جادوی دخترِ گمشده

فیلم و سینما در نگاه اول یک هنر سرگرم کننده و مفرح است که در سراسر جهان عاشقان زیادی دارد. مردم ما هم در کنار فیلم‌ها و سریال‌های وطنی، فیلم‌های سینمای جهان را نیز دنبال می‌کنند. در این نوشته نگاهی به چهار فیلم جدید سینمای جهان داریم.
کد خبر: ۷۷۸۵۹۰
جادوی دخترِ گمشده

باتوجه به این‌که این روزها فنون ساخت فیلم در اکثر آثار روز سینمای جهان رعایت می‌شود و فیلم‌ها استاندارد است، از این رو رویکرد و نقدها بیشتر بینشی است و سعی شده پیام اصلی فیلم‌ها از لابه‌لای نمادها و خطوط قصه و صحنه‌ها برای مخاطب آشکار و روایت شود.

جادودر مهتاب (وودی آلن)

شعبده بازی دوست و همکار خود را از روی حسادت در یک ماجرای برنامه ریزی شده قرار می‌دهد؛ ماجرایی که با حیله شروع می‌شود و با عشق پایان می‌یابد.

چهل و نهمین فیلم فیلسوف سینما آلن استوارت کانگزبرگ یا همان وودی آلن، همچون دیگر فیلم‌های او فیلمی متوسط، ارزان ساز‌ با مدت زمان ساخت چند هفته‌ای و با همان مولفه‌های ثابت همیشگی است. عنوان بندی کلاسیک مخصوص وودی، استفاده از موسیقی جَز نیواورلئان، شوخی‌های کلامی و حتی مضمون اصلی فیلم، جادو و شعبده‌بازی‌ مواردی است که در فیلم‌های دیگر او چون نفرین عقرب یشمی ‌ یا خبر داغ هم تکرار شده است.

فیلم‌های وودی آلن و مولفه‌های همیشگی او‌ مانند بسیاری از فیلمسازان دیگر برگرفته از اجتماعی شدن و زندگی شخصی و دغدغه‌های اوست. وودی کار هنری اش را با نوشتن مطالب طنز در روزنامه‌ها و گاه اجرای برنامه‌های کمدی صحنه‌ای و تلویزیونی شروع کرد. حدود 60 سال است که کلارینت می‌نوازد و ‌اکنون هم در یک گروه جز فعالیت می‌کند و در جوانی بر حسب علاقه یک دوره آموزشی شعبده‌بازی را گذرانده است.

کالین فرث که بازی‌اش در نقش شاهزاده انگلستان در فیلم سخنرانی پادشاه جایگاه او را به‌عنوان یک بازیگر بین‌المللی تثبیت کرد، در این فیلم چون می‌خواهد ادای وودی را در بیاورد ناامیدکننده است. اِما استون هم آن شهر آشوبی نیست که آن‌گونه با عشق جادویی قلب و روح مرد میانسال و جزم‌اندیش را تسخیر کند.

وودی آلن خودش هم به این جمله اعتقاد دارد که هر فیلمسازی یک فیلم بیشتر نمی‌سازد و در فیلم‌های دیگر عمرش همان مضمون‌ها را تکرار می‌کند، این موضوع باعث شده پیچیدگی داستان فیلم‌های او قابل حدس شده و می‌تواند باعث کاهش جذابیت شود. در جایی از فیلم کالین فرث می‌گوید: یک شعبده‌باز نباید حقه‌اش را زیاد تکرار کند، چون این کار باعث رو شدن آن می‌شود.

دختر گمشده (دیوید فینچر)

ازدواجی که با عشق همراه نیست مشکل آفرین می‌شود، تا تنفر پیش می‌رود و در نهایت فشارهای اجتماعی و عادت‌های زندگی دوباره آن را به هم می‌دوزد.

ایراد همه فیلم‌های فینچر که برآمده از سبک کارگردانی اوست، روده‌درازی‌ها و نبود ایجاز در فیلم‌هایش است. با این حال همه آنها به غول ناشناخته اجتماع و آدم‌هایی که خلق می‌کند می‌پردازند و فینچر در هر کدام آنها به سراغ سوژه‌های بکری می‌رود که روی کاغذ ناباورانه و غیرممکن جلوه می‌کنند؛ هنر او درست اینجاست که آنها را به کمک دوربینش واقع‌پذیر نشان می‌دهد.

فیلم‌های او سرشار از لایه‌های پنهان است که با هر بار دیدن، مولفه‌های جدیدی در آن کشف می‌شود و خوراک انواع تحلیل‌ها و نشانه‌شناسی‌هاست. این فیلم هم از این قاعده مستثنا نیست، هرچند که با فیلم‌های دیگر فینچر چون باشگاه مشت‌زنی و هفت قابل قیاس نیست، اما فیلم خوبی از آب درآمده است.

بازی‌های فیلم به طور کلی قابل قبول ارزیابی می‌شود، هرچند که جای کار بسیاری داشت اما به نظر می‌رسد تمرکز فینچر بیشتر روی داستان فیلم بوده است تا ریزه‌کاری‌های دیگر و بازیگری. مثلا رفتار بن افلک به عنوان کسی که اینچنین از طرف اجتماع مورد فشار قرار گرفته منطقی نیست و شخصیت‌پردازی و رابطه‌ها در فیلم خوب در نیامده و می‌توان گفت فینچر در انتخاب بازیگر خوب عمل نکرده است.

فاصله عشق و نفرت، ازدواج به خاطر چیزهای دیگری بجز عشق، طلاق‌های عاطفی، زندگی‌های عادتی، اجتماع بی‌رحم و خُرده‌جنایت‌های زن و شوهری، مفاهیمی هستند که در این فیلم نمود پیدا می‌کنند. اما نکته اصلی که فیلم را قابل اعتنا کرده پایان غیر قابل تصور آن است. جایی که بن افلک با تمام تنفر و انزجار، به‌خاطر نگاه‌های اجتماع و همچنین بچه‌دار شدن زن، چشمش را به روی همه چیز می‌بندد و به زندگی در کنار زنی که از او وحشت دارد ادامه می‌دهد.گرچه فیلم به پای شاهکارهای دیگر فینچر نمی‌رسد، اما دیدنش خالی از لطف نیست و اگر چه کارگردان، فینچری نیست که می‌شناسیم، ولی داستان از آنِ فینچری است که دوستش داریم.

Whiplash (دیمین شزل)

تلاش‌های یک درامر جوان که خیلی چیزها را فدای بهترین شدن می‌کند و سختگیری‌های بیش از حد استادی که بهترین‌ها را می‌خواهد.

اولین امتیاز فیلم، بازی بی‌نظیر جی. کی. سیمونز در نقش استاد موسیقی در فیلم است که اسکار نقش مکمل مرد 2015 را هم برایش به ارمغان آورد. سیمونز که فعالیتش را از دهه 80 میلادی عمدتا با بازی در سریال‌های مختلف شروع کرده بود تا قبل از این فیلم اینچنین ندرخشیده بود و معروفیتی چون ستاره‌های دیگر سینما نداشت، اما در این فیلم عالی ظاهر شد و گوی سبقت را از بازیگرانی چون رابرت دووال، ادوارد نورتون و ایتان هاوک که از زمره بهترین‌های سینما محسوب می‌شوند، ربود.

نکته درخشان دیگر دوربین فیلم بود که تصویر‌ها را به زیبایی در قاب خود گرفته و می‌توان گفت ‌ همانند یک ساز در ارکستر عمل کرده بود. دیمین شزل کارگردان فیلم خودش از عاشقان موسیقی بوده که ایده فیلمنامه را هم از معلم بد اخلاق موسیقی که در دوره آموزشی خود داشته، گرفته است. شزل پیش از این فیلمنامه فیلم پیانو بزرگ را نوشته و قبل از آن نیز فیلم گای و مادلین را با مضمون موسیقی ساخته است. این پشتوانه‌ها به کمکش آمد‌ تا یکی از زیباترین فیلم‌های این ژانر را بسازد.

اگر بشود نکته ضعیفی در فیلم یافت، بازی میلز تلر است که متوسط مانده ‌ و تلاش‌هایش برای دیده شدن و کوشش‌های شزل برای بازی گرفتن از او ناکام مانده است. تلر در حد و اندازه‌های بازی در این فیلم نبود، هرچند معتقدم هیچ‌کدام از عوامل قبل از اتمام فیلم حتی فکرش را هم نمی‌کردند‌ فیلمی که خلق می‌شود چه خواهد کرد.

پیچش‌های هوشمندانه فیلمنامه و حرکت‌های بدیع دوربین در کنار نبوغ سیمونز فیلم را از افتادن به ورطه یک فیلم موزیکال عادی با پیام امید به آینده و تلاش و اینگونه مضامین عادی و تکراری می‌رهاند و آن را تبدیل به شاهکاری می‌کند که تاریخ انقضا ندارد.

شبگرد (دن گیلروی)

یک دله دزد که شب‌ها به گردش در شهر می‌پردازد با شغل خبرنگاری آزاد آشنا می‌شود و به وسوسه پول خوب وارد این کار می‌شود. جیک جیلنهال بازیگر خاصی است که هر نقش را به شیوه‌ای با بازی و تیپ خود هماهنگ می‌کند. کارآگاه در فیلم زندانیان و بازی در دو نقش در فیلم دشمن گواه این ادعاست.

دن گیلروی که در واقع فیلمنامه نویس است و کارهایی چون فولاد حقیقی و میراث بورن را در کارنامه خود دارد، در این فیلم به عنوان یک فیلم اولی، کارگردانی قابل قبولی از خود ارائه داده است. هرچند ‌ او یک خانواده سینمایی دارد که در ساخت این فیلم هم از آنان بهره برده است. برادرش تونی گیلروی که او را با فیلم‌های مایکل کلایتون و سری فیلم‌های بورن می‌شناسیم، در این فیلم تهیه کننده است. برادر دیگرش جان گیلروی نیز تدوین فیلم را به عهده دارد. همسرش رنه روسو هم که از بازیگران قدیمی و کم کار سینماست، در این فیلم در نقش سردبیر خبری یک شبکه تلویزیونی ظاهر شده است. ماکیاولی معتقد است هدف وسیله را توجیه می‌کند. این سخن در این فیلم نمود بارزی دارد. فیلم داستان جاه‌طلبی‌های لگام‌گسیخته مرد جوانی است که برای پیشرفت و پول بیشتر از هیچ کاری فروگذار نمی‌کند. قهرمان فیلم یک بدمن است که شب‌ها (از آنجا که به قولی، شب آبستن حوادث است) به شکار صحنه‌های حوادث می‌رود و معلوم می‌شود که در کار دوربین هم به صورت ذاتی استعداد بالقوه‌ای داشته است.

شبگردِ فیلم خیلی زود پیشرفت می‌کند و برای آن هر کاری انجام می‌دهد و جالب است که تاوانی هم پس نمی‌دهد. در پایان فیلم، وقتی از اداره پلیس خارج می‌شود بلافاصله عینک دودی‌اش را به چشم می‌زند. او دیگر تاب دیدن نور و روشنایی را ندارد و تبدیل به یک خزنده شب مخوف و قسی‌القلب شده است که حاصل اجتماع بی‌تفاوت و مادی این عصر است.

میلاد حاتمی ‌/‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها