کریسمس مبارک هموطن

شهر باز بوی جشن گرفته است، ردیف درخت‌های کاج چیده شده کنار خیابان با بوی خوش تند و تیزشان،‌ گوی‌های شیشه‌ای سرخ و نقره ای، جوراب‌های بافتنی که قرار است شکم‌شان از آبنبات زرد و سبز پر شود، جعبه‌های کوچک و بزرگ هزار رنگ هدیه با روبان‌های قرمز جیغ، بابانوئل‌های خندان با ریش‌های فرفری مصنوعی که بچه‌ها و آدم‌بزرگ‌ها کنارشان سلفی می‌گیرند، همه یادمان می‌اندازد که فردا کریسمس است.
کد خبر: ۸۶۸۶۳۶
کریسمس مبارک هموطن

ضربان قلب شهر تند است؛ هوا سرد، دل‌ها گرم. جشن‌‌، جشن مسیحیان است اما در کشور ما، کشور مهربانی و رفاقت مذاهب و ادیان، همه، چه مسلمان، چه مسیحی، چه یهودی و چه زرتشتی به یمن آمدن جشن شادیم و ذوق داریم، چون معتقدیم هر جشنی، بهانه‌ای برای نزدیک‌تر شدن دل‌هایمان به یکدیگر و یاد کردن مان از هم است.

گرچه هر جای ایران که باشیم اخبار جشن مسیحیان را می‌خوانیم یا فیلم‌های کوتاهی را که هموطنان‌مان از شادی آمدن سال نوی میلادی در فضای مجازی به اشتراک گذاشته‌اند، نگاه می‌کنیم، اما در پایتخت، موج شادی و حال و هوای کریسمس را در چند خیابان، که مسیحی‌های بیشتری در آنها ساکن هستند، بهتر می‌شود احساس کرد مثل خیابان میرزای شیرازی با مغازه‌های فکسنی کوچکش که بوی شیرینی می‌دهند و یکپارچه سرخ و طلایی و پرنور شده‌اند و پشت ویترین هر کدام دست‌کم یک بابانوئل قرمزپوش یا درخت کاجی آذین بسته، نشسته است.

آجیل، شیرینی، ماهی، لبخند

آرمینه 20 ساله است. آمده برای ایوت خواهر کوچکش از خیابان میرزای شیرازی، عروسک هیولایی یک چشم بخرد. برای باقی اعضای خانواده پیش‌تر هدیه خریده است، اما این‌که چطور از زیر زبان ایوت بیرون بکشد که دوست دارد بابانوئل برایش چه چیز هدیه بیاورد، ‌تا دیشب طول کشیده است.

ذوق دارد زودتر برگردد خانه اما یک صندوقچه از چوب لهستانی با تصویری از برج ایفل روی درش، چشمش را گرفته است و دو دل مانده که بخردش یا نه «شاید امسال برای خودم هم هدیه بگیرم.»

پرسشم را تکرار می‌کند «جشن را چطور می‌گذرانیم ؟! ما شب پیش از کریسمس و شب کریسمس کلیسا می‌رویم و دعا می‌خوانیم. مادرم ماهی سرخ می‌کند و شیرینی پنجره‌ای می‌پزد. کاش هوا هم تمیز بود. می‌شد در خیابان هم دور هم جمع شویم. بس که هوا کثیف است، مادر بزرگ و پدربزرگم خانه مانده‌اند و ما هم کنارشان هستیم.»

گالوست، نامزدش سقلمه می‌زند که «آجیل را یادت رفت، بگویی.» آرمینه سر تکان می‌دهد. گالوست جامعه‌شناسی می‌خواند. «نکته جالب این است که مسیحیان کشور ما، جشن کریسمس را با فرهنگ ایرانی خودشان آمیخته کرده‌اند برای مثال آجیل یا ماهی سرخ کرده برای شام، شبیه خوردنی‌های عید نوروز هستند.»

ما محرم کنارشان هستیم آنها کریسمس کنار ما

ادموند و چند تا از رفقایش در کافی‌شاپ نشسته‌اند، دقیقا پشت یک کاج کوتاه که چراغ‌های چشمک‌زن دارد. هر پنج تا پیش از آمدن به کافه، تک به تک با بابانوئلی که بیرون ایستاده است و از دل کیسه مخملی‌اش، با عجی‌مجی عروسک‌های خمیری بیرون می‌کشد و به بچه‌ها می‌دهد، سلفی انداخته‌اند.

ادموند وقتی می‌فهمد مسلمانم، لبخند می‌زند و می‌گوید عاشق امام حسین(ع) است. «چند تا دوست مسلمان دارم که شب کریسمس به خانه ما می‌آیند. بیشتر از 10 سال است که کریسمس‌ ها، مهمان ما هستند. من هم محرم‌ها با آنها هیات می‌روم و سینه می‌زنم. چون امام حسین(ع) را دوست دارم. به نظر من، این جشن مال همه است چون همه ما، جزئی از ایران هستیم و با هم متحدیم.»

آرتوش رفیقش، نسکافه‌اش را سر می‌کشد «بعضی مسیحی‌ها هم در خانه جمع نمی‌شوند. جوان‌ها باشگاه یا رستوران می‌روند و دور هم هستند. این جور وقت‌ها غیرمسیحی‌های بیشتری می‌آیند تا کنار هم جشن بگیریم و شاد باشیم.»

رهبری، دل شکسته‌مان را شاد کردند

از کافه که بیرون می‌آیم آربی و آنی‌ را می‌بینم. زوج سالمند ارمنی دست در دست هم مشغول گز کردن خیابان بهارند. آنی سرفه می‌کند. آربی غر می‌زند «وای از این هوا! نفس آدم می‌گیرد.» آنی، کلی خنزر پنزر عجیب و غریب خریده است، که همه را آربی بغل گرفته. کاج مصنوعی کوچک اما دست آنی است. «خیلی قدیم‌ها، به این کاج‌ها شمع می‌بستیم. کیسه‌های پارچه‌ای می‌دوختم پرشان می‌کردم از آجیل بعد همه را دانه دانه می‌بستم به شاخه‌های کاج. آن وقت‌ها کاج‌های واقعی داشتیم.»

آربی یادش می‌رود که ارمنی بلد نیستم. چند کلمه که ارمنی می‌گوید یادش می‌افتد که حرف‌هایش را نمی‌فهمم. «یک بار در روزنامه خواندم که بریدن کاج‌ها آسیب به محیط‌زیست است. با خودم گفتم حرف حق را چرا نشنویم؟! از همان وقت کاج‌های مصنوعی می‌خریم. هر چند سال یک بار عوضشان می‌کنیم.»

آنی هر سال شیرینی‌هایش را برای همسایه‌های مسلمان و یهودی‌اش هم می‌فرستد. می‌خندد «آپارتمان ما، مثل خیابان سی تیر که به آن می‌گویند خیابان ادیان، آپارتمان جمع ادیان است، هم مسلمان داریم، هم مسیحی،‌ هم یهودی» اشک در چشم‌هایش حلقه می‌زند. «امسال اتفاق بدی افتاد. من به خانمی شیرینی تعارف کردم. وقتی فهمید ارمنی هستم. گفت باید از کسی بپرسد و مطمئن شود که می‌تواند شیرینی ما را بخورد یا نه ... یکهو دلم شکست اما چند شب پیش آیت‌الله خامنه‌ای کاری کردند که حقیقتا پر از شادی و افتخار شدم.»

آربی سرتکان می‌دهد «من، همسرم، برادرم و خانواده‌اش که آن شب مهمان ما بودند، وقتی آن صحنه را دیدیم، ناخودآگاه چشم‌هایمان پر از اشک شوق شد.» منظور آربی از «آن شب» شنبه این هفته است که رهبری به مناسبت میلاد حضرت مسیح (ع)، مهمان خانواده‌های شهدای مسیحی شدند؛ رسمی که ایشان از سال 63 هر سال در میلاد پیامبر مسیحیان، آن را به‌جا آورده‌اند.

آربی متاثر می‌شود «بعد از ماجرای رفتار آن خانم با همسرم ما غمگین بودیم که ناگهان در گزارش دیدار آقا با خانواده شهدای مسیحی دیدیم رهبری با لبخند و لذت، تکه‌ای کیک را میل کردند و چهره‌شان نشان می‌داد که از طعم آن خوششان آمده است. این رفتارشان، خیلی بر دلمان نشست. ایشان رهبر مسلمانان جهان هستند و وقتی این گونه رفتار کردند، به مردم کشورمان این پیام را دادند که همه‌مان با هم برادریم و بسیار نزدیک.»

آنی و آربی دست به دست هم می‌دهند. می‌روند که خرده‌ریزه‌ها را توی جعبه‌های رنگی برای نوه‌ها، پای درخت کاج کریسمس‌شان بگذارند تا ثابت کنند بابانوئل آنها را فراموش نکرده است. هنوز هوا کاملا تاریک نشده است و آنها، برای آذین بستن درخت هم وقت دارند. آنی باز سرفه می‌کند و آربی همین که می‌خواهد از هوا شکایت کند چشمش به من می‌افتد و دلخوری‌اش از هوا یادش می‌رود و می‌گوید «کریسمس، مهمان ما باشید خوشحال می‌شویم...» آنی سرتکان می‌دهد که تائیدش کرده باشد و من می‌گویم «حتما... می‌آیم دیدنتان ... راستی، کریسمس مبارک ...»

مریم یوشی‌زاده - جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها