مهرناز همیشه به خاطر ازدواج نکردن زیر فشار خانواده اش بود و افرادی در فامیل بودند که بابت این موضوع به جانش زخم زبان بزنند و دلش را بسوزانند. روزی نبود که به او یادآوری نکنند که سنش دارد بالا می‌رود و هنوز ازدواج نکرده است. آخرش هم این حرف‌ها کار دستش داد و خودش را سیاه‌بخت کرد. مهرناز برای این‌که دهان زنان بیکار فامیلش را ببندد، ازدواج کرد، اما ازدواجی که تار و پودش با سیاهی رنگ شده بود. حالا هم هیچ راهی جز جدایی ندارد.
کد خبر: ۹۰۹۵۴۵

او به مشاور دادگاه خانواده گفت: «نمی‌دانم چرا در ایران همه روی ازدواج دختران این‌قدر حساس هستند؟ چطور اگر پسر تا سی،چهل سالگی ازدواج نکند، کسی به آنها گیر نمی‌دهد، اما دخترها چپ و راست باید حرف بشنوند که چرا ازدواج نمی‌کنند؟ از بس این حرف‌ها را شنیدم، ازدواج کردم و خودم را دستی دستی بدبخت کردم. بعد از طلاق هم بدبختی‌هایم ادامه دارد و باز هم باید حرف بشنوم. اشتباه کردم وارد آن سایت شدم. از بس زیر فشار بودم، برای این‌که خودم را خلاص کنم، دست به این کار زدم.»

مهرناز 34 ساله از روزی می‌گوید که برای اولین بار وارد سایت همسریابی شد.« چیزهای زیادی در مورد سایت‌های همسریابی شنیده بودم و می‌دانستم بعضی از دختران و پسران برای پیدا کردن همسر به این سایت‌ها مراجعه می‌کنند، اما فکرش را هم نمی‌کردم خودم روزی یکی از مشتریانش شوم.

با این‌که کمی می‌ترسیدم، اما به خاطر حس کنجکاوی و شاید امتحان کردن شانسم برای پیدا کردن همسر، وارد یکی از این سایت‌ها شدم و تمام اطلاعات خصوصی‌ام را وارد کردم. به محض این‌که وارد شدم، بیش از 20 مرد و پسر جوان درخواست آشنایی و دوستی دادند. هر پسری که پیغام می‌داد، اولین کاری که می‌کردم، دیدن عکس و مشخصات ثبت شده‌اش در سایت بود و همان موقع استخاره می‌کردم. از بین تمام کسانی که برایشان استخاره کردم، برای مهیار خوب آمد و جوابش را دادم. او فوق‌لیسانس، 36 ساله و بتازگی از همسرش جدا شده بود. در یک اداره دولتی کار می‌کرد و محل زندگی‌اش تهران بود، اما خانواده‌اش در شهرستان زندگی می‌کردند. از همان اول گفت که قصدش ازدواج است و من هم با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شده و قبول کردم و قرار شد چند روز بعد همدیگر را حضوری ببینیم؛ چون ماموریت کاری داشت و در شهر دیگری بود. طی آن چند روز با ایمیل و چت و تلفن با هم ارتباط داشتیم. حرف‌هایش نشان می‌داد آدمی منطقی است و مشکلی وجود ندارد.

بالاخره به تهران آمد و در یک روز تعطیل در کافی شاپ قرار گذاشتیم. در مورد خیلی چیزها هم‌عقیده بودیم و خوشحال بودم از این‌که به زودی ازدواج می‌کنم و در رویاهایم همیشه خودم را در لباس سپید عروسی تصور می‌کردم. بعد از آن، هفته‌ای یک‌بار همدیگر را می‌دیدیم. در این مدت بشدت به یکدیگر وابسته شده بودیم. او همیشه ابراز احساسات می‌کرد، اما من کمتر. برای ازدواج اشتیاق نشان می‌داد، اما قدمی برنمی‌داشت. چند ماه که از رابطه‌مان گذشت، از او خواستم ارتباطمان را جدی‌تر کند و خانواده‌ها را در جریان بگذاریم. مدام امروز و فردا می‌کرد و می‌گفت تو خیالت از بابت من راحت باشد تصمیمم در مورد تو جدی است، یک ذره هم شک نکن.

تجربه بدی که در گذشته داشتم، باعث شده بود تا به او شک کنم که مبادا با دختر دیگری در ارتباط است و آن را از من مخفی می‌کند. من با پسری در گذشته دوست بودم و قول ازدواج داده بود، اما بازی‌ام داد و رفت. به همین دلیل با ایمیل‌ها و شماره‌های مختلف امتحانش کردم، اما جواب هیچ‌کدام را نداد.

در مدتی که با هم دوست بودیم، متوجه شدم آدم بدبینی است و دوست دارد از تمام رفت و آمدهایم با خبر باشد. وقتی علتش را پرسیدم اول نگفت؛ اما وقتی اصرار کردم گفت که همسرش به او خیانت کرده و دیگر نمی‌خواهد این تجربه تلخ را داشته باشد. یک‌سال و نیم از دوستی‌مان می‌گذشت، اما هنوز کاری نکرده بود.

یک روز با ناراحتی به مهیار گفتم حالا که نمی‌توانی تصمیم قطعی برای ازدواج بگیری، بهتر است رابطه‌مان را قطع کنیم. ناراحت شد و تهدید کرد که خودش را می‌کشد. گریه کردم و گفتم پس بیا خواستگاری. قبول کرد و گفت با پدر و مادرت صحبت کن. چون تصمیمم برای ازدواج قطعی است و از اول هم چنین قصدی داشتم. اگر دنبال هوس بودم، خودم را این همه مدت علاف تو نمی‌کردم. دو هفته بعد با خانواده‌اش به خواستگاری آمد و خیلی زود هم مراسم عروسی‌مان را برگزار کردیم. دیگر دهان همه بسته شده بود و کسی متلک نمی‌گفت. خوشحال بودم، اما رفتارهای عجیب و غریب مهیار نگرانم می‌کرد. وقتی از خانه بیرون می‌رفت، در را قفل می‌کرد. هر موقع از سرکار برمی‌گشت، اولین کارش چک کردن تلفن بود تا ببیند چه شماره‌هایی گرفته شده یا چه کسانی زنگ زده‌اند. حتی رمز ایمیلم را گرفته بود و مداوم آنها را چک می‌کرد. خیلی راحت به من تهمت بی‌وفایی و داشتن رابطه و خیانت می‌زد، بدون این‌که مدرکی داشته باشد. تازگی‌ها مدام می‌پرسد هر روز به آن سایت می‌رفتی؟ قبل از من با چند مرد حرف زدی؟ از آنها خوشت آمد؟ قرار هم گذاشتید؟ هرچه به او می‌گویم جز تو جواب هیچ‌کس را ندادم، باورش نمی‌شود. با حرف‌های غیرمنطقی‌اش مرا می‌سوزاند. مدام می‌گوید آشنایی من و تو از طریق سایت همسریابی بوده و چون جای خوبی نیست، به تو اعتماد ندارم. ممکن است حالا هم با اسم دیگری دوباره به همان سایت بروی و با مردان و پسران حرف بزنی.

برای این‌که اعتمادش را جلب کنم، گفتم رایانه را جمع کن و تمام جستجوهایم را هم نگاه کن. ببین کجاها رفتم. باورم نمی‌شود مردی که ابتدای آشنایی‌مان آن‌قدر منطقی رفتار می‌کرد، یکدفعه 180 درجه تغییر کند. می‌گوید ارزش این را نداری که حتی با تو حرف بزنم، همیشه به من دروغ می‌گویی و در حال خیانت هستی. ای‌کاش هیچ‌وقت ازدواج نمی‌کردم.

لیلا حسین زاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها