چند فیلم با یک بلیت

مخاطبان نقد فیلم‌ها را با مرکزیت قرار دادن تماشای فیلم می‌توان به سه دسته تقسیم کرد.
کد خبر: ۷۸۷۵۴۶
چند فیلم با یک بلیت

بعضی افراد نقد فیلم را می‌خوانند، چون وقت یا حوصله فیلم دیدن ندارند! یا حتی فیلم مذکور در دسترسشان نیست، ولی با این حال دوست دارند در جریان سیال سینما و فیلم حضور داشته باشند. دسته دیگر مخاطبان دوست دارند قبل از تماشای فیلم در مورد آن اطلاعاتی کسب کنند و گروه آخر کسانی هستند که فیلم را دیده‌اند، اما برای جواب سوال‌هایی که برایشان در مورد آن پیش آمده و تکمیل اطلاعاتشان از فیلم، نقدها را مطالعه می‌کنند.

میان ستاره‌ای (کریستوفر نولان)‌

فرضیه‌ای درباره ماهیت کهکشان‌ها و زمان هر سال چند فیلم درباره فضانوردی و سفر به سیارات دیگر عرضه می‌شود که می‌توان با دسته‌بندی آنان به چند گروه نهایی رسید. اما این فیلم در هیچ کدام از این طبقه‌ها جایی ندارد؛ سعی شده متفاوت از دیگر هم ژانرهای خود باشد؛ خبری از بسیاری مولفه‌های بسیار شناخته شده این نوع فیلم‌ها نیست و اگر هم بعضی از آنها وجود دارند، از هر لحاظ با دیگر همتایان خود متفاوتند، مثلا نظریه‌ای در مورد شناخت خدا نمی‌دهد یا خبری از بیگانه‌ها و موجودات فضایی نیست، ربات‌ها اما در فیلم حضور دارند ولی با شکل منحصر‌به‌فرد و اندیشیده شده به‌گونه‌ای که شبیه هیچ کدام از ربات‌هایی که دیده‌ایم نیستند و برخلاف بقیه فیلم‌ها که این روزها سعی دارند ربات‌ها را هم شکل انسان نشان دهند، در این فیلم از شکل انسانی بسیار دور‌ند.

کارگردانی کریستوفر نولان و بازیگری متیو مک کاناهی را دیگر همه می‌شناسند. پس اجازه بدهید درباره موارد دیگر بگوییم؛ فقط یک نکته چشمگیر در قسمت بازیگری دیده می‌شد، اضافه کردن یک ابر ستاره (مت دیمن) از اواسط فیلم و حذف زودهنگام آن در همان بخش میانی فیلم، کاری که هیچکاک به گونه‌ای در فیلم روانی با جنت لی انجام داد؛ از این کارهایی که کارگردانان زیادی جراتش را ندارند.

«میان ستاره ای» را می‌توان دنباله فرضیه نولان در مورد زمان ـ که با فیلم تلقین در 2010 شروع شد ـ دانست. فیلمی که این بار دیریاب‌تر و گنگ‌تر است. بعد اول و دوم و سوم، طول و عرض و ارتفاع هستند و بعد چهارم زمان است که به نظریه نسبیت اینشتین برمی‌گردد و البته هنوز بحث‌هایی در مورد آن وجود دارد و محل اختلاف است. بعد پنجم را انرژی دانسته‌اند. فرضیه فیلم درواقع این است که زمان‌ها در بعد پنجم همزمان با هم در حال گذار هستند(!) و چون نولان این داستان را با خرده پیرنگ‌های دیگر دراماتیزه کرده و می‌خواهد همه را باهم روایت کند، فیلم گنگ به نظر می‌آید.

میان ستاره‌ای از آن نوع فیلم‌هایی است که منتقدان از اظهارنظر در موردش واهمه دارند، نقدهایی که از فیلم انجام گرفته عموما به جلوه‌های ویژه یا بازیگری و دیگر عوامل سازنده فیلم پرداخته‌اند و به داستان آن که شاید برای بیننده گنگ باشد کمتر پرداخته شده و نظر روشنی در مورد فیلم اظهار نشده است. یک بیننده عادی باوجود لذت بردن از پیش‌بینی‌ها و تخیل خوب و ژول‌ورنی فیلم، باز آن را الکن می‌یابد، ولی از نام بزرگ نولان می‌ترسد اظهارنظر کند. فیلم دقیقا نیمه‌ای علمی دارد و نیمه‌ای تخیلی اما این مرز برای بیننده مشخص نیست، وقتی می‌خواهیم مقوله جدیدی را به عده‌ای انتقال بدهیم باید مقدمه‌چینی درستی داشته باشیم. نولان ایده‌ای داشته، اتفاقا ایده‌ای جدید و جالب هم بوده است، اما در انتقال آن موفق نبوده، پس میان ستاره‌ای فیلم خوبی نیست، اما ظرفیت فیلم‌هایی را دارد که در زمان پخش خود درک نشده و به حاشیه رانده شده‌اند و لفظ که از زمان خود جلوتر است بر آنها حمل می‌شود، چه‌بسا سال‌ها بعد از آن به‌عنوان شاهکاری بی‌بدیل یاد شود.

شکارچی روباه (بنت میلر)‌

فیلمی در نکوهش غرور مردی ثروتمند به خاطر رفع کمبود‌های خودش، تیم کشتی راه می‌اندازد و دو برادر قهرمان المپیک را وارد تیمش می‌کند. غرور و عقده‌های فردی، درونمایه اصلی فیلم را تشکیل می‌دهد.

بنت میلر کارگردان کم‌کاری است که علت آن را می‌توان گزیده‌کاری او و انتخاب مضمون‌هایی دانست که به تحقیقات زیادی احتیاج دارد. «کاپوتی» و «مانی بال» از فیلم‌های دیگر او هستند که هر دو براساس واقعیت ساخته شده‌اند.

فیلم شخصیت‌پردازی خوبی ندارد و کارهایی که هرکدام از شخصیت‌های اصلی انجام می‌دهند به صورت غافلگیری به چشم می‌آیند؛ سکوت مطلق در بعضی سکانس‌ها برای تمرکز بیشتر بر تصویر استفاده شده که توی ذوق می‌زند و آزاردهنده است و نکته دیگر این جمله که «در تاریخ سینما هرگز فیلمی براساس واقعیت ساخته نشده است»، چون در سالی که گذشت فیلم‌های زیادی با داعیه واقعی بودن نمایش داده شدند، اما باید توجه داشت واقعیت از چشم چه کسی روایت می‌شود، آیا در آن جانب‌گیری وجود ندارد؟

در مقایسه با فیلم‌های ورزشی‌ای از این نوع چون فیلم «مشتزن» به کارگردانی راسل یا فیلم تحسین شده مبارز ساخته اکونر، بازی‌های فیلم تصنعی هستند و حرفی برای گفتن ندارند. نکته آزاردهنده دیگر، کشتی ورزش کشور ماست، کلی قهرمان داریم و روایت‌های بکر و بعضا دراماتیک، حتی برادران کشتی‌گیر داریم که پهلوانند و قهرمان با اخلاق و افتخارآمیز، چگونه است که نمی‌توانیم فیلم‌های ورزشی بسازیم؟

جان ویک (چاد استاهلسکی)‌

مردی به تاوان مرگ امیدش، می‌کشد.

برای جذاب بودن یک فیلم می‌توان یک داستان نو تعریف کرد یا یک داستان را به شیوه جدیدی تعریف کرد. گروه رفقای سه‌گانه ماتریکس این‌بار به کارگردانی چاد استاهلسکی در احیای این ژانر خاموش موفق بوده‌اند. «جان‌ویک» یک داستان انتقامی اکشن است که قواعد ژانر را بخوبی رعایت کرده، اما مضامین جدیدی را جایگزین مقوله‌های همیشگی این‌گونه فیلم‌ها کرده است؛ یک نفر در برابر یک ارتش، یک رفیق، کار چاق‌کن‌های قدیمی و از این دست مولفه‌ها همه در فیلم حاضرند، اما انتقام او برای مرگ زن و فرزند نیست، بلکه برای مرگ امید است.

صحنه‌های تارانتینیویی فیلم بخوبی آدرنالین خون شما را بالا می‌برند. ضرباهنگ تند فیلم، صحنه‌های مهیج، خون و خونریزی و خوشفکری در پرداخت و انتخاب زوایایی دلچسب برای دوربین، جایگاه فیلم را از دیگر همتایان خود بالاتر می‌برد. در فیلم سکانس‌هایی هست که در روایت نقشی ندارند، بعضی روابط خوب پرداخت نشده‌اند، صحنه‌های غیرمنطقی در فیلم به چشم می‌خورند، حق با شماست. اینها می‌توانند بیننده را گمراه کنند و می‌توان آنها را از ضعف‌های فیلمنامه به حساب آورد، اما ذات این‌گونه فیلم‌ها توام با بزرگنمایی و غلو است و هر منطقی را می‌توان برای ایجاد هیجان در آنها فدا کرد. من برای درک این نوع فیلم‌ها یک نسخه دارم، دائم با خودتان تکرار کنید، این یک فیلم است.

در میان جنگل (راب مارشال)‌

زوجی جوان که نانوا هستند توسط همسایه جادوگرشان طلسم شده‌اند و فقط سه شب وقت دارند تا طلسم را باطل کنند.

فیلم سرگرم‌کننده‌ای از کمپانی دیزنی، این‌بار برای کودکان نه درباره کودکان، موزیکالی به کارگردانی راب مارشال که فیلم‌هایی چون «شیکاگو» و «نه» را در این ژانر تجربه کرده است. گروهی از بازیگرانی که همه ابر‌ستاره‌اند و در این فیلم البته در خوشایندترین حالت متوسط ظاهر شده‌اند و هرگز نمی‌توان حذف زودهنگام جانی‌دپ از فیلم را بر کارگردانش بخشید. داستانی سرهم‌بندی شده دارد و ایرادهای زیادی می‌توان بر آن گرفت، اما با این حال وقتی فیلم را به چشم کودکی تماشا کنی هیچ چیز آن مانع لذت بردنت نمی‌شود. در دل داستان اصلی که به آن اشاره شد، قصه‌های قدیمی و آشنایی چون سیندرلا، راپنزل، جک و ساقه لوبیا و شنل قرمزی نیز حضور دارند، البته با پایانه‌ای که در خدمت پیرنگ اصلی قرار گرفته‌اند. فیلم برای کودکان ساخته شده و تمهیدات هوشمندانه‌ای دارد. داستان‌های متعددی که به آنها اشاره شد بخوبی با هم تلفیق و همه به یک اندازه و مفید پرداخته شده‌اند و ریزه‌کاری‌های هوشمندانه‌ای در طول فیلم مشاهده می‌شود، به‌عنوان مثال چهره غول‌های داستان جک و ساقه لوبیا بوضوح نشان داده نمی‌شود تا مخاطب کودک را نترساند یا طنزی که همیشه در اوج تراژدی فیلم حال و هوا را عوض می‌کند.

فیلم البته پر است از استعاره که این خصیصه‌اش آن را برای بزرگسالان هم قابل تماشا می‌کند. گاهی آدم‌ها همدیگر را در جنگل تنها می‌گذارند، جنگل همین دنیای ماست. ابتدای فیلم هرکس آرزویی دارد و در پایان، فیلم به ما یادآوری می‌کند مواظب آرزوهایمان باشیم.

میلاد حاتمی / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها