ژرف ساخت اندیشه و تفکر در اینگونه داستانها به جهان کسانی وابسته است که در منطقه ویژهای بهسر میبرند و در برابر فشارهای زندگی اجتماعی و ناآرامیهای روحی - روانی همواره در حال تعرض، شکایت کردن و جنگیدن و درگیر چالشهای گوناگون جامعهاند. گفتوگوها در اینگونه داستانها، ساده، کوتاه و بیپیرایه است.
این داستانها بر بستر بخش ویژهای از جامعه پرورش یافته و پیوندی مستقیم با زندگانی مردم سادهای دارد که دارای عاطفه، احساس و آرمان انسانی هستند. داستانهای کوتاه کتاب «جشن باغ صدری» را میتوان نمونههای جالبی از اینگونه داستانهای کوتاه شهری به شمار آورد.
این مجموعه داستان نوشته سیده عذرا موسوی با قطع رقعی، دربردارنده هفت داستان کوتاه به نامهای: یک بررسی موشکافانه، جشن باغ صدری، گلدان شکسته، جشن از ما بهتران، زندگی عادی است، چادر خاکی و مردی روی بالکن شیرینیپزی است. این کتاب در 76 صفحه توسط موسسه فرهنگی ـ هنری شهرستان ادب منتشر شده است.
داستانی با روایتی محاورهای
داستان یک بررسی موشکافانه این مجموعه را بهعنوان نمونه در این پژوهش و ارزیابی برگزیدهایم. نویسنده در داستان کوتاه یک بررسی موشکافانه رویداد اصلی داستان خود را مشخص کرده و به واکاوی زندگی آپارتمانی آدمهایی پرداخته که هریک خلق و خو، دغدغهها و وابستگیها و مسائل ویژه خود را دارند. نویسنده در این داستان یک افسر دایره جنایی ـ سروان افشار ـ را مامور کشف راز یک قتل؛ یعنی رویداد اصلی داستان که در حقیقت موضوع داستان هم است، کرده و از طریق آن ارتباطها، گفتوگوها و وابستگیها و دلبستگیهای انسانی را در یک مجتمع ساختمانی به تصویر کشیده است.
فضای این داستان مانند فضای دیگر داستانهای این مجموعه اجتماعی تاریخی و سرزمینی است و نویسنده رویدادهای داستان خود را به گونهای پشتسر هم توصیف کرده که با هم پیوندی منطقی دارند. نگاه نویسنده در همه جای این داستان انتقادی است. ساختار کلی داستان، ساده، گفتوگویی همراه با روایت و زبان، پویا و بیشتر روزمرهو محاورهای و ویژه محل وقوع داستان ـ واحد 7 ساختمان ـ است: «قاسم خودش را اَزَم قایم میکرد. توی چشمم نگاه نمیکرد. ولی من یک روز توی کوچه تف انداختم تو صورتش که نمیبخشمت، شکایتت را به خدا میکنم. آینه دقات میشم.»
داستانیشدن یک رویداد
نویسنده رویداد اصلی طرح داستان خود را ـ کشف راز خودکشی آقای قاسم فردانی ـ مطرح کرده و هنجارهای زندگی زنان و رفتارهای مردان ایرانی را با گسترش داستان خود از راه روایت واقعی نشان داده است. حرفهایی که نویسنده در این داستان زده با واقعیت همخوانی دارد و او در انتقال تجربهاش از زندگی شهری به مخاطب و نمایش سبک زندگی و ارتباطات اجتماعی موفق است.
شخصیتها از راه گفتوگوهای آنها داستان را پیش بردهاند و روایت نویسنده پس از گفتوگوها، کشش و تاثیر ماجرا را در داستان بیشتر کرده است: «خون، خون قاسم را میخورد. تا ما را دید، آمد جلو و یکی خواباند تو گوش احمدم. گفت که همه این آتشها از گور تو بلند میشود و توپید به من که جمع کن این تولهات را...».
نویسنده اینگونه تنش میان انسانها (زنان و مردان) را با نظام اجتماعی پیش از انقلاب اسلامی بازگو کرده و در محدود مکانی و زمانی خاص به شناساندن شخصیت منفی داستانش ـ قاسم فردانی ـ برای خواننده بهتر پرداخته است. نویسنده پس از خودکشی شخصیت منفی داستان در پایان اینگونه نتیجه گرفته است: «قاسم باید تقاص جوانی نکرده پسرم را میداد.» این جمله را زنی گفته است که روبهروی ساختمان، زیرآفتاب دلپذیر پاییزی نشسته و دستش به ویلچر پسرش است. زنی که به فردانی گفته: هر جا برود، هر قبرستانی که برود، توی هر سوراخی که قایم شود، پیدایش میکند. زنی که در پاسخ به این پرسش سروان افشار که «امروز چرا آمدید؟ او که دیگر مرده است.» میگوید: «من هنوز سایه آن گور به گوری را پشت پنجره میبینم. میترسم باز کلکی توی کارش باشد. میترسم دوباره مرا آواره خودش کند.» بنابراین از آنجا که طرح کلی داستان برپایه عناصری بنا شده که در زندگانی طبیعی و جاری زنان جامعه شهری و مدنی ما وجود داشته، میتوان گفت موضوع و رویدادی که نویسنده برگزیده و مطرح کرده، ارزش داستان شدن را داشته است.
بامداد محمدی
جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
فؤاد ایزدی، کارشناس حوزه روابط بینالملل در گفتوگو با «جامجم» تشریح کرد
در گفتوگوی «جامجم» با پژوهشگر حوزه ارتباطات و رسانه عنوان شد