در ادامه سروان به خدمتکار خانه به نام ثریا مشکوک شد و او را دستگیر کرد. او در بازجوییها لب به اعتراف گشود و حالا ادامه داستان: در همین موقع ثریا سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. او بعد از چند لحظه مکث با چشمانی گریان و در حالی که سعی میکرد بغضش را کنترل کند، گفت: من مزد مهربانیهای زن میانسال را به بدترین شکل ممکن دادم. جواب خوبیهایش قتل او و دختر 18 سالهاش بود. یک روز که در آنجا کار میکردم شوهرم به دنبالم آمد. وقتی دید من کجا کار میکنم و وضع مالی صاحبخانه خیلی خوب است، شروع به کشیدن نقشه کرد. نقشههای شومی که با قتل پایان یافت.
شهریار چند باری به در خانه آنها آمد و از پسرشان کمک مالی خواست. او هم هر بار مبلغی را که شهریار خواسته بود به او داد، اما این کمکها نه تنها باعث نشد که همسرم از نقشهاش منصرف شود بلکه او را حریصتر هم کرد. شهریار همیشه میگفت که کارفرمایم پولدار است و با سرقت از خانهشان میتوانیم پول خوبی به جیب بزنیم. بالاخره بعد از روزها نقشه کشیدن تصمیم گرفتیم که برای سرقت به خانه آنها برویم. معمولا صبحها رضا، تنها پسر خانواده به سر کار میرفت و خانم و دخترش تنها در خانه بودند. از قبل دو دستکش آشپزخانه خریدیم و آنها را داخل کیفم گذاشتم تا هنگام سرقت ردی از خود به جا نگذاریم.
ثریا نگاهی به بچهاش انداخت و در حالی که با گوشه روسریاش اشکهایش را پاک میکرد، ادامه داد: وقتی به مقابل خانه آنها رسیدم، زنگ زدم. خانم آیفون را جواب داد. گفتم آمدم تا کارهای خانه را انجام دهم. او غافل از نقشهای که برایش طراحی کرده بودیم در را باز کرد و از من استقبال کرد. طبق روال هر هفته همین موقع برای تمیز کردن خانه به آنجا میرفتم تا کارهایشان را انجام دهم. وقتی کارم را شروع کردم، در یک فرصت مناسب در را باز کردم تا شوهرم دور از چشم صاحبخانه وارد شود. شهریار وارد شد و در راه پلهها منتظر ماند، زمانی که حواسشان نبود شهریار را صدا زدم و او با چاقویی در دست داخل شد.
زن جوان گفت: دستکشهایی را که از قبل تهیه کرده بودیم دست کردیم و بعد سراغ صاحبخانه و دخترش رفتیم. اول دست و دهان و پاهای دختر جوان را بستیم و بعد مادرش را. من دختر جوان را گرفته بودم و شوهرم با چاقو جلوی چشمهای مادرش به او ضربه میزد. میخواستیم او را مجبور کنیم تا محل نگهداری طلاها و پولها را به ما بگوید. اما زن میانسال مقاومت میکرد. او ما را میشناخت و مجبور بودیم که هم او و هم دخترش را به قتل برسانیم. تهدیدهایمان را ادامه دادیم و آنها که انگار به نقشه ما پی برده بودند و میدانستند که اگر جای طلاها را بگویند، ما آنها را به قتل میرسانیم، همکاری نمیکردند. اما بالاخره شکنجهها نتیجه داد و زن میانسال محل طلاها و پولها را گفت. رفتم سراغ محلی که او گفته بود و پول و طلاها را پیدا کردم. حالا که به هدفمان رسیده بودیم باید ادامه نقشه را اجرا میکردیم. همراه شهریار هر دوی آنها را به قتل رساندیم و جنازه دختر جوان را به اتاق خواب انتقال دادیم و جسد زن میانسال را به حمام. بعد تمام وسایل داخل خانه را به هم ریختیم تا کسی متوجه نشود که ما با خانه آشنا بودیم و فکر کنند که جنایت کار سارقان بوده است. در پارکینگ ماشین آقا رضا را دزدیدیم و سوار بر آن پا به فرار گذاشتیم. ابتدا به شرق تهران رفتیم و ماشین را در همان نزدیکی رها کردیم و دستکشهایی که با آنها مادر و دخترش را به قتل رسانده بودیم را داخل یکی از سطلهای زباله انداختیم.
ثریا ادامه داد: بعد از این ماجرا، قسمتی از طلاها را برای خودم برداشتم و مقداری از آنها را در یکی از طلافروشیهای محل به فروش رساندم. فکر میکردم که دیگر بدبختیهایمان تمام شده، اما تازه به خانه آمده بودم که دستگیر شدم.
با اعترافات زن جوان، سراغ طلافروشی رفتیم و طلاهای سرقتی را پیدا کردیم.
بعد از اعتراف ثریا، شهریار نیز به این جنایت اعتراف کرد و همراه همسرش به بازسازی صحنه قتل مادر و دختر پرداخت. مدتی بعد دادگاه جنایی هر دوی آنها را به قصاص محکوم کرد و آنها حدود شش ماه بعد قصاص شدند.
تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: