در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در صفحه دنده عقب گاه سراغ بازیهای قدیمی (هفت سنگ، منچ، فکر بکر و...) رفتهایم و گاه از سریالهای سالهای دور (چاق و لاغر، جنگجویان کوهستان و...) سخن گفتهایم. وسایل قدیمی مثل بادبادک، کوبلن، ژیان، کارتهای ارمغان بهزیستی و... نیز بیشترین سهم را به خودشان اختصاص دادهاند. با مروری اجمالی به موضوعات صفحه «دنده عقب» متوجه میشویم که موضوع کتاب و کتابخوانی مهجور واقع شده و با کتابها آنطور که باید و شاید خاطره بازی نکردهایم. چند شماره پیش به سراغ مجموعه کتابهای حسنی رفتیم و از بازخوردهای خوانندگان عزیز متوجه شدیم که طیف وسیعی از مردم از این کتاب خاطره دارند.
فهرست انتظار برای امانت گرفتن یک کتاب
اینبار میخواهیم صفحات کتابی را ورق بزنیم که پرفروشترین کتاب بعد از انقلاب لقب گرفته است. «بامداد خمار»؛ همان کتابی که در دبیرستانهای دخترانه و پسرانه دست به دست میگشت و دانشآموزان خواندنش را به هم توصیه میکردند. رمان قطوری که 440 صفحه داشت؛ ولی اینقدر شیرین و جذاب بود که جوانها و نوجوانها از خواندنش خسته نمیشدند. در کتابخانه مدرسهای که من درس میخواندم فقط یک نسخه از این کتاب موجود بود و بچهها برای به امانت گرفتنش در فهرست انتظار قرار میگرفتند. بعضا نام فرد امانت گیرنده را پیدا میکردند و به او فشار میآوردند که کتاب را بخواند و به کتابخانه پس بدهد. از همان روزها بود که تعدادی از دانشآموزان به ادبیات و قصه و نوشتن علاقهمند شدند و فهمیدند بعدها باید چه مسیری را در پیش بگیرند. دانشآموزانی که روحیه لطیف و حساسی داشتند، نمیتوانستند با فرمولهای خشک ریاضی و فیزیک کنار بیایند. آنها با خواندن رمان «بامداد خمار» طعم لذیذی را زیر دندانهایشان چشیدند که عجیب و تازه بود؛ لذتی که در هیچ کلاس درس نمیشد آن را تجربه کرد. این اتفاقات مربوط به سالهایی میشود که هنوز پای وایبر و اینستاگرام و لاین به زندگی بچهها باز نشده بود. نوجوانها تفریحات متنوعی نداشتند و برای سرگرم شدن خیلی چیزها را امتحان میکردند. وقتی یک نفر در مدرسه از کتابی تعریف میکرد، خیلیها تشویق به خواندن آن کتاب میشدند. اما بچههای امروزی در 50 گروه وایبری عضو هستند و فرصتی برای خواندن همین پیامها هم ندارند؛ چه برسد به خواندن کتابهای فوق برنامه!
کلیشه عشق و نفرت و فقر و ثروت
با انتشار کتاب بامداد خمار و توفانی که در بازار نشر به پا کرد، دوباره بحث قدیمی ارزشگذاری کتابهای عامه پسند داغ شد. نوع مواجهه منتقدان و کارشناسان ادبیات با این رمان متنوع بود. بعضیها آن را صرفا یک کتاب سرگرمکننده میدانستند و برخی نیز روی نقاط قوت محتوایی و ساختاریاش تاکید میکردند. هوشنگ مرادی کرمانی، داستان نویس مطرح کشورمان جمله جالبی درباره این کتاب دارد. او میگوید من خودم علاقهای به خواندن کتاب «بامداد خمار» ندارم؛ ولی اگر بخواهم برای یکی از اقوام و آشنایان هدیهای ببرم، حتما یک جلد از این کتاب را به او تقدیم میکنم. (نقل به مضمون). موافقان و مخالفان نوشته فتانه حاج سید جوادی بر این نکته اذعان دارند که کتاب او بسیار خوشخوان است و مردم براحتی صفحاتش را پشت سر میگذارند. خیلیها کتاب را یک نفس خوانده و در طول کمتر از یک هفته آن را به پایان رساندهاند. این رمان نثر روانی دارد و نویسندهاش چندان از کلمات قلمبه سلمبه استفاده نکرده است. تصویرسازیهای خوبی که از هر شخصیت و لوکیشن داشته باعث میشود مخاطب فضاها را در ذهنش تصویر کند و از این بازی ذهنی لذت ببرد. او از موضوعاتی مثل مرگ، ازدواج، مادر شدن، عشق و نفرت سخن میگوید که بیشتر آدمها در طول دوران زندگی حتما آن را تجربه خواهند کرد. نویسنده از کلیشه عشق پسر فقیر به دختر پولدار هم بخوبی استفاده کرد و جواب مثبتی گرفت.
داستانی که قرار نبود چاپ بشود
کتاب «بامداد خمار» نوشته فتانه حاج سیدجوادی سال ۱۳۷۴ متولد شد و در ویترین کتابفروشیها قرار گرفت. این کتاب در ده سال ۳۰۰ هزار نسخه فروش داشته و برخی از نوبتهای چاپ آن با شمارگان ده تا ۱۸ هزار نسخه رکوردها را جابهجا کرده است. «چراغها را من خاموش میکنم» و «دالان بهشت» دو کتابی است که با «بامداد خمار» رقابت میکند و به لحاظ فروش در جایگاههای بعدی قرار میگیرد. جالب است بدانید که نویسنده «بامداد خمار» این کتاب را بر اساس یک برنامهریزی دقیق و از پیش تعیین شده ننوشته است. او در این رابطه گفته است: «چند باری چند داستان نوشته بودم ولی برای چاپ نداده بودم. این سوژه بامداد خمار خودش آمد و ظرف پنج ماه آن را به صورت شبانهروزی نوشتم. فکر چاپ آن نبودم. چند نفر از دوستان آن را خواندند و گفتند حیف است این داستان برای چاپ نرود و با توصیه همان دوستان نوشته را برای چاپ به ناشر سپردم که با این همه استقبال روبهرو شد و امروز به چاپ چهل و چندم رسیده و باید بگویم که چون کار اولم بود، اصلا در این فکرها نبودم و فقط خوشحال بودم که داستانم چاپ شده.»
حق با رحیم بود یا محبوبه؟
این کتاب در کنار داستان پرفراز و نشیبی که دارد پیام آموزندهای را هم به مخاطبان جوان منتقل میکند. اینکه جوان امروزی اسیر عشقهای لحظهای نشود و آینده خودش را برای هوی و هوس تباه نکند. در خلاصه داستان این کتاب آمده است: محبوبه، دختر بصیرالملک بافرهنگ و اشرافی عاشق یک شاگرد نجار میشود. خواستگارانش را رد میکند و در برابر خانواده آنقدر مقاومت میکند تا خانواده به ازدواج او رضایت میدهد، اما او را طرد میکند به طوری که نه او اجازه دارد به خانوادهاش سری بزند و نه در هفت سال زندگی محبوبه با رحیم، کسی از خانواده به او سری میزند و...
در پایان داستان با محبوبهای مواجه هستیم که همه چیزش را از دست داده و امیدی به آینده ندارد. پس از انتشار این کتاب - که به یکی از پرفروشترین کتابهای سال انتشار تبدیل شد - کتابی منتشر شد به نام شب سراب نوشته «ناهید.ا.پژواک». این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت منفی داستان) نقل شده که میگوید محبوبه یکطرفه به قاضی رفته و اشتباه میکند. شکایت نویسنده کتاب بامداد خمار از نویسنده شب سراب به دلیل سرقت ادبی بسیار خبرساز شد و نام کتاب «شب سراب» را بر سر زبانها انداخت.
احسان رحیمزاده
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم