این چنین است که میتوان به مسکن مهراز دریچهای دیگر نگریست و این گونه قضاوت کرد که این طرح برای اقشار آسیبپذیر و مستضعف و حتی آنانی که با سیلی صورتشان را سرخ نگاه میدارند، به تمام معنی روزنه امیدی بود برای تعبیر رویای خانهدار شدن. از این رو پای صحبت یکی از افرادی که در این طرح شرکت کرده و اکنون در آپارتمان شخصی خود در شهر جدید پرند ساکن شده، نشستهایم و از خاطرات تلخ روزهای گذشته و شیرینی امروز صحبت کردهایم.
احمد. الف (خریداری کهنمی خواهد نام کامل او منتشر شود) به جامجم میگوید: اوایل دهه 80 بود که افزایش لجام گسیخته قیمت مسکن باعث شد نرخ اجارهبها نیز افزایش یابد از این رو افراد بسیاری مثل من دچار مشکل عمدهای برای تهیه منزل مورد نظرشان بودند به همین دلیل در حاشیه شهر به دنبال جایی بودیم و بالاخره با سختی منزلی پیدا کردم که باید 5 میلیون تومان ودیعه و نیمی از حقوق 700 هزار تومانی خودم را به عنوان اجاره میدادم.
یکی دو سال به همین منوال گذشت تا این که یک روز صبح خبری مربوط به مسکن مهر شنیدم ابتدا به این خبر توجه نکردم چون تصور من از خانهدار شدن واقعا در حد رویا بود؛ رویایی که ظاهرا با شرایط درآمدی من هرگز قصد به واقعیت رسیدن نداشت، چون قیمت مسکن آنچنان سریع در حال رشد بود که هر لحظه تعبیرش برایم غیر واقعیتر میشد.
امید در عین ناباوری
از قرارداد اجاره منزلم تقریبا یک ماه مانده بود که نگرانی دوباره از جابهجایی و کاهش ارزش پول ودیعه و اجارهبها تمام ذهن من و همسرم را درگیر کرده بود مشغول محاسبه بودیم چگونه توان مالی خودمان را افزایش دهیم که همسرم گفت چرا برای مسکن مهر اقدام نکنیم چون تمام شرایط را داریم و میتوانیم در این زمینه اقدام کنیم.
ابتدا با حرف او مخالفت کردم چون تماما دوباره همان افکاری که قبلا گفته بودم به ذهنم حمله کرد و گفتم «ای بابا ما کجا و خانهدار شدن کجا برو خدا روزیت را جای دیگری بدهد». از این طرح هم آبی گرم نمیشود... اما صبح روز بعد که از منزل خارج شدم در طول مسیر اکثر افراد از این مسکن مهر سخن میگفتند و از چگونگی پرداخت اقساطش. گروهی میگفتند: باید اول پنج میلیون تومان بدهیم و گروه دیگر عدد 15 میلیونی را به زبان میآوردند که واقعا ذهنم مشغول شد و کنجکاو بودم از این موضوع سردربیاورم.
به محل کارم رسیدم و دیدم همکارانم نیز مشغول دودوتا چهار تا کردن برای ثبتنام هستند ـ پردیس بهتر از پرند است چون نزدیک تهران است و در حال رشد ـ و فرمی را رد و بدل میکردند. با کنجکاوی من هم به آنها ملحق شدم از چند و چون ماجرا پرسیدم و یکی از فرمهای موجود را برای خودم برداشتم. تا بعدازظهر که به منزل رسیدم واقعا در فکر و خیال غرق بودم و مشغول محاسبه که آیا واقعا میتوانیم از این طریق خانهدار شویم یا این که باز هم از چاله درخواهم آمد و به چاه خواهم افتاد؟
تا موقع شام هیچ صحبتی از این طرح با همسرم نشد، اما وقتی مشغول شام بودیم همسرم به من گفت: برای سال آینده صاحبخانه آمده در منزل و گفته باید 20 درصد اجاره را اضافه کنیم. درصدی که واقعا پرداختش برایم غیرممکن بود در این میان به همسرم گفتم راستی این مسکن مهر که میگفتی را پرسیدم و فرمش را هم گرفتم بیا ببین.
از ساعت 8 تا 12 شب بود که باهمسرم مشغول بررسی بندها و ضوابط ثبتنام در این طرح بودیم وسرانجام هر دو با نا امیدی کامل تصمیم گرفتیم درآن شرکت کنیم، اما برای پرداخت قسط اول واقعا پول کم داشتیم و هرچه داشتیم همان مبلغی بود که در اختیار صاحبخانه به عنوان مبلغ ودیعه داده بودیم. تا خود صبح در این زمینه فکرم مشغول بود. حاصل تمام جمع و تفریقهای ذهنی من عددی نمیشد که باید به عنوان ودیعه به حساب دولت میریختیم.
صبح که از خواب بیدار شدم با ناامیدی تمام به همسرم گفتم بد نیست برویم با مادرم زندگی کنیم و مبلغ ودیعه را برای ثبتنام طرح مسکن مهر بپردازیم. حین گفتن این جمله داشتم واکنش همسرم را بررسی میکردم؛ گفتم بدون تردید با مخالفت همسرم مواجه خواهم شد، اما جالب است که بگویم تقریبا هنوز جمله تمام نشده بود که همسرم خندید و گفت دیشب من هم به این موضوع فکر کردم... .
در خانه مادر...
به هر حال با این افکار بود که قرار گذاشتیم به صاحبخانه بگوییم بلند میشویم تا پول ودیعه را به ثبتنام مسکن مهر اختصاص بدهیم، اما واقعا نگران پرداخت اقساط بودم چون نمیتوانستم تصور کنم که از اینجا مانده و از آنجا رانده باشم ـ همان طور که میدانید اگر آورده افراد کمتر از میزان تائید شده میبود حق انتخاب آنها از بین میرفت یا این که دیرتر میتوانستند به واحد مورد نظر خود برسند. در مسیر رسیدن به محل کارم که کارگاه دوزندگی در حوالی خیابان جمهوری است، داشتم جملاتم را جور میکردم چطور موضوع را به صاحبخانه بگویم که در صورت بروز هر مشکلی دوباره بتوانم اوضاع را به نفع خودم تغییردهم.
بالاخره موضوع را با او در میان گذاشتم و بدون هیچ مشکلی قرار براین شد که پس از تخلیه تمام پول را بگیریم. خدا رو شکر صاحبخانه نگفت باید اجاره بدهم تا پولت جور شود. موضوع را با مادرم نیز درمیان گذاشتم و ناگهان او زد زیرگریه چون خوشحال بود که از تنهایی درمیآید اگرچه جای او درخانه بسیار کوچکش تنگ میشد، اما همزبانی پیدا میکرد.
احمد با مکثی کوتاه ادامه داد: تمام این رویاها درست از زمانی که در سایت مخصوص ثبتنام کردیم و نامم به عنوان واجد شرایط پذیرفته شده و برای تکمیل مدارک اقدام کردم دوچندان شد چون از همان دقیقه اولی که مدارک کامل شد داشتم برای اسبابکشی نهایی به آپارتمان خودم فکر میکردم. واقعا قابل تصور نبود که بالاخره با تجربه تمام سختیها، داشتیم خانهدار میشدیم. خانهای که تماما با امید و آرزو و البته تلاش من و همسرم شکل گرفته بود.
ما همیشه کمتر از اقساط خانه پول داشتیم و مجبور بودیم برای تامین مبلغ مورد نظر از فامیل قرض کنیم یا اینکه یکی دو تکه طلایی که همسرم داشت را بفروشیم. این روند باید تقریبا 16 ماه ادامه مییافت تا بالاخره میتوانستیم از منزل مادرم به آپارتمان خودمان برویم.
لبخندی حاکی از رضایت برلبان احمد نشست و گفت: راستش را بخواهی گاهی اوقات از منزل تا محل کارم پیاده میرفتم تا بتوانم شب که برمیگردم یک یا 2000 تومان برای اقساط آخر ماه پسانداز کنم و گاهی اوقات هم از روی مادرم خجالت میکشیدم چون نمیتوانستم برای منزل خرید کنم.
به هر حال گذشت تا این که در عین ناباوری پیمانکار دعوتنامهای برایمان ارسال کرد که برای انتخاب واحد به پرند برویم. باور کنید نمیتوانم احساساتم را در آن لحظه بگویم و همین الان هم مو به تنم سیخ شده است.
احمد در ادامه گفت: برای انتخاب مسکن مورد نظر من و همسرم به پرند رفتیم. باور کنید در طول مسیر اصلا متوجه گذشت زمان نشدیم و هیچ توجهی به اطرافمان نداشتیم که ناگهان با تعدادی آپارتمان روبهرو شدیم واقعا تصور نمیکردم چنین روزی برسد چون خانهدار شدن برای من رویایی بود دست نیافتنی.
پس از انجام مراحل اداری و تحویل اسناد و مدارک مورد نظر، مشخص شد طبقه پنجم واحد شمالی برای ماست وقتی داشتم مدارک را امضا میکردم واقعا دستم میلرزید و باورم نمیشد که دارم اسناد مربوط به خانه خودم را امضا میکنم درست مثل این بود که داشتم سند بهشت را به نام خودم میزدم. خداوند را بارها و بارها شکر کردم که تمام مشکلاتی که تحمل کرده بودم داشت به نتیجه میرسید.
به هر حال کار تمام شد و گفتند تقریبا کمتراز دو ماه دیگر برای تحویل باید دوباره بیاییم.وی با مکثی طولانی ادامه داد: در راه برگشت نه من حرف زدم و نه همسرم هر دو درابرها به رویاهایمان فکر میکردیم.
در طول دو ماهی که تا زمان تحویل منزل باقی مانده بود هر روز با امیدی تازه از خانه به سرکار میرفتم و دوباره با کلی آرزو برمیگشتم. اگرچه پولی در بساط نبود، اما واقعا خوش بودیم چون داشتم برای خانه خودم تلاش میکردم نه برای دادن پول اجاره که باید دودستی به صاحبخانه میدادم.
احمد گفت: در تاریخ مقرر برای تحویل منزل مراجعه کردیم و با ناباوری منزل مورد نظرمان تحویل داده شد. همان لحظه که کلید را به من تحویل دادند و اسناد را برای امضا مقابلم گذاشتند ناگهان زانوهایم سست شد و نشستم روی صندلی. باورم نمیشد که همین دو سال پیش از این بنگاه به بنگاه دیگر به دنبال منزل بودم و مجبور بودم برای گرفتن تخفیف از صاحبخانه کلی چانه بزنم.
کلید را تحویل گرفتیم و پس از امضاء اسناد و مدارک با همسرم بسرعت برای دیدن واحد رفتیم واحدی کاملا خالی بود که باید کلی وسیله برای خانه شدنش میخریدیم از پشت پنجره که به بیرون نگاه کردم تا چشم کار میکرد بیابان بود، اما من همه را سرسبز میدیدم چون خانه امیدمان بود. به قول معروف با چنگ و دندان به این واحد رسیده بودیم و هیچ کاستی را نمیدیدیم.
پس از شش یا هفت ساعت بود که دوباره به منزل مادرم رسیدیم. با یک جعبه شیرینی تحقق رویاهایمان را جشن گرفتیم. مادرم بدون این که صحبت بکند و چیزی بپرسد بلند شد و رفت همین کارش کمی من و همسرم را ناراحت کرد، اما وقتی رفتم به دنبالش دیدم به سجده رفته و زیر لب دعا میکرد. چند دقیقهای همین گونه گذشت و خودماهم دعا میکردیم. واقعا خدا با ما بود که بالاخره خانهدار شدیم هرچند گاهی اوقات از گوشه و کنار درباره کاستیهایش میشنیدیم ولی ما کاستیها را نمیدیدیم چون از نظر من نشدنی شدنی شده بود.
از تحویل تا تکمیل
وقتی منزل را تحویل گرفتیم قرار براین شد که هفته بعد اسبابکشی کنیم البته اسبابی نبود، اما همانی هم که بود باید به منزل جدید منتقل میشد. خانه نوساز بود و باید برخی لوازم را تهیه میکردیم، اما پولی درکار نبود بنابراین تصمیم گرفتیم با وضع موجود اسبابکشی کنیم و کمکم مشکلات را برطرف کنیم.
روز موعود رسید و اسباب را با وانت آوردیم و داخل واحد ریختیم تقریبا یکی دو ساعت پس از رسیدن اسباب داخل منزل کار تمام شد روزنامهها را به شیشهها چسباندیم و شور و حال خانهدارشدن را تجربه کردیم. شب رسید؛ شبی که هرگز در طول عمرم فراموش نخواهم کرد چون در منزل خودم بدون هیچ نگرانی روی زمین میخوابیدم و تنها نگرانی من تهیه اقساط وام مسکن بود وامی که نهتنها از جیبم نمیرفت بلکه مثل قلک برایم جمع میشد.
احمد گفت: هنوز هم که این داستان را دوباره برای شما بازگو میکنم، باورم نشده که در منزل شخصی خودم ساکن هستم و داستان خانهدار شدنم را برایتان میگویم. خدارو شکر که تجربه این لذت را در کنار سلامتی خانوادهام به من عطا کرد.
وی افزود: تردد میان تهران و پرند مشکل است، هنوز هم امکانات زیربنایی به درستی تکمیل نشده است، اما خیلی مهم است که در خانه خودت باشی و پاهایت را دراز کنی و با شادی به سقفی چشم بدوزی که مال خودت است... .
ویژه نامه نوروزی جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد
درگفتوگو با رئیس دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا ابعاد بیانات رهبر انقلاب درخصوص تقلید زنان از مجتهد زن را بررسی کردهایم