کم نیستند آنهایی که میگویند دستگاه امنیتی رژیم پهلوی با بزرگنمایی فعالیت کمونیستها در ایران تلاش داشت حمایت بیشتر واشنگتن از خود را جلب کرده و رژیم سیاسی مستقر در ایران را سد محکمی در برابر نفوذ کمونیسم معرفی کند. شاید برای همین بود که محمدرضا پهلوی همزمان با اوج گرفتن قیمت نفت و درحالیکه خود را قدرتی بیرقیب در منطقه میپنداشت، به سرکوب مخالفان مارکسیست پرداخته و تلاش میکرد تا نارضایتیهای فزاینده از رژیم پهلوی را به فعالیتهای چپگرایانه تقلیل داده و در همین راستا هم رضایت مردم مسلمانی را که چندان قرابتی با اندیشههای سوسیالیستی نداشتند جلب کند و هم خود را به دولتمردان آمریکایی نزدیک کند که نگران گسترش کمونیسم و قدرت گرفتن اتحاد جماهیر شوروی در خاورمیانه بودند.
بیسبب نیست اگر رژیم شاه در یک اشتباه فاحش امنیتی، محاکمه خسرو گلسرخی، شاعر و نویسنده مارکسیست را به طور مستقیم از تلویزیون پخش کرد؛ زیرا ساواک در آن دوره مطمئن بود برخورد با چپگرایان تندرو میتواند احتمال قیام عمومی را کاهش دهد و توده مردم را به رژیم شاه نزدیکتر کند. تحلیلی که البته بسان بسیاری دیگر از تئوریهای امنیتی ساواک در دهه 50 نتیجهای عکس در برداشت.
محاکمه فرمایشی و انقلابی که نه راست بود و نه چپ
خسرو گلسرخی دوم بهمن ۱۳۲۲ در رشت متولد شد. او از جمله روشنفکران چپگرا بهشمار میآمد که به شاعری مشغول بود. در سال ۱۳۴۷ گلسرخی دبیر بخش هنری روزنامه کیهان شد و در آن دوره مشهور بود که وی از جنبشهای چریکی حمایت میکند. مراد از جنبشهای چریکی، آن دسته از حرکتهای مسلحانه علیه رژیم شاه بود که فراتر از اعتراضات قانونی یا مسالمتآمیز تلاش داشت تا در برابر خشونت دستگاه امنیتی پهلوی به خشونتی مشابه دست بزند. بهدنبال کودتای 28 مرداد 1332، این نوع حرکتها با حمایت آن بخش از فعالان سیاسی روبهرو شد که احساس میکردند رژیم پهلوی امکان اصلاح رفتار ندارد. این سرخوردگی عمومی نهایتا در سالهای پایانی دهه40 به شکلگیری جنبش چریکی ایران منتهی شد. جنبشی مسلحانه که رودرروی رژیمی ایستاده بود که تحمل انتقاد از خود را نداشت.
گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال ۱۳۵۱ به اتهام طرح ترور ولیعهد بازداشت شدند. روشن بود که ساواک با این اقدام میخواست تسلط خود به فعالیتهای مخالفان سیاسی را به رخ دولتهایی بکشد که معتقد بودند محمدرضا پهلوی از کنترل اوضاع داخلی کشور ناتوان است. محاکمه این افراد در یک دادگاه نظامی در اواخر سال ۱۳۵۲ برگزار شد و تلویزیون ملی در شرایطی اجازه پخش زنده این دادگاه را داشت که بهنظر میرسید گلسرخی در این دادگاه از مواضع خود عقب بنشیند. خوشبینی ساواک به تغییر مواضع این شاعر انقلابی به آن سبب بود که تعدادی از اعضای گروه به اتهامات خود ـ که مدارک ناچیزی برای آن وجود داشت ـ اعتراف کرده و از شاه طلب بخشش کردند. اما پنج نفر که خسرو گلسرخی نیز ازجمله آنها بود، حتی پس از شکنجه شدید، حاضر به اعتراف نشدند. براساس برخی روایتهای تاریخی، احتمالا گلسرخی ساواک را فریب داده و از این واقعیت که جریان دادگاه از تلویزیون پخش میشد استفاده کرده و به جای اعتراف به اتهام مورد نظر، رژیم را تقبیح و محاکمه کرده و از عقاید خود مبنی بر مارکسیسم و انقلاب دفاع کرده بود. به این ترتیب او حاضر به طلب بخشش از شاه نشد و البته بیدرنگ در بیست و نهم بهمن 1352 اعدام شد تا رژیم پهلوی نشان دهد آستانه تحملش تا چه اندازه در برابر مخالفان پایین است.
جنبش چپ؛ انحراف و شکست
جسارت گلسرخی در دفاع از باورهای چپگرایانه خود و نهایتاً اعدام او، محبوبیت بسیاری در بین افرادی که خط فکری سیاسی او را نمیپسندیدند، به ارمغان آورد. با این حال آن باورهایی که گلسرخی از آن دفاع کرد و در جامعه تاثیر گذاشت، همان شعارهایی نبود که در سالهای بعد از سوی چپگرایان برای مصادره انقلاب سرداده شد.
خسرو گلسرخی در دفاعیات خود در دادگاه شاه گفت: «من... برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم...» او در بخشی دیگر از اظهارات خود تاکید کرد: «زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه میشویم. او در اقلیت بود. و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلقها تکرار کردند و میکنند راه مولا حسین است... و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی، و اسلام علی را تائید میکنیم.»
هرچند خسرو گلسرخی پس از چنین اظهارات صریحی در دادگاه که رژیم شاه را در حیرت فروبرده بود، تیرباران شد و در قطعه ۳۳ بهشت زهرا به خاک سپرده شد، ولی اندیشههایی که او مطرح کرد، کمی بعد بهدست افرادی افتاد که تلاش کردند با آمیزش اندیشههای اسلامی با تز انقلابی چپگرایان، به سنتزی التقاطی دست یابند که کمترین نشانی از باورهای دینی در خود نداشت. واقعیت این است که خواست علنی مردم ایران به برقراری حکومتی اسلامی در کشور باعث شد تا برخی از روشنفکران مارکسیست و کمونیست، از نمادهای دینی ابزاری برای ترویج افکار خود بسازند. حتی خسرو گلسرخی نیز در جستجوی یک «جامعه مارکسیستی» بود، نه «جامعه اسلامی» و او اسلام را «روبنا» میدانست که در «زیربنایی طبقاتی» قابل فهم است. چپگرایان در سالهای بعد مبارزه هرچند پس از درک اقبال عمومی به رهبری امام خمینی(ره) برای مدتی با حرکت انقلابی مردم همراه شدند، ولی پس از پیروزی انقلاب، خیلی زود با جدا کردن صف خود از یاران انقلاب نشان دادند که اندیشههایشان برآمده از اصالتی ریشهدار در اعتقادات مذهبی نیست.
وابستگی؛ سوغات چپگرایان ایرانی
گروههای بعدی چپگرایان حتی بسان خسروگلسرخی که میگفت «من که یک مارکسیست ـ لنینیست هستم»، آنقدر شهامت نداشتند که به باورهای چپگرایانه خود وفادار بمانند، چنین بود که با وجود سر دادن شعار دفاع از «خلق»، به دولتهایی پناه بردند که روزگاری به نام «امپریالیسم» مورد سرزنش قرار میگرفتند. هرچند نسل اول مبارزان مسلح علیه رژیم پهلوی گمان میبردند که با سازماندهی چریکی میتوانند الگوی انقلابهای آمریکای لاتین را در ایران پیاده کرده و موجب سرنگونی رژیم پهلوی شوند، اما تاریخ به آنها نشان داد که آنچه باعث تغییر وضع کشور میشود، نه گروهکهای چریکی، بلکه حضور تودههای مردمی است که براساس باورهای خود و نه الزاما توصیه چریکهای مسلح به میدان مبارزه گام مینهند.
داستان عروسکهای کوکی و دوچرخه شتابان
خسرو گلسرخی که زمانیبرخی شاعران از فرنگ برگشته زمان خود را «عروسکان کوکی» نام نهاده بود، آنقدر عُمر نکرد که فرجام گروههای چریکی در ایران و نقش آنها در تاریخ معاصر کشورمان را به تماشا بنشیند. او که ازجمله مطرحترین شاعران سیاسی ایران بهشمار میآمد، هرچند بخوبی سست بودن پایههای سلطنت در ایران را درک کرد و بر آن تاخت، اما نبود که ببیند شکست استعمار که او در شعر خویش آن را «جامه سیاه معلق» نام مینهاد، چطور از راه مبارزات اسلامی به واقعیت پیوست و «مارکسیسم – لنینیسم» که روزگاری قبلهگاه بخشی از انقلابیون در ایران و بسیاری دیگر از کشورهای جهان بود نتوانست به آرمانهای خود جامه عمل بپوشاند. گلسرخی زمانی در قطعه شعر «دشمن و خلق» نوشته بود: «او سوار آریا ـ بنز است/ تو/ بر دوچرخه/ تکیه گاه اوست غربی/ تکیه گاه توست خلق/ اوست یک تن/ تو / هزاران، صد هزاران تن / پا بزن/ پا بزن ای قدرت خلق/ پا بزن بر چرخ و بر دنده/ انتهای ره/ تویی پیروز / اوست بازنده». او گرچه در اشعار خود بهدرستی قدرت خلق را افزون بر قدرت استعمار ارزیابی کرده بود، اما شاید نیرومحرکه تمثیلی دوچرخه ملت را در نظر نداشت؛ همان نیرویی که پنج سال پس از تیرباران او در یک انقلاب اسلامی و نه مارکسیستی، نظام سلطنت در ایران را پایان داد و «اسلام» را «زیربنا»ی تشکیل دولت در ایران قرار داد.
محمود هرندی / جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد