انتظارات متفاوت و گاهی متناقض از زندگی مشترک یکی از دلایل افزایش درخواست جدایی در دادگاه‌هاست

مردان مریخی، زنان ونوسی و طلاق!

این ‌روزها کارشناسان از کاهش سن طلاق و افزایش طلاق‌های ثبت شده ابراز نگرانی می‌کنند، البته این نگرانی چندان بیجا نیست و آمارهای رسمی هم از کاهش ازدواج و افزایش طلاق خبر می‌دهد. این یعنی این‌که جوانان صبر و تحمل‌شان را در برابر مشکلات کوچک زندگی از دست داده‌اند و به جای گفت و گو و حل آن از یکدیگر جدا می‌شوند.
کد خبر: ۷۶۴۶۳۹

شیوا و محمد هم به دلیل مشکلات کوچکی‌که بین آنها به وجود آمده است، قصد جدایی دارند. آنها به اتاق مشاوره دادگاه خانواده آمده و نمی‌دانند کدام راه درست است. آنها هر کدام دیگری را مقصر می‌دانند ولی به خاطر علاقه‌ای که به یکدیگر دارند برای جدایی تردید داشته و به اتاق مشاوره آمده‌اند. پایین بخشی از استدلال‌های طرفین را می خوانید.

زنم بچه شده

بیست و هشت ساله هستم و پنج سال است با همسرم ازدواج کرده‌ام. او بعد از این مدت هنوز به پدر و مادرم حاج آقا و حاج خانم می‌گوید. من از این‌که زنم به پدر و مادرم مامان و بابا نمی‌گوید خیلی اذیت می‌شوم و احساس می‌کنم آنها ناراحت می‌شوند. هرچند تا به حال این موضوع را به زبان نیاورده و گلایه نکرده‌اند، ولی خودم خجالت می‌کشم. وقتی از زنم علت را پرسیدم، ‌گفت هنوز عادت ندارم، چند وقت بگذرد مامان و بابا صدای‌شان می‌کنم. چند وقت بعد دوباره گفت تو به پدر و مادرم بگو مامان و بابا ، تا من هم بگویم. من‌گفتم اما او نگفت. آخرین بار که باز در این مورد صحبت کردیم، گفت من نمی‌توانم این‌کار را بکنم. چون احساس نزدیکی با آنها نمی‌کنم. از طرف دیگر وقتی به خانه پدر و مادرم می‌رویم، بعد از خوردن غذا، همان‌طور می‌نشیند و هیچ کمکی به مادر پیرم نمی‌کند. آن وقت مادرم که بیست و چند سال زحمتم را کشیده، باید ظرف‌ها را بشوید. هرچند خودم هم در جمع کردن سفره به مادرم کمک می‌کنم، اما خجالت می‌کشم زنم می‌نشیند و کمک نمی‌کند. وقتی از او می‌خواهم به خاطر من کمک کند، می‌گوید من وظیفه‌ای ندارم. وقتی این رفتارها را از او می‌بینم، شک می‌کنم که دوستم دارد. آخر بحث‌هایمان هم همیشه مثل بچه ها قهر می‌کند. هرچند خودش بعد از آشتی قبول می‌کند بچه بازی درآورده و بی‌جهت قهر کرده ، اما باز هم کار خودش را می‌کند. تعریف از خود نباشد اما من مرد مهربانی هستم و تا حالا هم خیلی کوتاه آمده‌ام، اما دیگر نمی‌توانم این وضع را تحمل کنم.

خط فکری من و شوهرم جداست

پنج سال است با شوهرم ازدواج کرده‌ام، اما از یک‌سال پیش شوق و علاقه‌ام را برای ادامه زندگی با او از دست داده‌ام؛ چون خط فکری من و همسرم بسیار متفاوت است و بر سر هر مساله کوچکی با هم درگیر می‌شویم. خیلی‌جاها تعریف‌مان از مسائل با هم فرق دارد؛ مثلا تعریف‌مان از ادب و بی‌ادبی، شخصیت و بی‌شخصیتی، احترام و بی‌احترامی و ... . من عادت دارم وقتی سوار تاکسی یا وارد فروشگاه می‌شوم، سلام و خسته نباشید می‌گویم و به اعتقاد من این ادب و شخصیت آدم را می‌رساند. اما همسرم از این مساله ناراحت می‌شود و می‌گوید تو چرا سلام می‌کنی؟ یا چرا با فروشنده حرف می‌زنی؟ اگر کاری داری به من بگو به او بگویم. چند روز پیش سر این‌که بچه‌مان غذا نمی‌خورد و گریه می‌کرد بحث‌مان شد و شوهرم‌ گفت صدایش نکن بگذار خودش بیاید سر سفره، من هم‌گفتم نمی‌شود دیر وقت است و از زمان خوابش می‌گذرد. دوباره پسرم را صدا زدم. حالا سر همین موضوع با من قهر کرده و حرف نمی‌زند. شوهرم به جای این‌که با من حرف بزند و از انتظاراتش بگوید، قهرمی‌کند. قهرهای بچه‌گانه‌اش آزارم می‌دهد. دوست دارم از همسرم جدا شوم اما تنها چیزی‌که مانعم می‌شود، عشق و محبتی است که همسرم به من دارد. او خیلی به من محبت می‌کند و دوستم دارد. وقتی به این فکر می‌کنم که اگر از او جدا شوم، محبتش را از دست می‌دهم، احساس ترس و نگرانی می‌کنم؛ چون هیچ جای دیگری نمی‌توانم چنین محبتی را پیدا کنم.

لیلا حسین‌زاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها