توفیق سبحانی، مصحح و مولوی‌شناس پاسخ می‌دهد:

آثار غیرواقعی مولانا کدامند؟

تصویر پیامبر اعظم در هنر و عرفان اسلامی

نقش جان در آیینه مثنوی

شعر فارسی در طول زایش و حیات خود هماره وامدار دین اسلام بوده و غنا و ارزشمندی و رفعت خود را از دین و مفاهیم و مقدسین آن برگرفته است.
کد خبر: ۷۹۴۴۷۱
نقش جان در آیینه مثنوی

از این میان حضرت رسول به عنوان موسس این دین و بانی شریعت، جایگاه ممتازی را در فرم بندی و محتوا بخشی به این ساحت به خود اختصاص داده است. از دیگر سو در شعر پارسی بی‌شک برترین جایگاه را باید برای مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در نظر گرفت. از این رو در این مقال بر آنیم تا با بررسی گذرا در مثنوی این شاعر بزرگمایه تصویری مجمل از تاثیر وجه روحانی و عرفانی حضرت رسول در نظم فارسی به دست آوریم. برای این منظور، چند حکایت را از دفترهای مختلف مثنوی انتخاب کرده و مورد تحلیل قرار می‌دهیم.

تجلی جبرئیل بر حضرت رسول

مولانا در دفتر چهارم به داستانی می‌پردازد که در آن حضرت رسول از فرشته وحی جبرئیل می‌خواهند که بر ایشان تجلی کرده و حقیقت خود را به ایشان نشان دهد.

مصطفی می‌گفت پیش جبرئیل

که چنان که صورت توست ای خلیل

مر مرا بنما تو محسوس آشکار

تا ببینم مر تو را نظاره وار

جبرئیل در پاسخ حضرت محمد می‌گوید که حواس قدرت درک حقایق روحانی را نداشته و جسم ایشان طاقت این دیدار و تجلی را نخواهد داشت. از دیگر سو پیامبر به اصرارشان ادامه می‌دهند. در این زمان جبرئیل می‌پذیرد و حقیقت معنوی خود را پدیدار می‌سازد.

شهپری بگرفته شرق و غرب را

از مهابت گشت بی‌هش مصطفی

حضرت رسول از این تجلی بیهوش می‌گردد و جبرئیل بر بالین ایشان آمده و در آغوششان می‌گیرد. مولانا در ادامه به بازگشایی راز این تناقض می‌پردازد که چگونه حضرت محمد(ص) که دلیل آفرینش همه هستی است و مقامش از همه عوالم جهان هستی بالاتر است تاب دیدن جبرئیل را که از نظر مقام از ایشان پایین‌تر است، ندارد. او در بیان تفاوت مقامی پیامبر و جبرئیل، ایشان را به آفتاب و شمع و فرشته وحی را به ذره و پروانه‌ای که گرد نور شمع می‌چرخد، تشبیه می‌کند.

آفتاب از ذره کی مدهوش شد

شمع از پروانه کی مدهوش شد

مولانا سپس دلیل این بیهوشی را چنین بازگو می‌کند که این تغیر و بی‌تابی مربوط به جسم حضرت رسول بوده که متعلق به عالم ماده است. جسم ایشان همچون دیگر بدن‌های مادی رنجوری و خواب و درد و بیهوشی را تجربه می‌کند، اما وقتی پای روح و جان در میان می‌آید هیچ‌کس را یارای رقابت با ایشان نیست و حتی جبرئیل نیز از تجلی روحانی ایشان تا ابد مدهوش خواهد شد و آن را تاب نخواهد آورد.

احمد ار بگشاید آن پر جلیل

تا ابد بیهوش ماند جبرئیل

مولانا دلیل این مدعایش را ماجرای معراج پیامبر می‌داند که جبرئیل تنها تا مقام سدره المنتهی توانایی همراهی با حضرتشان را داشت و از آن پس را تنها و تنها خود پیامبر توانایی طی کردن داشتند. مولانا در ابیات طولانی بعد از نقل این ماجرا به مدح حضرت رسول و وصف مقام روحانی ایشان می‌پردازد که برای نمونه چند بیتی از آن را در اینجا نقل می‌کنیم.

پیش از آن که نقش احمد فر نمود

نعت او هر گبر را تعویذ بود

تا به نام احمد از یستفتحون

یاغیانش می‌شدندی سرنگون

هر کجا حرب مهولی آمدی

غوثشان کرّاری احمد بدی

نقش او بر روی دیوار ار فتد

از دل دیوار، خون دل چکد

با توجه به آنچه در این شعر بیان شد، می‌بینیم مولانا هم مانند دیگر عرفا و شاعران عارف مسلک مسلمان حضرت رسول را واجد دو وجه می‌داند؛ نخست وجه مادی ایشان که در برهه‌ای از تاریخ بر زمین حاضر شده و بعد چون دیگر اشیای مادی از میان رفته است، اما وجه اصلی و حقیقی وجود ایشان بعد معنوی و روحانی‌شان است که از ابتدای خلقت وجود داشته و از هر حقیقت معنوی دیگری بالاتر است. چنان که به گفته مولانا حتی پیش از تجلی تاریخی ایشان، این تجلی روحانی در جهان حاضر بوده و امم پیشین نیز برای حل مسائل و مشکلات خود به این حقیقت متوسل می‌شدند، حقیقتی که در عرفان از آن به مقام انسان کامل، مقام نبوت و ولایت یاد می‌شود و اکمل موجودات بوده و فقط مختص به ایشان است.

شهادت سنگریزه بر رسالت حضرت محمد(ص)

در حکایتی کوتاه در دفتر اول مثنوی، مولانا ماجرایی را نقل می‌کند از مباحثه‌ای که میان پیامبر و ابوجهل درمی‌گیرد که در آن ابوجهل از ایشان می‌خواهد اگر خبر از نهان‌ها دارد، بگوید که در مشت او چیست. حضرت رسول در جواب می‌گوید می‌خواهی به جای این کاری کنم که آنچه در مشت توست به حقانیت دعوت ما گواهی دهد؟

گفت چون خواهی بگویم کان چه‌هاست

یا بگوید آن که ما حقیم و راست

در مشت ابوجهل چند سنگریزه بود که به اراده حضرت رسول به کلام آمدند و شهادت به یگانگی خدا و حقانیت رسالت حضرت محمد دادند.

از میان مشت او هر پاره سنگ

در شهادت گفتن آمد بی‌درنگ

لا اله گفت الا الله گفت

گوهر احمد رسول الله سفت

می‌بینیم در این مثنوی کوتاه، چگونه مولانا بیان می‌دارد که همه عالم حتی جمادات و چند سنگریزه ناچیز به دو امر گواهی می‌دهند؛ نخست وحدانیت حضرت باریتعالی و درست بلافاصله پس از آن رسالت حضرت محمد. گویی که در نگاه مولانا این دو حقیقت در کنار هم شالوده جهان هستی را تشکیل داده‌اند.

ناله ستون بی‌جان از هجر محمد(ص)

در دفتر اول در مثنوی، مولانا وجه دیگری از وجود حضرت رسول را بازگو می‌کند که مقام معشوقیت ایشان است. وی برای نمایش این وجه متوسل به تمثیل زیبا و لطیفی می‌گردد و ماجرای ستون حنانه در مسجدالنبی را بازگو می‌کند که با ساختن منبری دیگر برای ایشان از دیدار روی ایشان محروم گشت.

استن حنانه از هجر رسول

ناله می‌زد هم چو ارباب عقول

گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون

گفت جانم از فراقت گشت خون

مسندت من بودم از من تاختی

بر سر منبر تو مسند ساختی

ستون حنانه که از جمادات است از فراق و هجر ایشان ناله می‌کند و طاقت دوری‌شان را ندارد. مولانا با بیان این ماجرا از ما انسان‌ها می‌پرسد که چگونه یک سنگ بی جان می‌تواند چنان به عشق ایشان مبتلا گردد، اما انسان نمی‌تواند مقام معشوقیت و عشق ایشان را درک کند؟

پاک آنجاست که مصلای محمد(ص) باشد

در قطعه کوتاه دیگری، مولانا تصویر دیگری از حضرت رسول را به نمایش می‌گذارد. در اینجا او اعتراض عایشه بر پیامبر را نقل می‌کند که به ایشان می‌گوید چطور در هر مکانی که امکان نجاست آن هم می‌رود مصلی و نماز گاه برپا می‌دارد.

هر کجا یابی نمازی می‌کنی

می‌دود در خانه ناپاک و دنی

حضرت محمد در پاسخ او بیان می‌دارند که در حقیقت پاک و طیب آنجاست که ایشان نماز می‌گزارند. مقام ایشان چنان بالاست که حضرت حق سجده‌گاه ایشان را تا هفت طبقه آسمان پاک و مطهر می‌گرداند.

سجده‌گاهم را از آن رو لطف حق

پاک گردانید تا هفتم طبق

در اینجا مولانا، هم وجه تطهیرکننده پیامبر را بیان می‌دارد و هم در نماز مدام بودن ایشان را.

در پایان امید است که با بیان چند حکایت کوتاه توانسته باشیم تصویری از تاثیر وجود پیامبر در تلطیف و تعالی فرم و محتوای شعر فارسی بالاخص بلندترین نماینده آن یعنی مثنوی معنوی ارائه کرده باشیم.

سمیه موسوی، کارشناس ارشد عرفان اسلامی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها