نقدی بر فیلم خاکستر و برف ساخته روح‌الله سهرابی

سینمای جنگی و حاج کاظم هزاره سوم

یکی از محبوب‌ترین گونه‌های سینما بدون شک ژانر جنگی است. در این گونه قصه‌های آدم‌ها؛ عشق و تلاش و ایثارشان از اصلی‌ترین عناصر داستان یک فیلم و از قواعد ژانر به شمار می‌آید. سینمای شبه‌جنگی نیز کمی تا قسمتی دارای چنین قواعدی است. بجز این‌که داستان اصلی پیرامون داستانک‌های مربوط به جنگ می‌گذرد، اما عناصر داستان حالا فارغ از زمان و مکان داستانک‌هاست. خاکستر و برف یک فیلم مربوط به دفاع مقدس و آدم‌های قصه‌اش در حاشیه جنگ و در زندگی روزمره روایت می‌شوند.
کد خبر: ۸۴۱۳۲۲

آدم‌های خاکستر و برف تقریبا کاراکترهای منحصربه‌فردی هستند، اگرچه در ذات و محتوا شبیه و همذات فراوان دارند. کاراکتر اصلی داستان احسان است که در زمان جنگ ناعادلانه مسبب به شهادت رسیدن دوست دیرینه‌اش داوود شناخته شده است. این در حالی است که ریحانه خواهر داوود نامزد وی بوده است. احسان که چنین رفتاری او را خرد کرده، ترک وطن می‌کند و به روسیه می‌رود، اما پس از 25 سال اتفاقی غریب بروز می‌کند. پیکر داوود شناسایی می‌شود در حالی که پلاک هویتی احسان نیز در کنار اوست. مسئولان که پی به خطای خود برده‌اند از احسان می‌خواهند به کشور بازگردد و خبر پیدا شدن پیکر داوود از سوی وی؛ به مادر شهید داده شود. او نیز مجبور است هم ادای دین کند و هم ناخواسته با خواهر داوود نامزد سابقش روبه‌رو شود... .

فیلم روح‌الله سهرابی نسبت به فیلم‌های سال‌های اخیر مربوط به دفاع مقدس کمابیش قابل قبول، اما دارای کاستی‌هایی است. در واقع او خواسته از یک داستان نیم‌بند و یک خطی، اما جذاب فیلمی پرمخاطب بسازد یا حداقل اثری تولید کند که تماشاگر تا انتها با آن همراه شود. او در این کار موفق هم هست، اما این ملودرام گاهی برای تماشاگر خاص چنان ذهن را درگیر سوال و جواب‌های منطقی می‌کند که بیم آن می‌رود تا انتها فیلم را تحمل نکند. برای تماشاگر عام شخصیت احسان و ریحانه مرکزیت ماجراست. دو عاشق و دلداده سابق که قرار بوده یک عمر در کنار هم زندگی کنند، اما دست تقدیر این دو دلداده را نه‌تنها هزاران کیلومتر از هم دور ساخته که اکنون یکی از آنها یعنی ریحانه چشم دیدن عاشق سابق خود را ندارد زیرا او را مسئول شهادت برادرش می‌داند و این نفرت تا بدانجا پیش رفته که از سر حرص و لجبازی ریحانه با ابراهیم ـ که کاراکتری منفی و ریاکار دارد ـ ازدواج کرده است.

برای تماشاگر خاص احسان یک کپی بی رمق از همان حاج کاظم آشنای خودمان در آژانس شیشه‌ای است. احسان هم مانند پیشکسوت خود حاج کاظم؛ نماد مظلومیت رزمندگان فراموش شده‌ای است که پاک‌باخته هستند. با این همه حاج کاظم اصالت قریب به یقین دارد، اما احسان برای تماشاگر غریبه و گذشته‌اش سرشار از سوال است.

مهم‌ترین دلیل غریبه بودن وی پرداخت ناقص آن از سوی کارگردان است. چرا در تمام این سال‌ها او از نحوه شهادت داوود و ابراز آن به خانواده و مادر وی و مهم‌تر از همه ریحانه؛ سر باز زده است؟ در واقع احسان هیچ‌گونه دفاعی از خود نکرده؛ به لاک خویش رفته و جلای وطن کرده و تبعید خودساخته برای خویشتن خویش رقم زده است. اینها سوالاتی است که تماشاگر در حین دیدن خاکستر و برف مدام برایش تداعی می‌شود و گذر فیلم نیز و بیان داستانک‌ها جوابی به او نمی‌دهد.

این مرکزیت نداشتن داستانک‌های میانه درباره دیگر شخصیت‌های فیلم نیز صدق می‌کند. مثلث احسان، ریحانه و ابراهیم هر کدام جداگانه و بسته به سهم خود در روایت داستان، دلیلی برای رفتارهای خود ارائه نمی‌دهد. ابراهیم معلوم نیست بر چه مبنایی چنین خشونت‌آمیز همسر و مادر همسرش را از حضور در مراسم تشییع جنازه داوود منع کرده و می‌خواهد آنها را به سفر کربلا ببرد؟ کدام عقل سلیمی می‌پذیرد چنین اتفاقی بیفتد؟ از دیگر سو همین ابراهیم حتی حاضر نیست حضور احسان را بپذیرد. در حالی که احسان فقط قصد خدمت دارد و بسیار محترمانه و اخلاقی با ریحانه رفتار کرده است.

خاکستر و برف یک تندیس زیباست که میانه ضعیفی دارد و هر آن در مرز شکستن است و این مهم شدیدا به فیلم ضربه وارد کرده است. ابتدا و انتهای فیلم قابل قبول و شاید دلنشین است، اما میانه فیلم شدیدا پراکنده و بی‌منطق شکل گرفته است. جدای از این شاید خاکستر و برف می‌توانست حرف دل بچه‌های مظلوم رزمنده نیز باشد آنهایی که در گذر ایام فراموش شده یا به کناری رانده شدند در حالی که تاریخ رشادت و بزرگمردی آنان را در سینه خود دارد.

مهدی تهرانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها