نسرین زن جوانی است که به قول خودش از بچگی با بدبختی و کتک‌های پدرش بزرگ شده است. او برای فرار از دست سنگدلی‌های پدرش به درخواست‌های مرد جوانی که هر روز در مسیرش قرار می‌گرفت جواب مثبت داد و دچار سرنوشت غم‌انگیز‌تری شد. به قول خودش از چاله درآمد و به چاه افتاد. در دادسرا با او روبه‌رو شدم و فرصتی کوتاه پیش آمد تا گفت‌وگویی با هم داشته باشیم.
کد خبر: ۷۷۲۴۵۸
فرار از اعتیاد به اعتیاد

چند سال داری؟

31 سال.

از خودت برایمان بگو؟

پدرم مرد بداخلاقی بود و مادرم را کتک می‌زد. دوازده ساله بودم که مادرم با هزار بدبختی از پدرم طلاق گرفت و به خانه پدری‌اش رفت و من و برادران و خواهرانم را در خانه‌ جهنمی تنها گذاشت. پدرم پس از مدتی دوباره ازدواج کرد و بدبختی ما بیشتر شد.

ازدواج کرده‌ای؟

بله، در پانزده سالگی ازدواج کردم و دو‌سال بعد طلاق گرفتم.

چرا طلاق؟

من و شوهرم در خیابان و پیش از طلاق پدر و مادرم با هم آشنا شده بودیم. من سهراب را در مسیر مدرسه شناختم. بعد از طلاق مادرم و ازدواج دوباره پدرم، درس را کنار گذاشتم و از سوم راهنمایی بالاتر نرفتم. هر وقت دهانم را باز می‌کردم تا حرفی بزنم، پدرم مرا زیر بادکتک می‌گرفت.

برای فرار از این کتک‌ها و آن وضع جهنمی تصمیم گرفتم هر طور شده خودم را از خانه پدرم خلاص کنم، بنابراین با سهراب که چندین‌بار از من خواستگاری کرده بود، ازدواج کردم. پیش خودم فکر می‌کردم این جوان همان مردی است که با اسب سپید می‌آید و مرا به خانه بخت می‌برد، ولی این فقط یک رویا و بهتر است بگویم فکری احمقانه بود.

او در یک شرکت خصوصی کار می‌کرد. اوایل ازدواج وضع خوب بود، ولی با گذشت مدت کوتاهی از ازدواجمان، سهراب چهره واقعی‌اش را نشان داد. او معتاد شده بود و علاوه بر مصرف کراک، مشروب هم می‌خورد و با زنان خیابانی ارتباط داشت و هرگاه به وی اعتراض می‌کردم بدتر از پدرم مرا کتک می‌زد.

اذیت و آزارهای سهراب هر روز بیشتر از گذشته می‌شد و خودم را در باتلاقی می‌دیدم که توان رها‌شدن از آن را نداشتم. شش‌ماهه باردار بودم که کتک سختی از شوهرم خوردم و زنده‌ماندن بچه‌ام فقط یک معجزه بود. وقتی دخترم به دنیا آمد و دوماهه شد از ترس این‌که سهراب به وی آسیبی برساند به دادگاه رفتم و درخواست طلاق دادم و دادگاه، حضانت بچه را به دلیل این‌که شوهرم معتاد بود و توانایی مالی برای بزرگ‌کردن دخترم را نداشت به من داد. سعی می‌کردم برایش امکانات مالی خوبی فراهم کنم تا گذشته مرا تجربه نکند.

به چه جرمی بازداشت شدی؟

فروش مواد مخدر.

با فروش مواد مخدر می‌خواستی دخترت را خوشبخت کنی؟

چاره دیگری نداشتم. بعد از طلاق، تنها زندگی می‌کردم و هیچ پولی نداشتم تا بتوانم دخترم را بزرگ کنم و می‌دانستم اگر بخواهم به خانه پدرم برگردم وی مرا راه نخواهد داد.

خانواده‌ات هم اهل خلاف هستند؟

نه، تنها خلافکار آنها من هستم.

پدرت می‌داند دستگیر شده‌ای؟

دیگر برایم مهم نیست! آنها هیچ‌وقت مرا دوست نداشتند. من هم دیگر ارتباطی با خانواده‌ام ندارم و اگر هم بدانند، فکر نمی‌کنم ناراحت شوند یا برای من کاری انجام بدهند.

چرا؟

خانواده‌ام مرا تنها گذاشتند. البته خودم بی‌تقصیر نیستم... به نصیحت‌های پدرم که می‌گفت این کارها را نکن، گوش نمی‌کردم و وقتی خودم جایی را اجاره کردم تا با دخترم زندگی کنم، هیچ کدام مانع نشدند. انگار خانواده‌ام خوشحال بودند که از شر من خلاص می‌شوند. همیشه از خانواده‌ام متنفر هستم و بود و نبودشان برایم فرقی نمی‌کند.

اولین بار کی دستگیر شدی؟

اولین‌بار کمی بعد از طلاق و جداشدن از خانواده‌ام بود که راهی زندان شدم. همراه یکی از دوستانم، پسری را که مزاحم‌مان بود، کتک زدیم. حالش را گرفتیم و به‌خاطر همان حال‌گرفتن، چهارماه زندان رفتم و آب خنک خوردم! دوستم از خودم کوچک‌تر و خیلی ترسو بود. به‌همین علت من همه تقصیرها را گردن گرفتم. البته آن پسر ادعا کرده بود ما قصد سرقت خودرویش را داشتیم!

سابقه دیگری هم داری؟

خرید و فروش مواد مخدر، اعتیاد، شرارت...

چه شد که خودت هم معتاد شدی؟

با یک نامرد در خیابان آشنا شدم. گفتم شوهرم مرده و تنها زندگی می‌کنم! وی هم مرا به خانه‌اش برد. گفت اگر بسته‌های موادمخدر را به مشتری‌هایش برسانم پول خوبی به من خواهد داد.

به‌خاطر اعتیاد از همسرت جدا شدی پس چرا خودت به دنبال مواد رفتی؟

معتاد شدنم یک اشتباه بزرگ بود. برای خرج زندگی خودم و دخترم، مجبور به موادفروشی شدم. گاهی که سرم خیلی درد می‌کرد، همان نامرد می‌گفت تو هم بیا از این شیشه بکش، از هر قرصی بهتر است! از همان نخستین بار که شیشه مصرف کردم، احساس خوبی داشتم و بتدریج معتاد شدم.

دخترت کجاست؟

پیش بهترین دوستم.

به وی اطمینان داری که دخترت را سپردی؟

بله، ده سال است که وی را می‌شناسم و از همه اسرار زندگی هم خبر داریم.

دخترت می‌داند به چه اتهامی بازداشت شدی؟

بله، چند روز پیش که به دیدنم آمد با من قهر بود و وقتی با التماس‌هایم آشتی کرد از من خواست تا اعتیاد و خلاف را برای همیشه کنار بگذارم. او حرف‌هایی به من زد که از خودم خجالت کشیدم.

مهدی دبیری / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها