی از آنهاست؛ مردی که گیاهان باغچه خانهاش چند بار در سال توسط همسایه دوستدار محیطزیستاش، هرس میشود. مردی که میگوید: «نه تنها من که خیلی از اهالی محل، فوت و فن رسیدگی به گیاهان و درختها را نمیدانیم و وجود این مرد در کنار ما یک نعمت است. او مثل یک دکتر، به همه گیاهان و درختان سرکشی میکند و درراه رضای خدا و برای آینده این سرزمین این کار را انجام میدهد.» این سرکشی و رسیدگی، دغدغه همیشگی آقا ابراهیم است؛ دغدغهای که باعث شده بگوید:«فرقی نمیکند درختانی که به کمک من احتیاج دارند کجا باشند، من همیشه به آنها رسیدگی میکنم. خیلی وقتها همسایهها خودشان از من میخواهند که به باغچه هایشان برسم و من با علاقه زیاد این کار را انجام میدهم، تا حالا هم بیش از 500 نهال کاشتهام که اغلب آنها درخت انگور بوده است.»
یک قول برای طبیعت
برای نوجوان 15 سالهای که آن روزها هم درس میخواند و هم کار میکرد، همینها کافی بود، همین بهانههای کوچک تا با خودش عهد ببندد که وقتی بزرگتر شد، طبیعت را به خیابانهای این شهر بیاورد. قول سادهای بود، شاید خیلیها این قول را به خودشان داده باشند، آقا ابراهیم اما پای حرفش ایستاد. بعد از خیاطی، کارهای زیادی را تجربه کرد، اما هیچوقت از کشاورزی و رسیدگی به درختان دست نکشید: «شاید بهخاطر علاقه زیادم به کشاورزی باشد، شاید به خاطر این که با درخت و گل و گیاه و در آغوش طبیعت بزرگ شدهام، هر دلیلی که داشته باشد، من با رسیدگی به درختان، آرام میشوم. روحم آرام میشود و احساس میکنم آنها هم از این دوستی حس خوبی دارند.»
تعجب نکنید. لطفا از شنیدن حرفهای این مرد مهربان تعجب نکنید. او زبان درختها را خوب میفهمد؛ حالشان را، دردشان را. همین است که میگوید: «درختها هم مثل بقیه موجودات زنده هستند، محبت را میفهمند، مهربانی را میفهمند، به حرفهایتان گوش میدهند. اگر با محبت با آنها رفتار کنید بهتر رشد میکنند. این قانون طبیعت است. محبت همه جا معجزه میکند.» با این حرف آقا ابراهیم موافق باشید یا مخالف، فرقی نمیکند. او معجزه محبت را پای درختان خشک بسیاری دیده است. نشان به آن نشان که وقتی با او صحبت میکنید از خاطرات سبز شدن درختانی میگوید که هیچ کس امیدی به زنده شدن دوبارهشان نداشت: «یک بار در مسیر رفت و آمدم به بازار روز مسعودیه، درخت اکالیپتوسی را دیدم که حال خوبی نداشت و تقریبا به مرز خشک شدن رسیده بود. ریشه هایش از خاک بیرون زده بودند. همان لحظه به خودم گفتم تو اینجا باشی و حال این درخت بد باشد؟! رفتم جلو و شروع کردم به هرس شاخ و برگهای اضافیاش.» توجه ویژه آقا ابراهیم به درختان شاید برای اهالی محله خودشان عجیب نباشد، اما برای غریبهها چطور؟ برای آنهایی که او را نمیشناسند؟! حتما شما هم میتوانید حدس بزنید که خیلیها به این کار او اعتراض کنند. مثل همان مردمی که آن روز به او اعتراض کردند: «مشغول هرس درخت بودم که چند نفر جلو آمدند و گفتند چرا شاخههای درخت را میشکنی؟ چرا به درخت آسیب میزنی؟ البته من از این موضوع ناراحت نشدم، خوشحال هم شدم با خودم گفتم حتما درخت برایشان مهم بوده که به شکستن شاخههایش اعتراض میکنند. برایشان توضیح دادم که با این کارم مشغول هرس کردن شاخههای اضافی هستم. این کار من تا چند هفته ادامه داشت تا اینکه بالاخره حال درخت خوب شد.»
کار خیر به زندگی شما برمیگردد
خیلیها اعتقاد دارند وقتی قدم خیری برمیدارند خداوند در خیر و رحمت را به روی آنها باز میکند؛ آقای قاسملو هم جزو این گروه است: «این اعتقاد قلبی من است، به همه هم میگویم که کار خیر خیر میآورد. شدیدا معتقدم که هرکس کار خیری انجام دهد، روحش سبکتر میشود و این کار خیر یک جایی دستش را میگیرد.» برای آقای قاسملو این اتفاق زمانی افتاده که به خاطر یک تصادف، تا مرز قطع شدن دست رفته. روزهای تلخی که دکترهای زیادی جوابش کرده بودند. اما مثل یک معجزه، تیم پزشکی موفق شده دستش را نگه دارد و او معتقد است این اتفاق به خاطر همان دستگیریهایی بوده که او در این سالها از درختان کرده است: «همه نا امید بودند و میگفتند این دست دیگر برای تو دست نمیشود. من با این وضع رفتم زیر تیغ جراحی. اما شفا پیدا کردم.»
مینا مولایی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی عیدانه با نخستین مدالآور نقره زنان ایران در رقابتهای المپیک
رئیس سازمان اورژانس کشور از برنامههای امدادگران در تعطیلات عید میگوید
در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با دکتر محمدجواد ایروانی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بررسی شد