خوب یا بدی را بخشیدن همچون هر عمل دیگری به نتایج بیرونی آن وابسته است

بخشیدن یا نبخشیدن؛ مساله این است

بخشیدن یکی از رفتارهای نیکو و ستایش‌آمیز انسان‌هاست و همیشه توصیه می‌شود به جای مجازات یا انتقام، قربانی خطاکار را ببخشند، اما آیا بخشیدن همواره خوب است؟ آیا قربانیانی که می‌بخشند، بهترین راه را انتخاب می‌کنند؟
کد خبر: ۸۲۵۲۷۵
بخشیدن یا نبخشیدن؛ مساله این است

کشمکش بخشایش

بخشیدن در مورد کسانی مصداق دارد که ما را دچار مشکل می‌کنند؛ مثلا به روح یا بدن ما صدمه می‌زنند. هم قربانی انواع دارد و هم گناهکار. گاه قربانی یک فرد (مقتول)، گاه یک گروه اجتماعی یا صنفی است (مثل یک اقلیت نژادی، جنسی یا فکری که مورد آزار و اذیت اکثریت قرار می‌گیرند) و گاه یک کشور است (مثل کشوری که به‌واسطه دولتش پولی را به دولت دیگر قرض داده و در موعد مقرر پس نگرفته یا مورد تجاوز و حمله قرار گرفته است)؛ همچنین گناهکار گاهی یک فرد (قاتل)، یک گروه یا قشر (مثل برده داران، ملاکان یا گروهی که خود را نژاد برتر می‌داند و به نژاد به نظرش کهتر ظلم می‌کند) یا یک حکومت است (حکومتی که یک کشور را مورد تجاوز و حمله قرار می‌دهد). این اختلافات تنش‌زا میان قاتل و مقتول، ظالم و مظلوم و متجاوز (که اغلب دولت‌ها هستند) و مدافع (که بیشتر کل یک کشور اعم از دولت و ملت هستند) در نهایت نسبتی ایجاد می‌کند که بخشش به عنوان یکی از امکان‌های حل و فصل مسأله مورد توجه قرار می‌گیرد.

بخشش، ارزشی مطلق نیست

این که تصور بکنیم بخشش به طور مطلق به عنوان یک فضیلت محسوب می‌شود تصوری شتاب‌زده و بدون در نظر گرفتن تبعات بخشش است. بخشش را خود بخشودن نیست که اخلاقی می‌کند، بلکه این نتایج بیرونی آن است که می‌تواند عمل بخشیدن را اخلاقی کند. تبعات بیرونی هم شامل قربانی، فرد بخشیده شده و اجتماع می‌شود؛ بنابراین باید در برابر هر بخشش به این پرسش پاسخ داد آیا ظلمی که به قربانی رفته تاب بخشش دارد یا نه؟ آیا بخشش گناهکار یا مجرمی که بخشیده می‌شود درست است یا نه؟ و از سوی دیگر نتایج اجتماعی این بخشش نیکو و مثبت است یا نه؟ پس سه ساحت درگیر این ماجرا هستند که درنظر گرفتن هر سه اینها، بخشش را اخلاقی یا حتی غیراخلاقی می‌کند.

در نظر بگیرید جوانی بر اثر تهاجم فردی دیگر چنان آسیب‌دیده که بخش مهمی از زندگی‌اش را در کما گذرانده است. وقتی به کما رفته، کارش در اوج شکوفایی بوده و در آستانه مهم‌ترین تصمیمات زندگی‌اش قرار داشته است. اما حالا که به زندگی بازگشته دیگر نمی‌تواند دوران رفته را جبران کند و موقعیت‌هایش دست‌کم برای مدتی طولانی از او دور شده است. حال بخشش آن که به او آسیب‌زده باید براساس هر سه جانب ماجرا (قربانی، خطاکار و جامعه) باشد. یک واقعیت وجود دارد که منجر به آسیب‌دیدن کسی شده است. قانون در این‌گونه موارد با توجه به نحوه و شیوه آسیب‌زدن تصمیم می‌گیرد؛ یعنی مواردی همچون عمدی بودن یا نبودن رفتار آسیب‌زننده. بنابراین مجازات بر اساس قانون مورد توافق اعضای جامعه و توسط دستگاه قضایی معین می‌شود. در حقیقت اینجا آنچه مفروض است وجود قانون مورد توافق مردم است، چرا که اگر چنین چیزی هم نباشد گاه ممکن است خود قانون از نظر اخلاقی و مفید بودن اجتماعی به بازنگری نیاز داشته باشد.

اما برگردیم به مثال جوان صدمه دیده. تصور کینه، نفرت و افسردگی برای جوان قربانی کاملا طبیعی است. ما در اینجا فرض می‌کنیم مجرم کاملا از روی عمد این عمل را انجام داده است، یعنی پشت این اقدام او، نوعی رفتار سازمان یافته برای بازداشتن جوان از موفقیت وجود داشته است.

حال باید دید مجرم تا چه حد معترف به آسیبی است که زده و تا چه حد در جامعه این فرهنگ غیراخلاقی که با آسیب‌زدن فیزیکی و اعمال ظالمانه، موفقیت کسب شود و موفقیت رقیب محدود شود، استقرار و رواج دارد. دو عامل فردی و اجتماعی اینجا مهم است. اعتراف به اشتباه و پشیمانی فرد گناهکار و همچنین وضع جامعه و نتایجی که آن تصمیم (اعم از بخشش و نبخشیدن) می‌تواند به همراه داشته باشد، مواردی هستند که پیش از چنین تصمیمی باید در نظر گرفته شوند. در چنین مواردی اگر هزینه این رفتار و فرهنگ را بخشش کم می‌کند و قبح اشتباه را می‌ریزد باید اعتراف کرد بخشش الزاما اخلاقی نیست یا اگر فرد، معترف به اشتباهِ خود نیست و از کرده‌اش پشیمان نشده و بخشیدنش تکرار عملش را در مورد دیگران ممکن می‌کند، باز هم بخشش به نوعی تهدید برای جامعه محسوب می‌شود. در این حالت بخشش عملی اخلاقی نیست و حتی می‌تواند ضد اخلاق محسوب شود. این‌گونه مثال‌ها در مورد بخشش یا عدم بخشش تروریست‌ها، قاتلان سریالی و متجاوزان روان‌پریش و مواردی از این نوع بسیار اهمیت دارد.

اما مورد مهم (شاید مهم‌ترین عامل) خود قربانی است. خود قربانی آیا با بخشش به تعادل روحی و سلامت روان پس از جراحت پیش آمده می‌رسد یا نه؟ آیا مجازات او را آرام می‌کند یا بر عذاب او می‌افزاید؟ به نظر می‌رسد در این مسائل باید مصادیق مختلف را از یکدیگر متمایز کرد.

بخشش و سلامت روح و روان

صحبت از قربانی و روند حرکت او به سوی بخشش یا عدم بخشش بیشتر در حوزه روان‌شناسی مطرح است. در بسیاری از موارد، مناسبات اجتماعی، اهمیت‌شان، پشیمانی و تغییر خطاکار برای امکان یا عدم امکان بخشش آن‌قدر اهمیت ندارد که عواطف قربانی اهمیت دارد. همین عواطف است که بخشیدن را ممکن یا ناممکن می‌کند. قربانی اگر به حق قربانی باشد (وابسته به طیفی از آزارها و اذیت‌هایی که دیده) می‌تواند دچار یأس، نفرت، خشم و کینه شود. در خیلی از موارد خاصه در روان‌شناسی عوامانه و کتاب‌های مثبت‌اندیشی، بخشش به عنوان یک عنصر رهایی‌بخش در همه حالت‌ها توصیه می‌شود. اما به نظر می‌رسد مثال‌های نقضی در این ارتباط وجود داشته باشد. شاید این را هم با مثالی بتوان توضیح داد.

در کتاب «بخشودن»، ایو گارارد و دیوید مک ناتون مثال جالبی می‌زنند. اریک لوماکس یک زندانی در جنگ جهانی دوم بود که در زندان توسط سه نفر بشدت شکنجه شده بود. پس از آزادی لوماکس دچار اخلال‌ها و پریشانی‌های روانی شدید شد. سال‌ها رنج می‌کشید تا این که با شهادت او در دادگاه دو نفر از شکنجه گرانش که دستگیر شده بودند به جرم جنایت جنگی مجازات شدند. این باعث خشنودی و بهتر شدن لوماکس شد. هم اثرگذاری‌اش در این مجازات در نقش شاهد و هم رسیدن آن دو شکنجه‌گر بسزایشان، دردهای لوماکس را التیام بخشید و او را از نظر روانی بهتر کرد و به سلامت نزدیک گردانید.

اما این پایان ماجرای مثالی که زدیم نیست. پس از سال‌ها لوماکس متوجه شد ناگاسه، یعنی شکنجه گر سوم زنده است. اما چیزهای دیگری هم فهمید. این که شکنجه‌گر پشیمان است و تلاش کرده به لحاظ اجتماعی خطاهای وحشیانه خود را جبران کند. لوماکس ابتدا می‌خواست به نحوی به ناگاسه آسیب بزند و انتقام بگیرد، برایش پذیرش زنده بودن و زندگی کردن ناگاسه ساده نبود. برای همین، لوماکس با ناگاسه ارتباط برقرار کرد، ولی دربرابر پشیمانی و ندامت شکنجه‌گر خشم و غضبش فرو نشست و جایش را به رحم و شفقت داد. حالا دیگر لوماکس توان اندیشیدن به امکانِ بخشیدن را پیدا کرده و این باعث شده بود نوعی آرامش در عین احساس غمی مشترک بین لوماکس و شکنجه‌گرش به وجود آید. بخشیدن اینک برای لوماکس خوشایند و درمانگر بود. این دو واکنش نشان می‌دهد بخشیدن برای خود قربانی نوعی آرامش و رهایی را سبب شود، مشروط و مربوط به عوامل دیگری است که از مهم‌ترین آنها می‌توان به پشیمانی حقیقی خطاکار و امکان‌هایی برای احساس انسانی یافتن نسبت به او اشاره کرد. به این معنی که بتوان او را درک کرد و تغییرش را مانند هر انسان دیگری به رسمیت شناخت.

بخشش و فراموشی

شما این جمله معروف ماندلا را در مورد جنایتکاران نظام آپارتاید آفریقای جنوبی شنیده‌اید که گفته بود: «می‌بخشم، ولی فراموش نمی‌کنم.» این جمله دیگر آن‌قدر تکرار شده که شاید زیر سؤال بردنش کار ساده‌ای نباشد؛ اما حقیقت این است که به محض فکر کردن به جمله ماندلا متوجه می‌شویم پذیرش آن به لحاظ منطقی دشوار است. چگونه می‌توان با فراموش کردن و بخشش، اجازه زندگی راحت و بدون عذاب به بخشیده شده داد و از سوی دیگر چگونه می‌توان با به یاد داشتن مداوم عذابی در گذشته و عدم فراموشی آن دوباره به زندگی بازگشت. شاید منطقی‌تر است که جمله ماندلا را برعکس و تبدیلش کنیم به فراموش می‌کنم، ولی نمی‌بخشم. در بسیاری از لحظات، عذاب‌هایی که هر آدمی در اطراف ما به ما داده، از مادر و پدر، همسر و فرزند و دوستان و آشنایان اگر به یادمان بیایند زندگی در کنار آنها دشوار خواهد شد و شاید به رفتارهای پنهان آسیب‌زننده از سوی ما نسبت به آنها منجر شود. پس فراموشی و نبخشیدن منتهی به این می‌شود که ما سعی کنیم به‌خاطر زندگی و عناصر دوست‌داشتنی وجود دیگران، بدی‌هایشان را فراموش کنیم، هر چند گاهی به یادمان می‌آید و می‌دانیم نمی‌توانیم با تمام وجود ببخشیم.

دلایلی در دفاع از بخشیدن

آدم‌ها تغییر می‌کنند. خود ما چند بار خطا کرده‌ایم و حق کسی را پایمال؛ اما در نهایت پشیمان شده‌ و به نوعی خود را اصلاح کرد‌ه‌ایم؟ در جامعه‌ای که نسبت به عدالت و انصاف حساس است و مسئولیت‌پذیری آدم‌ها در برابر خطاهایشان جدی گرفته می‌شود و بخشایش به معنای ولنگاری یا یک اجبار برای ناکارآمدی ساز و کارهای اجرای عدالت نیست، به طور قطع با در نظر گرفتن تغییر آدم‌ها و تلاششان برای بهتر شدن، می‌توان بخشید و بخشیدن را همچون یک فضیلت اجتماعی ترویج داد. بخشایش در جامعه‌ای با این خصوصیات است که موجب آرامش جمعی می‌شود و از بحران‌ها (به سبب روح بخشنده جامعه) به سلامت عبور می‌کند. پس شاید برای رسیدن به بخشیدن درست و اخلاقی باید بر سر مواردی که نباید ببخشیم حساس باشیم تا جامعه را افرادی مسئول تشکیل دهند.

علیرضا نراقی

اندیشه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها