برای این دوستی‌ها تره خرد نکنید!

بچه که بودیم، همدیگر را با نام فامیلمان صدا می‌زدیم. هر روز هم اگر با هم بودیم اما خانه هم نمی‌رفتیم، اصلا نمی‌دانستیم اتاق دوستمان چه شکلی است، چند خواهر و برادر دارد، اصلا اتاق دارد؟ غذا چه می‌خورد؟ خوراکی‌هایمان را تنها تنها می‌خوردیم و هر کدام کتاب‌ها و دفتر‌های خودمان را داشتیم. مدادمان را قرض نمی‌دادیم و گاهی سر یک خودکار آبروی دوستمان را می‌بردیم. جان به جانمان می‌کردند، همدیگر را در آغوش نمی‌گرفتیم. هیچ وقت کوله‌پشتی همدیگر را حمل نمی‌کردیم و مشق‌های دوستمان را نمی‌نوشتیم.
کد خبر: ۸۰۹۴۹۱
برای این دوستی‌ها تره خرد نکنید!

اصلا گاهی دوستیمان از سر کلاس ریاضی شروع میشد و تا پای آبخوری بیشتر ادامه پیدا نمیکرد. گاهی هم آنقدر ادامه پیدا میکرد تا یکی آن دیگری را به معلم یا ناظم بفروشد. به نظرم دوستیهای دوران بچگی مضحکترین دوستیها هستند. دوستیهایی که هنوز هویت شکل گرفتهای نداری که تقدیم دوستت کنی. هنوز حوزه مشترک علاقهای نداری که با دوستت تقسیم کنی و هنوز عقیدهای نداری که با دوستت در میان بگذاری. آن وقتها حتی حاضر نبودیم به اسم صدا کنیم هم را. ما اشتباه میکنیم ندانستن و یلگی و بیدقتی دوران کودکی را به حساب صداقت و پاکیاش میگذاریم، وقتی هیچ دوست دوران کودکی خودش را برای شناخت تو به زحمت نمیانداخت. میخواهم بگویم دوستی واقعی این نیست که از روی ندانستن و بیتجربگی کورکورانه هوای دوستت را داشته باشی. پاکی و صداقت در دوستی این نیست که کاری به کار دوستت نداشته باشی و حتی هویت و احساساتش را نشناخته باشی. صداقت به معنای دروغ نگفتن نیست توی دوستی حتی. چه فایده دارد اگر اصلا به دوستت دروغ نگویی وقتی نتوانی حتی به خاطر آرامشش از عمد دروغ بگویی. آنقدر دوستیهای دوران کودکی را توی سرمان نزنید، وقتی حتی بعد 20 سال، هنوز هم با یادآوری دوستیهای دسته جمعی و دست روی گردن هم انداختنهای از سر بی تفاوتی آن روزها عذابمان میدهد. وقتی حتی حاضر نبودیم تقصیر دوستمان را گردن بگیریم. حتی بیسکویتمان را با آن یکی که همیشه پشت آبخوری کز کرده بود، قسمت کنیم. اصلا چرا هیچوقت با او که تنها پشت آبخوری مینشست و کفشهای پاره و شلوار پر وصله و پینه داشت دوست نشدیم؟ چرا همیشه با زیباترها دوست میشدیم، با خوشپوشترها، با آن یکی که همیشه خوراکیهای خوشمزه داشت و پدرش با ماشین میآمد دنبالش؟ چرا اصلا آنکه همه چیزش قشنگتر بود دوستهای بیشتری داشت؟ چرا آن یکی که چاق بود و زشت مهربانتر بود، اما هیچ دوستی نداشت؟ چرا وقتی یکی درسخوان نبود پشتمان را میکردیم بهش؟ چرا آخر کلاسیها یک طوری بودند و میز اولیها یک طور دیگر؟ چرا معیارها و ارزشهای دوستی دوران کودکی این همه درهم و برهم بود اصلا؟ چرا نمیفهمیدیم غصه چه رنگی است تا تلاش کنیم غصه را از دل کوچک بغل دستیمان دربیاوریم. اصلا دوستیهایی که با یک مداد از سر گرفته میشد و با یک پاککن تمام میشد چه ارزشی داشت؟ اصلا کداممان به دوستیهای دوران کودکیمان افتخار میکنیم وقتی که هیچوقت نفهمیدیم توی دل کوچک دوستمان چه میگذشت؟ وقتی قهر و آشتی اعتباری نداشت. وقتی حالا که خیلی از آن روزها میگذرد اگر دوست دوران کودکیمان را ببینیم انگار با یک غریبه ملاقات کردهایم. با یک غریبه آشنا که تویی که نبودی را میشناخت و با تویی که دیگر نیستی دوستی داشت. میخواهم بگویم اینقدر برای دوستیهای دوران کودکی تره خرد نکنید، هیچ کدامشان واقعی نیستند و با آمدنشان به زندگیتان به شما ثابت میکنند که اصالت به قدیمی بودن نیست.

مهراوه فردوسی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام​جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها