روزنامه خندان

من کارگردان هستم، هنرپیشه نیستم

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۸۱۲۸۹۵
من کارگردان هستم، هنرپیشه نیستم

سیاست روز :من کارگردان هستم، هنرپیشه نیستم

اگر ایشان "باهنر" است ما هم خیلی "بی‌هنر" نیستیم. تا حالا دویست نفر را برده‌ایم لب چشمه و تشنه برگردانده‌ایم که حالا چند نفری از تشنگی مرده‌اند و آنها هم که زنده مانده‌اند دارند خودشان را برای انتخابات آینده آماده می‌کنند. خواستم بگویم ما هم مثل "جناب‌خان" یه همچین چیزهایی توی خودمان داریم. جان؟! باهنر؟!
دو تا یک سال مانده به انتخابات تلاش می‌کنیم وحدت داشته باشیم.
ننجون: به خصوص در آن دو هفته آخر که احساس تکلیف بدجور به نامزدها فشار می‌آورد و چنان وحدتی می‌کنند که صدایش تا سر کوچه می‌رود.
طبیعی هم هست. هر کدام از کاندیداها که یک برجک شوند عده‌ای هم آن را می‌زنند.
ننجون: حالا "برجک" نشوند و مثلا "دکل" هم بشوند باز هم آنها را "می‌دزدیدند."
آنهایی که بیرون هستند فکر می‌کنند همه کارهای مجلس سیاسی است.
ننجون: اتفاقا فقط آنهایی که در مجلس هستند درباره آدم‌های بیرون مجلس چنین فکری می‌کنند وگرنه آنهایی که بیرون هستند خیلی خوب می‌دانند داخل مجلس چه خبرها که نیست.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه با هم جمع شدند تا آقای روحانی رئیس‌جمهور شد.
ننجون: البته بعضی از "باد"ها هم به هر جان‌کندنی سعی کردند که ایشان رئیس‌جمهور نشود ولی جای دلواپسی نیست چون این بادها هم الان باد موافق شده‌اند.
یکی از همکلاسی‌های پسرم رتبه کنکورش ٩٩٩ بود. دوستانش به او می‌گفتند فاصله‌ات با چهار رقمی شدن یک عطسه بود.
ننجون: اتفاقا ما هم چند تا نماینده مجلس را می‌شناسیم که فاصله‌شان با رد صلاحیت اندازه یک "سرفه" بود.
اگر ما مدیریت مجلس را مدبرانه انجام نداده بودیم در مجلس نیز تعدادی فتنه‌گر بیرون می‌آمد.
ننجون: فتنه‌گر که چیزی نیست. اگر مدیریت مدبرانه شما نبود چه بسا ایادی استکبار جهانی و شرق و غرب و در راس آن آمریکای جهانخوار هم بیرون می‌آمدند.
برخی عزیزان فکر می‌کنند اگر با کسی رقابت داریم همدیگر را که می‌بینیم فحش ناموسی به هم می‌دهیم.
ننجون: ولی خبر ندارند همه اینقدر با هم نسبت فامیلی داریم که فحش ناموسی می‌رود و دوباره به خودمان بر می‌گردد.
من کارگردان هستم. هنرپیشه نیستم. من دیگران را بر سر دوراهی می‌برم اما خودم بر سر دو راهی نمی‌رسم.
ننجون: ولی خلاصه خیاط است و یک روز توی کوزه می‌افتد. ما هم که ننجونی بیش نیستم روزی چهار تا باهنر و چند تا بی‌هنر را می‌بریم لب چشمه و تشنه بر می‌گردانیم.

شرق: اس‌ام‌اس اشتباهی

ظریف: همه‌چی اوکیه؟ من دیشب تا رسیدم خوابم برد قربونت بشم. کری‌اینا چیزی نگفتند؟ حساس نشدند ‌رو موضوع که؟
هلگا:‌رو چه موضوعی؟ نه بابا. چرا حساس شه؟ کری خیلی ذهنش بازه.
هلگا: اوه.
هلگا: نه. حساس نشدند.
هلگا: تو رسیدی؟
هلگا: خوبی؟
هلگا: کاش اسم من اشتون بود.
هلگا: نکنه دوباره کمردرد گرفتی؟ بیمارستانی؟ کری هم مونده توی هتل حالش خوب نیست. نکنه شما دوتا چیزی خورده باشید بهتون نساخته؟ نگران شدم... چرا جواب نمیدی؟
هلگا: اصلا جواب نده. قهرم.
هلگا: میس یو.
هلگا: اصلا قهر. مذاکره هم بی‌مذاکره.
ظریف: ببخشید اس‌ام‌اس‌رو اشتباه فرستادم. واسه عباس عراقچی بود اشتباه واسه شما سِند شد.
هلگا: ببخشید. موبایل من جا مونده بود روی میز. وو هایلونگ، نماینده دائم چین در مقر سازمان‌ملل‌متحد و سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، برداشته بودند شوخی‌شون گرفته بود. ساری. امیدوارم این شوخی‌شون تو مذاکرات تأثیر نذاره.
دارم راست میگم. من نبودم‌ها. من اصلا دیشب خواب بودم. به کسی اس‌ام‌اس ندادم.

قانون : معتاد دستمالی

حربه جدید مافیای مواد مخدر، دستمال‌های مرطوب اعتیادآور است. (مهر)
گویا دستمال‌های مرطوب کننده‌ای آمده که محتوی ماده مخدر السی من از مشتقات آمفتامین است. گفته شده این محصول در اتوبوس و مترو با قیمتی بین 12 تا 15 هزار تومان توسط فروشندگان خانم عرضه می‌شود و کافی است دو بار از آن استفاده شود تا فرد مصرف کننده، معتاد شود. یعنی شما نشستی توی مترو، یک دستمال می‌خری که صورتت را با آن پاک کنی، یکهو می‌بینی چشم‌هایت دودو می‌زند. به دیگر مسافران حاضر که روی هم سوار شده‌اند و هر یک در حال استشمام رایحه نفر بغلی است می‌نگری و به نظرت می‌رسد چه قدر این آدم‌ها مهربان هستند که این‌گونه به هم محبت کرده و یکدیگر را در آغوش گرفته‌اند. برای خودت آرام می‌خندی و توامان اشک هم می‌ریزی. از حدفاصل شانه یک نفر تا زیربغل نفر کناری‌اش، کمی از پنجره واگن پیداست. از همانجا بیرون را نگاه می‌کنی. احساس می‌کنی این قطار در حال بالارفتن و اوج گرفتن است. کمربندت را می‌بندی و آماده پرواز می‌شوی. (شاید برایتان این سوال پیش آمده باشد که کدام کمربند، باید بدانید برای من هم پیش آمده ولی کسی که از آن دستمال‌ها استفاده کرده، بالاخره یک کمربندی گیر می‌آورد و می‌بندد، نگران نباشید.) سپس پرواز می‌کنی و لحظاتی بعد در ایستگاه جوانمرد قصاب به زمین می‌نشینی.
در سال‌های گذشته، خبرهایی مبنی بر وجود آدامس و شکلات اعتیاد آور به گوش‌مان رسیده بود. البته الان که فکر می‌کنم شکلات همیشه برای من اعتیادآور بوده. اما اعتیاد اصلی شخص چرت نویس، لواشک و قره قروت است. لطفا بسته‌های ترشی‌جات اهدایی‌تان را در روزهای مختلف به دفتر روزنامه ارسال کنید که یک موقع برای تحویل گرفتن آن مشکلی پیش نیاید و خدای ناکرده کار روزنامه مختل نشود. با تشکر.) حتی می‌گفتند خودکار اعتیادآور هم وجود دارد و من همیشه فکر می‌کردم اینهایی که عادت دارند خودکارشان را می‌خورند (کیا!؟) معتاد هستند.
به هر حال اعتیاد هم وارد فاز جدیدی شده. زمانی بود که تصور همه از یک معتاد، شخصیت آ تقی سریال آیینه عبرت بود. کسی که به جای سلام، می‌گوید شلام و انتظار می‌رفت عاقبتِ چنین فردی، خوابیدن کف جوی خیابان‌ها باشد. اما حالا خیلی جالب شده است. نصف دنیا مشغول مصرف ماریجوانا هستند و شادی کاذبی که موجود است درواقع سایدافکت محسوب می‌شود. یعنی می‌خواهم بگویم به اینهایی که زیاد می‌خندند و دنیا را به نوک اتودشان هم نمی‌گیرند، خیلی با دیده شعف ننگرید و خوش‌تان نیاید. با حضور دستمال و خودکار و بقیه لوازم اعتیادآور هم می‌شود حدس زد تا چند سال دیگر آدم‌های غیرمعتاد انگشت نما شده و برای‌شان کلینیک تاسیس شود. خلاصه اگر در یک جمع، کسی را دیدید که با یک عشق خاصی دستمال را به خودش می‌کشد، یا خودکارش را با همان حال توی دهانش می‌کند، یا حتی آدامسش را با لذت خاصی می‌جود، از او دوری کنید.

کیهان: دکل

گفت: روزنامه‌های زنجیره‌ای و سایت مدعی اصلاحات در یک اقدام هماهنگ، تیتر زدند و خبر دادند که چه نشسته‌اید! یک دکل نفتی گم شده است!
گفتم: به قول رستم قاسمی، دکل که خودکار و مداد نیست که گم شود؟! دکل نفتی کلی تأسیسات و حداقل 50 خدمه دارد.
گفت: یکی از روزنامه‌های زنجیره‌ای نوشته بود که بعله! این دکل را برده‌اند به خلیج مکزیک!
گفتم: ولی این دکل اصلاً وارد ایران نشده و خریدار که یک پیمانکار بوده بخشی از قسط را نداده و دکل به ایران منتقل نشده بود. تازه ماجرا مربوط به همین مدعیان اصلاحات است.
گفت: مثل اینکه این جماعت مدعی اصلاحات اصلاً نمی‌دانند دکل چیست؟ و چه اندازه‌ای دارد؟ و همین که از اتاق فرمان به آنها دستور می‌دهند شروع به نوشتن می‌کنند و...
گفتم: چه عرض کنم؟! پیرزنی که بعد از خرید خسته شده بود وارد موزه «لوور» در پاریس شد و روی یک صندلی نشست. مدیر موزه به او گفت؛ مادر جان! این صندلی متعلق به ناپلئون است و پیرزن که اصلاً تا آن وقت اسم ناپلئون را هم نشنیده بود جواب داد؛ خب! ننه جان! اگر اومد بلند میشم اون بشینه!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها