در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
البته هنوز بر سر واژه فرار معتادان بحث است. عبدالمقیم ناصحی، رئیس کمیسیون فرهنگی شورای شهر تهران، اولین بار این واژه را برسر زبانها انداخت و آمار داد در یکی از مراکز از 60 نفری که نامشان در لیست ثبت شده، فقط 29 نفر باقی ماندهاند. بگذریم که چند روز بعد او در گفتوگو با ما با تکراراین آمار کمی تغییر موضع داد و گفت کسانی که بتوانند 48 ساعت در بهاران دوام بیاورند، بعد ازآن با اشتیاق میمانند و میل رفتن ندارند.
واژه فرار در دایره لغات شهرداری اصلا معنا ندارد، به طوری که با پیگیری این موضوع از سازمان رفاه شهرداری شنیدیم ورود و خروج در بهاران اختیاری است و چون همه مختارند، فرار معنا ندارد. اینها را میگذاریم کنار گفتوگوی اخیر سیاوش شهریور، مدیرکل اجتماعی و فرهنگی استانداری تهران با ایلنا، آنجا که لفظ فرار را به کار برد و آن را طبیعی دانست و این را نیز اضافه کرد که نمیتوانیم کسی را مجبور به ماندن کنیم، آن هم در شرایطی که در خوشبینانهترین حالت، شانس پاکی بعد از ترک فقط 20 درصد است.
آییننامه اجرایی مراکز بهاران را که ورق زدیم، چارهای جزاین واکنش باقی نگذاشت، آنجا که معیارهای خروج را نوشته بود: درخواست شخص، یافتن سرپناه، پذیرش درخانواده، یافتن شغل و تشخیص گروه درمان و مدیر مرکز.
مراکز بهاران قرار نبوده و نیست که زندان باشد، فلسفه درهای باز آن نیز همین است (اگرچه برای ورود به این مراکز، اختیاری در کار نیست) اما این که میلیاردها تومان هزینه و سرمایه خرج آدمهایی گریزپا شود جای بحث دارد، این که جمعی را به کمپ ببریم، پاک کنیم، برای اسکان، تغذیه، بهداشت و سلامت، مهارت آموزی و اصلاح رفتار آنها پول خرج کنیم، ولی راحت بپذیریم که معتاد جماعت پای رفتن دارد، نه میل ماندن و بعد نیز تاکید کنیم که هرکه بگریزد، دستگیر میشود و اگر بیش ازحد مقاومت کند، سر از زندان درمیآورد؛ مثل قدیم، مثل همیشه.
عیبهایی که باید رفع شود
بهاران از دید آدمهای سالم، خوابگاهی خوب و مجانی است که زخمها را مرهم مینهد و رابطههای گسسته را جوش میدهد، با موجی ازخدمات که از تیم بهیار، کارشناس مذهبی، روانشناس، پزشک، مددکار، مددیار خانواده، مربی ورزشی و مربی حرفه آموزی سرایز میشود، اما آنها که ذات اعتیاد را میشناسند، این لایههای بزک شده را کنار میزنند و دنیا را از ویزور چشم معتادان میبینند، کسانی مثل دکتر رامین رادفر، پژوهشگر اعتیاد که به جامجم میگوید، در طرحهای اینچنینی سادهانگارانه به حوزه اعتیاد نگاه میشود در حالی که اعتیاد با توسعه خدمات کاهش آسیب به شکل بهتری مهار میشود.
او توضیح میدهد سیر قهقرایی اعتیاد همانگونه که بتدریج ایجاد شده، باید بتدریج نیز اصلاح شود آن هم نه با بازتوانیهای دولتی که با ایجاد ساختارهای حمایتی سازمانهای مردم نهاد که از سوی دولت حمایت میشوند. گفتههای او با تحلیلهای دکتر مرتضی خوشگفتار، کارشناس درمان اعتیاد، شباهت معنایی دارد وقتی که در گفتوگو با جامجم توضیح میدهد یکی از اشتباهاتی که در ذهن غالب مسئولان وجود دارد تاکید بر اولویت اشتغال است در حالی که متخصصان اعتیاد بخوبی میدانند، اشتغال یکی از اولویتهای سطح پایین معتادان خیابانی است.
او ادامه میدهد، معتاد خیابانی بیش از هر چیز به برنامه بازتوانی حمایتی نیاز دارد که آرامآرام به انتها برسد، نه این که تصور شود بعد از سه ماه سمزدایی و مشغول کارشدن همه مشکلات برطرف میشود. پس اگر بخشی از ساکنان بهاران به موقعیت به ظاهر اکازیون این مراکز پشت میکنند و دوباره راهی پاتوقها میشوند، چندان عجیب و غیرمنتظره نیست، بویژه این که رادفر میگوید در دوره بازتوانی باید در فرد بهبودیافته ایجاد نیاز کرد تا کمکم این نیاز به تقاضا تبدیل شود، نه این که بدون ایجاد نیازو تقاضا خدمتی عرضه شود.
خردهای به کمپها
اکثر قریب به اتفاق معتادان بارها ترک کردهاند، اما عمر ترکشان آنقدرکوتاه بوده که خودشان نیز گاه به خنده میافتند. این یعنی اعتیاد سمجتر ازآن است که تصور میشود و ریشهدارتر از آن که در مدتی کوتاه درمان شود. با این پیشفرض، دکتر محسن روشنپژوه، معاون پیشگیری و درمان اعتیاد سازمان بهزیستی در گفتوگو با جامجم توضیح داد که در برخورد با پدیده اعتیاد باید متناسب با ویژگیهای آن اقدام کرد و محتوای مداخلات را طوری تغییر داد که به تغییری بنیادی منجر شود.
او نرم و در لفافه بحث درمان اعتیاد در کمپها (مرحله قبل از بهاران) را پیش میکشد و میگوید شرط داشتن یک درمان موفق، غربالگری و مداخله درمانی مناسب برای هر فرد است یعنی برای هر معتاد یک نسخه درمانی. شرط دوم نیز ارائه کامل برنامه درمانی است و سوم، مطابقت خدمات با نیازهر فرد و آنگاه ارجاع به مراکز بهاران.
این گفتهها یعنی این که درمان فلهای برای جماعت معتاد جواب نمیدهد، چون در سیستمی فلهای گرچه همگان سمزدایی میشوند، اما همگان میل به پاک ماندن و بازگشت به زندگی پیدا نمیکنند حتی اگر خدمات در جایی مثل بهاران تقدیمشان شود.
«بهاران» در پاتوقها گم شده است
پاتوق «عبدی» بهار که میشود دنجتر است، با درختان تنومند توت که بیتوته معتادان پای دیوارسنگی ِ انتهای باغ را مخفی میکند. زمستان، پاتوق عبدی دلگیر است، برگ درختان که میریزد اعتیاد در فجیعترین شکلش، واضح و بیسرپوش نمایان میشود و معتادانِ در حال مصرف، ژولیده و پُر نکبت، خزیده زیر سرپناهی مشمعی و دل گرم کرده به آتشی کوچک میان گل و لای انتهای باغ توی ذوق میزنند.
بوتههای سبز و علفهای بلند، آنجا که پا خورده و کچلی گرفتهاند، راهنمای رسیدن به پاتوقاند؛ پاتوق عبدی، نزدیک مردمان ثروتمند شمال تهران، زیر پای بزرگراهی چند کیلومتری، با صدها مشتری دائم و گذری و البته سه برادر که ادارهاش میکنند. سگی پارس میکند، بیوقفه و هولآور، رئیس سازمان بهزیستی و هیات همراه میآیند، با کت و شلوارهای اتوکشیده و ادکلنزده و کفشهایی واکسخورده و براق، میان اهالی پاتوق ولوله میافتد، برخی فرار میکنند، برخی به کنجی میخزند و برخی بیخیال این که چه کسی آمده، فندک زیر زرورق میگیرند.
بستههای نان و تخممرغ و سیبزمینی میان اهالی پاتوق تخس میشود، عدهای با ولع نان لقمه میکنند و عدهای نان و تخممرغ را میگذارند برای بعد، برای بعد از نشئه شدن. رئیس و هیات همراه زیاد اینجا نمیمانند، در این تکه فلاکتزده زمین، همه میروند و دوباره عبدی میماند و معتادانش.
نزدیک میشوم، آنقدر نزدیک که حباب وحشت میان من و سونیا بترکد. او شبیه بقیه زنهای معتاد است، صاحب دندانهایی کثیف، پوستی پُرلک، موهای بورشده و آرایشی غلیظ. سونیا عروسکی کوچک را بین انگشتهای لاکزدهاش مالش میدهد و با خوشرویی پاسخ پرسشم را میجوید. سوال این است: مرکز بهاران شهرداری را میشناسی؟ میپرسد کمپ؟ میشنود: بهاران کمپ نیست، مرکز توانمندسازی معتادان پاک شده است، یک سرپناه بهتر از همه پاتوقها. شانه بالا میاندازد، میگوید اسمش را تا به حال نشنیده، ولی اگر بشود دوست دارد برود بهاران.
نزدیک مردی ژولیده میروم، از پشت نقاب ویران چهرهاش نمیشود سن و سالش را حدس زد، در دهانی بیدندان، با لثههای ملتهب زرشکی، لقمه نان و خامه و مربا را له میکند و قورت میدهد. میپرسم بهاران را میشناسی؟ با چشمهایی پر از خواب نیمنگاهی میکند، لغتنامه ذهنش را میجورد و میپرسد کمپ؟ کمپ نه، بهاران، مرکز توانمندسازی، این را میشنود و میگوید نه اصلا نشنیدهام، نمیدانم چیست و کجاست.
سونیا جعبهای کوچک را میدهد دست علی و او میاندازدش داخل کیسه که بفروشدش، درهمان خنزر پنزر فروشیهای حوالی میدان شوش و مولوی. نزدیکش میروم، اندامش پر از چُرت است، مملو از میل به سقوط، انگار الان است که از بالای بلندی به زمین پست اطراف سرازیر شود. دوباره تکرار میکنم، بهاران را میشناسی؟ و دوباره میشنوم کمپ؟
بهاران کمپ نیست، مرکز توانمندسازی معتادان بهبودیافته است، این را بلند میگویم که چند نفرآن طرفتر نیز بشنوند، اما این اسم به گوش هیچکس آشنا نیست. وای که بهاران چقدر ناشناخته است، صرف میلیاردها تومان برای راهاندازی مراکز بهاران میطلبید که لااقل اسمش به گوش عدهای خورده باشد، به گوش معتادان کارتنخواب، به گوش آدمهای به ته خط رسیده، به گوش آنهایی که از درمان اعتیاد فقط صابون کمپها به تنشان خورده است.
مریم خباز
جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد