ذهنمان را پاک کنیم از این که فقط آدمهای مفلوک معتاد میشوند، بشوییم این ذهنیت را که تنها آدمهای محتاج نان از سرناچاری دنبال سیخ و سنگ میروند، خط بکشیم روی این باور که معتادها آدمهای وازدهای بودهاند که از سر بیچارگی پای بساط نشستهاند .
روی دیگر سکه اعتیاد، نقش آدمهایی ضرب شده که نه مفلوک بودهاند و نه آسمانجل که برعکس در رفاهی غرق بودهاند که راه را عوضی نشانشان داده است. زندگی معصومه، سولماز و سپیده سه زن مصرفکنندهای که ماههاست درکمپ ترک اعتیاد چیتگر برای خلاصی از شیشه با وسوسههایشان میجنگند همین روی سکه است. اینها راه راعوضی رفتهاند، هیچ کدام تصور معتاد شدن نداشتند اما شدند، هر سه قصدشان خوش بودن بود ولی ناخوشی نصیبشان شد و هر سه میخواستند حسی متفاوت را تجربه کنند که فقط مواد میتوانست به آنها بدهد .
اینها خیلی چیزها را تجربه کردهاند، حظ پس از مصرف را، عالم هپروت معروف را، نشئگی و خماری را اما هر سه وقتی حسابی اسیر اعتیاد شدند زنی را دیدند شکسته، خموده، عصبی و گستاخ که شباهتی با خود واقعیشان نداشت، موجودی که میتوانست آلت دست این و آن شود، مورد سوءاستفاده قرار بگیرد و شخصیتش پایمال شود. این سه اما مدتهاست میکوشند با ترک اعتیاد، دوباره تصویری خوب از خود بسازند. این 3 زن پسِ ذهنشان فشارهای سهمگین وسوسههای بازگشت به اعتیاد را دارند، اما در تلاشاند تا به خانوادهای فکر کنند که آنها را رنجاندهاند، به پولهایی که مفت از دست دادهاند، به گذشتهای که نابودش کردهاند، به تفریحات پوچی که دلبستهاش بودند، به جوانیای که آن را سوزاندند و به اینکه باید همت کنند و از دست رفتهها را دوباره به دست بیاورند .
روایت اول: معصومه میخواست غم نخورد
تورج در زندگی معصومه، نامی است که همه روایتها به آن ختم میشود. او کاسب است (فروشنده مواد)، اولین بار مواد را او دست معصومه داده، هم او بوده که معصومه را تا کارتنخوابی کشیده، او که خرج موادش را هم معصومه میداده و برای تورج شده بود موش آزمایشگاهی. معصومه که روبهرویمان مینشیند، زنی تکیدهتر از 40 ساله به چشم میآید، با چند دندان ریخته، سیهچرده و به طور ملموسی ساده و زودباور. خانه شخصی معصومه که دراوج ارتباطاتش با تورج پاتوق مصرفکنندهها بود، حالا به تسخیر یک زورگیر درآمده که مددکاران کمپ ترک اعتیاد بانوان چیتگر میکوشند از راههای قانونی این خانه را پس بگیرد.
او به خاطر دلبستگی به تورج و وابستگی به موادی که او برایش تهیه میکرد خانه و کاشانه خود را ترک و کارتن خواب شد.
گاهی در محوطه درختکاری شده پشت بیمارستان امام، گاهی زیر درختهای کاج ترمینال آزادی، بعضی روزها داخل سرسرههای خرطومیشکل پارکها و پنجشنبهها و جمعهها در صحن حرم شاه عبدالعظیم. معصومه میگوید خوابیدن در حرم بهترین حال او بوده، اما شنبه که میرسیده او هم عزا میگرفته مخصوصا زمستانها که تا مغز استخوانش سوز میگرفته است.
معصومه دستهایش را به هم گره میکند، شانهها را بالا میدهد و نگاهش را به گوشه سقف میدوزد تا اولین بار مصرفش را برایمان تعریف کند، روزی که باز هم نام تورج در آن شنیده میشود. این روز، روزغمناکی برای معصومه بوده، روزی پر از دلتنگی او برای از دست دادن پدر و مادر و برادرش در مدتزمانی کوتاه. تورج آن روز از راه رسید و به معصومه پایپی داد که تعلیمش حبس کردن نفس در سینه و نفس کشیدن با دماغ بود. معصومه ترسید اما تورج گفت که شیشه حالش را جا میآورد و غصههایش را دود میکند که معصومه هم نفسی کشید و بازدمی بیرون داد. این شروع اعتیاد معصومه است، شروع بدبختیهایش، شروع باجگیریهای تورج از او وآغاز شکنجههایش. معصومه دست میگذارد روی پای چپش و توضیح میدهد که این پا، ناقص شده و لنگ میزند، پایی که تورج شیشههایی را که به دستش میرسید رویش امتحان میکرد و با سرنگ انسولین میریخت توی رگهای معصومه، او هم جیغ میکشید، توهم میزد، لشکر حشرات را روی پوستش حس میکرد و درد میکشید، اما این باجی بود که تورج از او میگرفت بابت تهیه موادی که معصومه بیشتر از اکسیژن به آن وابسته بود . معصومه اما دیگر دلش نمیخواهد به آن روزها برگردد، او از خفتی که کشیده تنفر دارد، از کارهایی که مرتکب شده شرمسار است و دنبال معصومه معصوم میگردد، زنی که معصومیتش را برای آرامشی قلابی ذبح کرده است .
روایت دوم: سولماز، همهچیز داشت
داستان بیراهه رفتن سولماز پایانی دارد که پراز افسوس است، با تکرار مداوم واژه پدر. میگوید از پدرش سوءاستفاده کرده، مردی مهربان و دلسوز که تا میتوانست پول به پایش میریخت. بچهپولداریاش هنوز هم بعد از 12 سال مصرف بیوقفه مواد و تکیدگی ناشی از آن در ظاهرش پیداست، دختری 33 ساله، گرافیست و مرفه که امروز سه ماه و 12 روز از پاکیاش میگذرد.
روایت اعتیاد سولماز از بعد از فارغالتحصیلیاش شروع میشود، همزمان با روزگاری که نامزدش رهایش کرد و سراغ زنی شیشهفروش رفت. سولماز فکر میکرد این شیشه چیست که توانست مرد دلخواهش را از او جدا کند و وقتی دنباله این سوال را گرفت خودش هم پای بساط مصرف نشست. کنجکاو بود و زخم خورده، شیشه اما حالش را جا آورد و سرخوشیای در وجودش ریخت که میتوانست با آن فیل هوا کند و سوپرمنی باشد برای خودش.
معصومه دست میگذارد روی پای چپش و توضیح میدهد که این پا ناقص شده و لنگ میزند، پایی که تورج شیشههایی را که به دستش میرسید رویش امتحان میکرد. او هم جیغ میکشید، توهم میزد، لشکر حشرات را روی پوستش حس میکرد و درد میکشید |
سولماز از آزادی زیادش میگوید، از این که هر وقت هر جا که میخواست میرفت، از مهمانیهای شبانهاش، از دورهمیهایی که عاشقش بود، از دود، از هیجان داشتن حالهای متفاوت، از شهامت امتحان کردن چیزهای ناشناخته و از پولی که به او قدرت عمل میداد و همیشه دراختیارش بود .
اما دنیای پوشالی سولماز خیلی زود از هم پاشید، از زمانی که اعتیادش رو شد و وجههاش در خانه شکست با این حال او 12 سال به اعتیادش چسبید، حتی در 2 سالی که پدرش پول توجیبیاش را قطع کرد. در این 2 سال سولماز طلاهایش را میفروخت، گوشوارهها، دستبندها و ساعت طلای نابش را، این گونه بود که او برای خرج مواد کم نیاورد. اما او یک روز بالاخره شکست که همان سرآغاز تحولش شد، روزی که مردی که مواد برایش جور میکرد 2 بار به 2 بهانه به او سیلی زد. ضرب این سیلیها اما سولماز را به خودش آورد، میگوید: «دیدم شخصیتم به کف رسیده، اصلا شخصیت ندارم ».
این حس نابودی او را دوباره روی پا کرد و آورد به سمت کمپ، به محیطی زنانه و تیمارگر که از سولماز شیشهای وغرق شده آن روز، دختری معترف به اشتباه، پشیمان و با انگیزه ساخته. او حالا دوست دارد به شغل سابقش برگردد، به کلاس تعلیم نقاشی به بچهها، البته اگر بتواند با پشیمانی حسی که سوءاستفاده از اعتماد پدرش به جان او ریخته، کنار بیاید .
روایت سوم: سپیده: ایکاش آزاد نبودم
زندگی سپیده با یک افسوس بزرگ و یک ایکاشِ از ته دل گره خورده که مربوط میشود به 9 سال قبل، به روزی که دانشآموزی 16 ساله بود و به سمت شمال رفت. قرار در یکی از ویلاهای شمال بود، جایی که دخترپسرهای مجرد بساط عیش و نوش میچیدند و تا خرخره خلاف میکردند. سپیده اهل الکل بود، آن روز هم تا توانست نوشید، اما لحظهای که کم آورد همپیالهها توصیه کردند که دود بگیرد و راحت شود که شد، با چند کام از شیشه درون پایپ .
این آغاز اعتیاد اوست، آغاز آشناییاش با جوانهای خلافکار، از سارق خودروهای لوکس گرفته تا مردان خیابانی و موادفروش. غرقشدگی سپیده در دنیای اعتیاد فقط چند ماه طول کشید، اما همه چیز را با آن تجربه کرد، طرد شدن از خانه، پناه آوردن به خیابان، ولگردی، وقتکشی، روابط نامشروع، زندان به جرم خرید مواد، باز هم در یکی از ویلاهای شمال .
سپیده میگوید به جایی رسیدم که آب از سرم گذشته بود، انگار دوست داشتم لاابالی و بیقید باشم، میخواستم رها باشم،
بکن نکن نشنوم و اعتیاد و پاتوقگردی این اجازه را به من میداد .
9 سال ازجوانی سپیده در این دنیا گذشت، او همه چیز را از دست داد، او دنبال خوشی میگشت اما ناخوشی نصیبش شد، او که معنی تفریح و جوانی کردن را غلط فهمیده بود .
اما بخت با سپیده یار بود که مردی سر راهش قرارگرفت که او را دوست داشت و نمیخواست سپیده شیشهای شکسته را ببیند؛ امیر نقطه عطف زندگی سپیده است. روایت او که به اینجا میرسد گونههایش گل میاندازد و دهانش با ذوقی کودکانه باز میشود، اما کنج لبش زود جمع میشود، وقتی فلش بکی به 9 سال قبل میزند و یاد سفر16 سالگیاش به شمال میافتد، یاد بزرگترین افسوس زندگیاش که ایکاش آن روز مادرش به او اجازه سفر نمیداد یا روزهای بعدترش خانواده مانع آزادیهای بیحد و حصرش میشدند.
10 عامل اصلی گرایش به مواد مخدر
کمیته مبارزه با موادمخدر مجمع تشخیص مصلحت نظام چند سال قبل گزارش راهبردی علل گرایش به اعتیاد در کشور را منتشر کرد که تحلیلی برمطالعات انجام شده درکشور دراین حوزه بود. عنوان یکی از این مطالعات «پیمایش نگرش ایرانیان به مصرف موادمخدر» بود که درسال 84 دلایل عمده گرایش به مواد مخدر را میان جوانان بررسی میکرد. این پژوهش در نهایت نشان داد که دوستان ناباب، خانواده معتاد، محل زندگی آلوده، بیکاری، طلاق، ضعف تربیتی و آموزشی، ناآگاهی، دردسترس بودن یا ارزانی مواد، یاس و ناامیدی، مشکلات روانی و تنگناهای اقتصادی و فقرجزو 10 عامل اصلی گرایش به مواد مخدر هستند .
همچنین دراین سال پژوهشی دیگربا عنوان «شیوعشناسی مصرف موادمخدرمیان دانشجویان دانشگاههای دولتی» نیزانجام شد که دلایل گرایش دانشجویان به موادمخدر را این گونه گزارش داد: فرار از مشکلات، یاس و ناامیدی، تفریح و لذتجویی،کنجکاوی، استفاده دارویی برای درمان دردها، غلبه برخواب و خستگی در دورههای خاص مثل امتحانات .
مریم خباز
جامعه
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گروسی: مشکل تیم روحی و روانی است
شاهین بیانی در گفتوگو با «جامجم»: